□برخی تصور میکنند مؤتلفه در دهه 70 مجدداً احیا شد. تاریخ احیای مجدد مؤتلفه، کی بود و آقای عسگراولادی چقدر در این فرآیند نقش داشت و بهطور کلی چقدر موجب شکوفایی این جریان شد؟ چون مؤتلفه در هنگام احیای مجدد کوچک به نظر میرسید.
بسم الله الرحمن الرحیم.شروع کار تقریباً از سال 64 بود...
□ولی کمتر با تابلوی مؤتلفه در جامعه ظاهر میشد...
داشت کم کم شکل میگرفت. ما از شهرستان، برای شرکت در جلسات مؤتلفه میآمدیم که تقریباً از سال 64 مقدماتش فراهم شد. ساختمانی را روبروی کوچه دیالمه گرفته بودند و آقای عسگراولادی میگفت :فعلاً فقط میخواهیم چراغش روشن باشد...
□شمعکش روشن باشد...
بله، میگفت: شمعکش روشن باشد. ایشان کار را از آنجا شروع کردند و واقعاً همت خوبی داشتند، چون تشکلهای صنفی وابسته به حزب جمهوری اسلامی، دیگر بیپدر شده بودند،هیچکس نبود اینها را جمع کند. آقای عسگراولادی خوب توانستند اینها را جمع کنند. آقای عسگراولادی از اعتباری که در بازار و در بین مردم داشت استفاده و به تشکلهای صنفی کمک میکرد .آنها هم به مرور، به آقای عسگراولادی وابسته شده بودند و لذا اینها بهتدریج دور ایشان جمع شدند و اعضای حزب هم کمکم شکل گرفتند. کسانی هم که در حزب جمهوری اسلامی به این طیف گرایش داشتند، به مرور آمدند و به موتلفه پیوستند و این تشکل بهتدریج فعال شد. کمکم از سال 65 تا 67 ،در بسیاری از استانها، این تشکل به وجود آمد و حزب وارد مرحلهای شد که توانست کنگرهاش را برگزار کند و انتخابات داخلی آن شکل بگیرد و سامان حزبی یابد. در همه اینها محوریت اصلی، خود آقای عسگراولادی بود و بقیه اعضای شورا هم به ایشان کمک میکردند. ارتباط روحانیت با ایشان خیلی خوب بود و معمولاً چند تن از روحانیون در شورای مرکزی حضور داشتند و مؤتلفه به مرور در انتخابهای بعدی وارد عرصه سیاسی شد و به شکلگیری بقیه تشکلهای صنفی کمک کرد که چه در تهران و چه در شهرستانها فعال شوند و فعالیتهای تشکیلاتی را دنبال کنند.
□قبل از انتخاب آقای حبیبی به دبیرکلی، خیلیها تصور میکردند مؤتلفه قائم به شخص آقای عسگراولادی است. این ذهنیت چقدر درست بود؟ البته بعد از این که موتلفه مبدل به تشکیلات وحزب شد، مشخص شد تقسیم وظایف شده است، با این همه این تصور وجود داشت که مؤتلفه قائم به شخص ایشان است.این تصور چقدر واقعی بود؟
آقای عسگراولادی هم به خاطر سابقهای که در مؤتلفه داشت هم اشراف اطلاعاتی، فکری ونیز وزنی که به لحاظ فقهی داشت و از همه مهمتر ارتباط ایشان با امام و رهبری بود،در این تشکل وبه طور طبیعی،جایگاه ممتازی را به خود اختصاص داده بود. ما در مؤتلفه چنین شخصیتی کمتر داشتیم که هم از معتمدین بازار و هم از معتمدین رهبری باشد ومهمتر اینکه از مواضع رهبری فهم دقیقی داشته باشد و بتواند این فهم را به اعضا و تشکیلات منتقل کند، واز طرف دیگر هم مورد اعتماد علما، مراجع و شخصیتها باشد، لذا همه احساس میکردند وجود چنین وزنه سنگینی جایگاه مؤتلفه را مثل لنگر سنگینی محکم نگه میدارد و استحکام میبخشد و احساس خطر میکردند که اگر آقای عسگراولادی در این جایگاه و موقعیت نباشد، ممکن است به حزب آسیب برسد.با این همه ،ایشان خودش عزم کردتا در حیات خودش، این انتقال با دو هدف صورت بگیرد: یکی این که حزب بتواند گردش نخبگان را درون خودش تمرین و آغاز کند و نسلهای بعدی بیایند و جایگزین شوند.متاثر از همین رویکرد،جوانگرایی در حزب شروع شد و نیروهای جدیدی آمدند. نکته دیگر این که ایشان میخواست محوری برای وحدت نیروهای اصولگرا باشد و لذا معتقد بود بهتر است در جبهه پیروان امام و رهبری حضور مؤثر داشته باشد و همه را جمع کند و این، هم به نفع خودشان است و هم به نفع جریان انقلاب. لذا حزب موافقت کرد ایشان دبیرکل جبهه پیروان باشد و در ضمن خود تشکل هم، روند تغییر و تحول را در خود تمرین کند. این کار از کارهای کارستان و ارزشمندی بود که آقای عسگراولادی در زمان حیات خودش برای سوق دادن حزب به سمت جوانگرایی انجام داد.
