«استاد حبیب الله عسگراولادی نمادی از 5 تلاش تشکیلاتی»درگفت وشنود با محمدنبی حبیبی
میراث استاد عسگراولادی در انسجام حزبی بخشیدن به یک جمعیت مبارز، از جنبه های گوناگون درخور اقتباس ومطالعه است.بی تردیدبسیاری از آنچه حزب موتلفه اسلامی را ، امروزه به مثابه یکی از تشکل های پابرجا وباهویت کشور درآورده،محصول اندیشه وکارکرد آن فقید سعید است. درباب چند وچون مسیری که آن مرحوم در رساندن حزب به این جایگاه پیموده است،با جناب محمدنبی حبیبی دبیر کل محترم حزب موتلفه اسلامی به گفت وگو نشسته ایم که ماحصل آن درپی می آید.
□نقطه آغاز آشنایی جنابعالی با مرحوم استاد عسگراولادی از کی و چگونه بود؟در نگاه نخستین،وجود چه ویژگی هایی در ایشان،توجه شمارا جلب کرد؟
بسم الله الرحمن الرحیم. آوازه بلند مرحوم استاد عسگراولادی مربوط به زمانی است که ایشان به عنوان یکی از یاران شاخص امام فعالیت میکردند، بنابراین کسانی که در حال و هوای سیاسی بودند، با ایشان خود به خود یک آشنایی اجمالی پیدا میکردند.درهمین نقطه مناسب میدانم که خاطره ای را از زبان ایشان،که مرتبط به مقطع آغاز انقلاب اسلامی است،برای شما نقل کنم. یک بار مرحوم آقای عسگراولادی در یکی از جلسات شورای مرکزی مؤتلفه، خاطره خصوصیای را که با مرحوم حضرت امام(ره) داشتند، تعریف کردند. چون این خاطره افقی را در باره آنچه که حضرت امام راجع به اصل مبارزه در نظر داشتند، به دست میدهد، آن را بیان میکنم. یکی دو بار این خاطره را از ایشان شنیده بودم. یک بار حدود سه چهار ماه قبل از بستری شدنشان، که منجر به رحلت ایشان شد، یک یادداشت برایشان نوشتم و تصور هم نمیکردم این یادداشت تبدیل به یک سند تاریخی شود، بلکه فقط میخواستم این خاطره مستند باشد.درآن یادداشت، داستان ملاقات خصوصی مرحوم عسگراولادی در دهه آخر اسفند 41را، به صورت مکتوب از ایشان سئوال کردم. سئوالم این بود که شنیده شده است امام خمینی در ملاقات خصوصی با جنابعالی مطالبی را در باره هدفی که در مبارزه در نظر دارند، بیان کردند. آقای عسگراولادی در پاسخ مکتوبی به یادداشت بنده -که کپی آن را به شما میدهم که اگر لازم دانستید به عنوان سند در این مصاحبه چاپ کنید- فرمودند: اولاً این ملاقات در ساعت یازده شب یکی از شبهای دهه آخر اسفند سال 41 صورت گرفت و ملاقات هم دو نفره بود و کس دیگری حضور نداشت. امام بر اساس این نوشته مرحوم آقای عسگراولادی، میفرمایند: «مبارزه ما سه مرحله دارد: 1) اسلامی کردن ایران، 2) اسلامی کردن جهان اسلام و 3) جهانی شدن اسلام. آن روز است که به محضر مولا عرض کنیم مولای ما! جهان منتظر قدوم مبارک شماست. عجل الله تعالی فرجه شریف». افقی که امام در این ملاقات خصوصی ترسیم کردند، کاملاً مشخص است که چقدر روشن و هدفدار است و مسیر حرکت را، از همین خاطره میتوانیم دریافت کنیم. به نظر من تمام حرکتهای سیاسی آقای عسگراولادی بعد از این دیدار، در همین چهارچوب قابل درک و فهم است. خود حرکت حضرت امام هم نشان میدهد که این فقط یک بیان معمولی نبوده است و اگر بخواهیم سکوت، مبارزات و تصمیماتشان را درک کنیم، کلاً در این سه بندی که خودشان گفتهاند، خلاصه میشود.
در پاسخ به پرسش شما باید عرض کنم که آشنایی نزدیک و رسمیام با ایشان، مربوط به زمانی میشود که ایشان در کابینه مرحوم شهید رجایی وزیر بازرگانی بودند و بنده هم استاندار فارس بودم. به دلیل همین سمت، راجع به مسائل مختلفی که در حوزه مسئولیت ایشان بود، با ایشان ارتباطاتی داشتم.