□ایشان در سفرهای خارجی نیز، تبحر زیادی در تعامل با خارجیها داشت و در دوران وزارت بازرگانی خود هم این کار را کرد. شما هم در این سفرها گاهی همراه ایشان بودید. مقداری از این توانایی ایشان صحبت بفرمایید،چون کمتر در این زمینه حرفی زده شده است.
آقای عسگراولادی به خاطر تجربهای که در مبارزه و انقلاب داشت، بیاناتش برای بسیاری از مبارزان در خارج از کشور، سازنده و مفید بود.
□ایشان را میشناختند؟
در بسیاری از کشورها، ایشان را به عنوان یار قدیمی امام میشناختند و این که کسی بود که از پاریس،به همراه امام به ایران بازگشته بود و در ستاد استقبال از امام نیز، نقش مؤثری داشت. بعد هم با ارتباطاتی که در عرصه سیاسی، از همان ابتدای انقلاب داشت، موجب شده بود ایشان به عنوان یار نزدیک امام شناخته شود. بعد هم نماینده ولیفقیه در کمیته امداد و معتمد امام در بازار بود. اینها کمک میکرد که وقتی خاطراتش رااز امام و دوران مبارزات آن هم با ذکر جزئیات نقل میکرد، برای آنها خیلی جذاب بود، چون ریزهکاریهایی را از امام نقل میکرد که هیچکس از آنها آگاهی نداشت. مخصوصاً آگاهی از تاریخ مبارزات انقلاب، ظرفیتی بود که در سفرهای خارجی ایشان، برای کسانی که میخواستند انقلاب و شیوه مبارزه امام و نحوه پیروز شدن امام را درک کنند، خیلی جاذبه داشت و ایشان هم میتوانست از اطلاعاتش خوب بهرهبرداری کند و با کسانی که به انقلاب علاقه و عشق داشتند تعامل برقرار کند.
□دیپلماسی و تعامل ایشان در برخورد با خارجیها چگونه بود؟
مجموعاً آدم قاطعی بود و در حفظ جایگاه نمایندگی از جمهوری اسلامی ،حواس بسیار جمعی داشت و ذرهای اجازه نمیداد، کمتر از وزنی که دارد به او توجه شود و موضع او، یک موضع کاملاً محکم، منتهی رعایت با معیارهای اسلامی و ارزشی بود. در روابط دیپلماتیک، نوعاً ایدئولوژیک برخورد و سعی میکرد حتماً حرفش پیام داشته و حتماً تعاملش دارای نشانه هایی از ارزشهای انقلاب اسلامی باشد و امکان نداشت ملاحظات دیپلماتیک غربی را مبنا قرار بدهد، بلکه بر اساس آنچه که خودش در تعاملات بینالمللی به آنها پایبند بود، عمل میکرد. سعی داشت وقتی به سفر خارجی میرود، او را به یکسری برنامههای صوری و تشریفاتی محدود نکنند، بلکه تلاش میکرد به آنچه که خودش میخواست کشف کند و در بیاورد، برسد. گاهی در سفرهایی که میرفتیم، آنها سعی میکردند ملاقات با شخصیتی انجام نشود یا موانعی رابر سر راه میتراشیدند، ولی ایشان با اصرار و قاطعیت آن ملاقات را میگرفت و طرفها از لحاظ دیپلماتیک کم میآوردند. ایشان به خاطر سابقه مباحثات و مناظرات، در مذاکرات صاحب این توانایی بود که به محض این که طرف مقابل شروع به حرف زدن میکرد، بفهمد که او میخواهد چه بگوید و چه مسیری را دنبال میکند، در نتیجه در تعاملات بینالمللی با تسلط کامل عمل میکرد.