□چه سالی؟
اواخر 59 و اوایل 60، اما ارتباط تشکیلاتی ما با مرحوم آقای عسگراولادی از سال 1372، یعنی حدود 20 سال قبل از رحلتشان بود. بنده در آن سال، عضو شورای مرکزی موتلفه اسلامی، در کنگرهای که برگزار شده بود، شدم و بعد از حدود یک سال هم، در آنجا به من پیشنهاد شد که دبیر اجرایی شوم. در آن مقطع مرحوم آقای عسگراولادی دبیرکل بودند و یک قائممقام داشتند. در مؤتلفه در ساختاری که ما داریم، یک حوزه تصمیمسازی و تصمیمگیری وجود دارد که علاوه بر شورای مرکزی و شخص دبیرکل است. یک حوزه اجرایی داریم که دبیر اجرایی دارد و چند معاونت ایشان را همراهی میکنند. چون بعد از یک سال و خردهای که عضو شورای مرکزی مؤتلفه بودم قائممقام دبیر کل هم شدم، از همان موقع در هر هفته چهار جلسه کاری با ایشان داشتم و این ارتباط در جلسات، تا پایان عمر پربرکت ایشان ادامه داشت. در سالهای اخیر آن حداقل چهار جلسه با ایشان، تبدیل به شش جلسه شد، چون در برخی از جلسات تشکل پیروان خط امام و رهبری هم شرکت میکردم و ایشان رئیس آن جبهه بود. البته اینها غیر از جلسات خصوصیای بود که در مورد برخی از مطالب و مسائل، ضرورت پیدا می کرد که با ایشان داشته باشم.بعد از یک دوره قائم مقامی کوتاه مدت، به عنوان دبیر اجرایی حزب انتخاب شدم. سه دوره مسئولیت دبیر اجرایی را داشتم و در سال 1383، به عنوان دبیرکل حزب انتخاب شدم که روند ماجرا را به شکل مفصل بیان خواهم کرد، چون خود این،یک تجربه مهم مدیریتی در مؤتلفه بود و به نظر من، برای دیگران هم قابل استفاده است.
به هرحال، پس از اینکه ایشان مسئولیت دبیرکلی را واگذار کردند، باز هم همان جلسات، با همان تعداد افراد، با ایشان ادامه یافت.البته فصلالخطاب بودن مرحوم آقای عسگراولادی در مؤتلفه، مستلزم داشتن سمت ویژه در تشکل نبود. همه ما چه در مرکز و چه در سراسر کشور، ایشان را فصلالخطاب میدانستیم.
□حتی اگر دبیرکل نبودند؟
حتی اگر دبیرکل نمیبودند، گرچه ایشان کاملاً رعایت میکردند که دبیرکل با اختیارات کامل، کارهایش را انجام بدهد.خاطرم هست بعد از اینکه ایشان دبیرکلی را واگذار کردند، چه از مرکزو چه از غیرمرکز، نامه هایی به ایشان داده میشد که راجع به مسائل مختلف مؤتلفه، به ایشان پیشنهادهایی میکردند و یا انتقاداتی داشتند. ایشان اینگونه نامهها و مراجعات را اصلاً جواب نمیدادند! میگفتند: حزب دبیرکل و دبیر اجرایی و تشکیلات دارد؟ چرا به من مراجعه کردهاید؟ یعنی به هیچ مراجعهای در حیطه مدیریتی حزب واقعاً پاسخ نمیدادند.
□ایشان چه دردوره دبیرکلی وچه پس از آن،با چه مکانیسمی،اعضای تشکل را باخود همراه میکردند؟به گونه ای که حتی مخالفین هم،به مرور مجاب میشدند؟
ویژگی برجسته ایشان، مشورتپذیریشان بود، چه در دورهای که دبیرکل بودند و چه در دورهای که به اراده خودشان از دبیرکلی استعفا دادند. میزان مشورتپذیری ایشان حتی یک بار مورد انتقاد خود من قرار گرفت که: چرا اینقدر وقت صرف مشورت در باره موضوعاتی میکنید که شاید چندان هم اهمیت نداشته باشند؟ جواب ایشان این بود که: از معصوم(ع) روایت داریم که هرگاه دو مؤمن در کار خیری با هم به مشورت بپردازند، خداوند متعال اعلام کرده است من سومی آنها خواهم بود و من هم در دایره مشورت قرار میگیرم! بنابراین ایشان انصافاً مشورتِ تشریفاتی با کسی نداشتند و وقتی اعلام میکردند نظر شما چیست؟ به نظر دیگران بسیار اهمیت میدادند و غالباً هم اینطور میشد که بعد از مشورت، واقعاً به نتیجه عقل جمعی عمل میکردند. در بسیاری از مواقع، ایشان موضوعی را یا در شورای مرکزی یا در هیئت دبیران یا در جلسات خصوصی سه چهار نفره، مطرح میکردند. پیش میآمد که اعضای جلسه به اکثریت یا بالاتفاق با نظر ایشان مخالفت میکردند! ایشان لبخند میزدند و میگفتند: الحمدلله همه با نظرمن مخالف هستند! طبق نظر شما عمل میکنیم... و واقعاً عمل میکردند. یعنی اینکه عرض میکنیم ایشان فصلالخطاب بودند، این موقعیت فصلالخطابی که بهحق هم بود، هیچوقت مانع مشورتپذیری مرحوم عسگراولادی در طول عمرشان نشد . به ما این درس داده شد که وقتی میپرسید نظر مشورتی شما چیست؟ این یک گفته تشریفاتی نباشد و اگر احساس کردید نظر مشورتدهنده از شما بهتر است، بپذیرید.
□از نظر شما ویژگیهای برجسته و بارز شخصیتی مرحوم آقای عسگراولادی کدامند؟ به کدامیک اهمیت بیشتری میدهید وآنها را موثرتر میدانید؟
ابتدا ترجیح میدهم به اولین ملاقاتی اشاره کنم که پس از رحلت مرحوم آقای عسگراولادی، با مقام معظم رهبری و چند نفر از مراجع تقلید داشتیم. ابتدا اشاراتی از زبان آنان میکنم و پس از آن خودم هم نظراتی دارم. پس از رحلت آقای عسگراولادی ستادی تشکیل دادیم متشکل از مؤتلفه اسلامی، کمیته امداد و خانواده ایشان. مسئول ستاد هم انتخاب شد و در مورد همه کارها، در این ستاد تصمیمگیری و بعد هم اجرا میشد. پس از سپری شدن هفتههای اول، تصمیم گرفتیم با مقام معظم رهبری، مراجع تقلید وبرخی از علمای تراز اول، یا پیام دادند یا اظهار همدردی کرده بودند، دیدار وتقدیرکنیم. تقاضای ملاقات با مقام معظم رهبری هم، به این دلیل انجام شد که حزب مؤتلفه، کمیته امداد و خانواده ایشان، یعنی ستاد مربوط به این قضیه، تشکر خود را حضوراً تقدیم کند. در خدمت مقام معظم رهبری، برادر ایشان، آقای حاج اسدالله عسگراولادی سخنان کوتاهی را بیان کردند. یک صحبت ده دقیقهای را هم با جمعبندیای که کرده بودیم، بنده خدمت مقام معظم رهبری عرض کردم. ایشان هم مدت نیم ساعت صحبت کردند.مقام معظم رهبری سه خصوصیت را برای ایشان ذکر کردند که اتفاقاً هر سه با حرف «ت» شروع میشوند: تدین، تخلق به اخلاق اسلامی و تفکر. در مورد تدین آقای عسگراولادی ایشان میفرمودند: تمام کارهای آقای عسگراولادی در چهارچوب تدین ایشان بود. یعنی اگر کسی بخواهد رفتار و مطالب آقای عسگراولادی را تفسیر کند، اول باید بداند آقای عسگراولادی از یک درجه بالای تدین برخوردار بودند و حالا در آن فضای تدین با درجه بالا، چه مطالبی میگویند، چه حرفهایی میزنند و چه رفتاری میکنند- البته ایشان در این مورد توضیح نسبتاً مفصلی دادند-دومین خصوصیت مرحوم آقای عسگراولادی را تخلق ایشان به اخلاقیات اسلامی بیان کردند و فرمودند: ایشان حتی در مورد مخالفان هم، سعی میکردند انصاف را رعایت کنند. انصافاً همینطور هم بود. ایشان با مخالفین تراز اول هم که جلسه داشتند، رعایت اخلاق اسلامی جزو دستورات رفتاری ایشان بود.سوم در مورد تفکر، آقا فرمودند: آقای عسگراولادی هر حرفی در هر جلسهای میزدند، قبلاً پشتوانه فکری آن را داشتند. به عنوان مثال فرمودند: یک وقت جلسهای با اقتصاددانان کشور و کسانی که هم در مرحله نظری و هم در مرحله عملی در اقتصاد دخیل هستند، داشتم. آقای عسگراولادی در آن جلسه چند جمله بیشتر نگفتند، ولی دیدم همان چند جمله مبتنی بر اطلاعات وسیع و عمیق اقتصادی است. یادم هست هنگامی که برای تشکر خدمت مراجع رسیدیم، هر کدام از آنها مطالبی را فرمودند. مثلاً آیتالله وحید خراسانی که معمولاًبه احزاب وقت هم نمیدهند، فرمودند: آقای عسگراولادی شخصیت بینظیری بودند. البته وقتی فرمودند بینظیر، منظورشان یک رجل دینی و سیاسی،درمیان رجال دینی و سیاسیِ در سطح آقای عسگر اولادی بود. آیت الله مکارم شیرازی گفتند: خصوصیت مهم آقای عسگراولادی که حزب مؤتلفه هم همین خصوصیت را دارد، ثبات قدم است. آیتالله جوادی آملی فرمودند: افراد دو دسته هستند: یکی آنهایی که مرگ آنها را میمیراند، دوم کسانی که آنها مرگ را میمیرانند و آقای عسگراولادی از دسته دوم بودند که مرگ را میراندند! البته دیگر مراجع هم اظهار لطفهای فراوانی فرمودند.