□هر چند این سئوال اقتضا میکندتادرباره آن، مصاحبه مفصل و جداگانهای انجام شود، اما به اختصاروبه اتکاء خاطرات شخصیتان، به ویژگیهای ایشان در طی سالهای طولانی مجالست ، اشاره کنید؟
ایشان به لحاظ شخصیتی، انسانی بود که حاضر نبود هیچ لحظهای از عمرش، بلا استفاده و لغو بگذرد. مثلاً در سفر خارجی که با هم میرفتیم و یک ساعت فرصت پیدا میکرد، ترجیح میداد به بحث درباره موضوعاتی که موجب ارتقای فکری میشود، بپردازد. در نمازهای جماعت حتماً سعی میکرد وقتی را به خواندن و تفسیر آیاتی از قرآن یا بیان حدیث و روایت اختصاص بدهد. این ویژگی خاص ایشان بود که در هر جلسه و سخنرانیای، ابتدا در خدمت قرآن قرار میگرفت و از قرآن استفاده و بهره میبرد، بعد به موضوع وارد میشد.
در باره خستگیناپذیری ایشان ،در سفرهای مختلفی که با ایشان بودم،جلوه های جالب وگویایی دیده ام. مدتی مدیرکل کمیته امداد در استان خراسان بودم وبه اتفاق هم وبا ماشین، راههای بسیار طولانی را میرفتیم. یک روز ساعت چهار، بعد از نماز صبح ، از مشهد به طرف کلات و دره گز رفتیم. راه پر از گردنه بود. رفت و برگشت ما، شاید 500 کیلومتر میشد. ایشان سعی میکرد در طول مسیر صحبت کند که من خسته نشوم یا خوابم نبرد. تا ساعت یازده شب این طرف و آن طرف میرفتیم و ایشان حدود ده تا سخنرانی انجام میداد و از خانههای متعددی بازدید و با امام جمعه، فرماندار و سایر مسئولین ملاقات میکرد و برای همه اینها ،بهشدت وقت و انرژی میگذاشت، در حالی که وضعیت جسمیاش، اصلاً اجازه این کارها را به ایشان نمیداد، ولی این همه فعالیت خستهاش نمیکرد.یادم هست ساعت یازده شب، سخنرانیاش در مسجدی در دره گز تمام شد و قرار بود از گردنه خطرناک اللهاکبر به سمت قوچان برویم. آن وقت شب راه افتادیم و ایشان گفت: «من بهجای شما میخوابم و شما رانندگی کن!» این جملهاش هیچوقت یادم نمیرود.
آدم صریح وبدون تعارفی هم بود.من در زندان خیلی ورزش میکردم و روزی 300 تا میل میزدم! صبح هم که 50 دور میدویدیم، والیبال هم بازی میکردم، لذا خوراکم خیلی زیاد شده بود. در تیم ما اشتهای بعضیها به خاطر زندان کور شده بود! اول که غذا میآمد، برای این که دست کمونیستها به غذا نخورد و نجس نشود، اول غذای خودمان را میکشیدیم و بعد دیگ را تحویل آنها میدادیم. این هم مقرراتی بود که سیاسیها بین هم گذاشته بودند و پذیرفته شده بود. ایشان اول به افرادی که کم اشتها بودند،تعارف میکرد که وقتی طرف نمیخورد، میگفت: دیگر بیشتر از این نمیشود اصرار کرد و غذای او را برمیداشت و جلوی من میگذاشت!
از نظر توجه به مسائل ریز، روحیات بسیار جالبی داشت و با انگیزه و روحیهای که ایجاد میکرد، در ما نشاط برای تلاش بیشتر به وجود میآمد.طبع و عاطفه بسیار رقیقی نسبت به فقرا و نیازمندان جامعه داشت و امکان نداشت مشکلی را ببیند و به دنبال حل آن نرود. شخصیتی بود که هم در حل اختلافات خانوادگی، ید طولایی داشت و مشاورههای خوبی میداد و هم در حل مشکلات سیاسی و اقتصادی که همه اینها، ناشی از قدرت حل مسئله بالای ایشان بود. بعضیها مسئله را میفهمند، ولی نمیتوانند برای حل آن راه نشان بدهند. ایشان آدمی بود که قدرت حل مسئله را در نصاب بسیار بالایی داشت و این هم به خاطر اتصالشان به قرآن و روایات بود و در نتیجه ذهن بسیار خلاقی داشت. از حافظه بسیار ارزشمندی برخوردار بود و من کمتر کسی را میشناسم که آنطور دقیق جملات و کلمات افراد مختلف را به خاطر داشته باشد. در مشورت کردن، روحیه بسیار بالایی داشت. امکان نداشت بخواهد کاری بکند و تصمیمی بگیرد و با چند نفر مشورت نکند، در حالی که خودش صاحب نظر بود، اما سعی میکرد از افراد مختلف نظرخواهی کند که آن نظر پخته شود.
بها دادنش به جوانها، بسیار شاخص بود. با این که ما با ایشان حدود 30 سال تفاوت سنی داشتیم، اما طوری عمل نمیکرد که یک وقت فکر کنیم نباید در برابر ایشان حرف بزنیم. به جوانها بها میداد و وقتی هم حرف میزدند، طوری استقبال میکرد که طرف احساس شخصیت میکرد که حرف بزند و نظر بدهد و برای اظهارنظر کردن تحریک شود و اینها زمینه رشد جوانان را فراهم میآورد.
ایشان در زندان دو تفسیر قرآنِ بسیار پرنکته درباره داستان حضرت موسی(ع) و حضرت یوسف(ع) را کار کرد. از زندان که بیرون آمد، این دو تفسیر ضبط شدند و شاید صدا و سیما بتواند فرصتی بگذارد که نوار این دوتفسیر پخش شوند. توانایی ایشان در استفاده از آیات، بسیار عجیب بود و این را به ما هم یاد میداد. مثلاً یکی از کارهایی که هر روز در زندان به ما میداد این بود که میگفت: آیات مربوط به فلان موضوع را در قرآن پیدا کنید و هر چند درسی را که از آن آیات میگیرید یادداشت کنید. بعد ما آن درسها را میآوردیم و با هم مخلوط میکردیم و از بین آنها پنج شش درس اساسی بیرون میآمد که یادداشت میکردیم و به این ترتیب فهم و برداشت ما از قرآن را تقویت میکرد و قدرت دید ما را بالا میبرد ،در نتیجه میتوانستیم به هر موضوعی از زوایای مختلف نگاه کنیم و قدرت تحلیل ما تقویت شود.ایشان بعد از این که از زندان در آمد کتابی را نوشت...
□همان کتاب داستان را میگویید؟
بله، یک نسخهاش را هم به من داد. این کتاب، تقریباً روحیات ایشان را در حل و فصل مسائل خانوادگی نشان میدهد. هر سال مجموع خانوده خود را با هزینه شخصی برمیداشت و به صورت اردو به مشهد میبرد.
□بعد از انقلاب؟
قبل از انقلاب هم جلسات و نشستهای فامیلی داشتند، ولی بعد از انقلاب کارش این بود که هر چند وقت یک بار، اینها را میبرد و هر روز روی آنها کار فکری انجام میداد. این رسیدگی به خانواده در ایشان ویژگی بیبدیلی بود که هرگز آنها را به حال خود رها نمیکرد.
□آخرین دیدار شما با ایشان کی بود؟
آخرین دیدارم با ایشان در بیمارستان و در مرحلهای بود که میتوانست حرف بزند و صحبت کند. در آن دیدار خیلی نگران مؤتلفه بود و دعا میکرد که مؤتلفه بتواند مسیرش را ادامه بدهد. در مورد کمیته امداد هم توصیههایی داشت. روز بعد از آن هم که در حالت کما بودند. خاطرم هست یک جلسه قبل از رفتن به بیمارستان ، به جلسه شورای مرکزی حزب آمدند و گفتند: من فردا به بیمارستان میروم، البته یکسری کارهایی دارم که باید انجام بدهم و هنوز مردد هستم باید بروم یا نروم، ولی از شورای مرکزی حزب خداحافظی کردند.
□آیا در این سه سال به خاطر فقدان ایشان، خلائی در حزب به وجود آمده است؟
خلاء وجود ایشان به لحاظ معنوی و خطدهی کاملاً حس میشود. ایشان اهدافی داشت که اگر میتوانست در کنگره بعدی شرکت کند، حزب میتوانست سرعت خیلی خوبی بگیرد، ولی چون کارهای اجرایی حزب را به دست دیگران سپرده بود، روند اجرایی حزب استمرار پیدا کرد و خللی در آن ایجاد نشد، ولی به لحاظ جایگاه موقعیت و اعتبار حزب و حل و فصل مسائل داخلی، خلاء وجود ایشان احساس میشود.