□وپاسخ شما به این پرسش؟
اما پاسخ خودم به پرسش شما این است که خصوصیت بارز آقای عسگراولادی که در طول این بیست و چند سال از نزدیک و با تمام وجود احساس کردم، اخلاص ایشان بود. آدمهای مخلص معمولاً آدمهایی هستند که از خودشان گذشته باشند، یعنی کسی که خودش را کنترل نکند، قطعاً نمیتواند مخلِص باشد تا برسد به اینکه مخلَص باشد. خود آقای عسگراولادی در تفسیر مخلِص و مخلَص میگفتند:مخلِص مرتبهای از اخلاص را دارد، مخلَص یعنی کسی که دیگر شیطان هم امیدش را از او بریده است و حتی شیطان هم با آن سیطره شیطانیاش بر او تسلط پیدا نمیکند!
واقعاً «منِ» ایشان مثل موم در دستشان بود! منتهی در اینجا نکتهای وجود دارد که بسیار هم ظریف است. انسان بعضی وقتها با شخصیتهایی برخورد میکند که «من»شان را کنترل کرده باشند، یعنی اصطلاح «منشان مثل موم در دستشان هست» در مورد آنها صادق است، اما خود این صفت در آنها، تبدیل به یک «منِ» جدید میشود! یعنی میگوید این منم که منِ خود را کنترل کردهام! به نظر من آقای عسگراولادی کاملاً مراقب این دومی هم بود که یک موقع کنترل نفس، خودش تبدیل به منیت جدیدی نشود، چون انحراف معمولاً از همین جا شروع میشود. در طول این 20 سالی که حداقل هفتهای چهار یا شش جلسه با ایشان داشتیم، یادم نمیآید ایشان حتی یک بار «منِ» مبارزاتیشان را مطرح کرده باشند! برخی از اشخاص ممکن است یک سیلی از یک پاسبان دوره شاه خورده باشند، اما این را خرج می کنند. ایشان سیزده سال زندان را تحمل کردند،اما حاضر به ذره ای استفاده از آن نبودند. البته ممکن بود خاطرات زندان را تعریف کنند، ولی برای تعریف از خود نبود...
□از باب استناد به تاریخ وعبرت ازآن بود؟
اما اینکه منِ مبارزاتیشان را مطرح کنند، بهشدت مراقب بودند که پرهیز کنند، هر چند وجود ایشان مملو از روحیه مبارزه و جهاد بود. اگر هم کسی در جلسات میخواست خودش را مطرح کند، تقریباً بیرودربایستی برخورد میکردند و مراقب بودند. البته از موضع تربیتی برخورد میکردند، نه از موضع خدشهدار کردن یا ریختن آبروی کسی، چون معتقد بودند اگر کسی با مطرح کردن خودش که ابتدای راه انحراف است، ممکن است دچار انحراف شود، بهتر است همین اول جلویش را بگیرند.
□از دورانی که با ایشان ارتباط تشکیلاتی داشتید، خاطراتی را ذکر کنید؟البته این سوال باز گشتی است به پرسشی که درآغاز مصاحبه دراین باره داشتیم.
بله،ایشان بهشدت تشکیلاتی بود. در عین حال که فصلالخطابی ایشان را همه ما پذیرفته بودیم، اما وقتی عقل جمعی در جلسهای به چیزی حکم میکرد، اگر ایشان قبلاً مخالف آن حکم بودند، حتماً بر اساس تصمیمگیری جمعی عمل میکردند و بهشدت هم مراقب بودند یک وقت در اختیارات دیگران ورود پیدا نکنند. یعنی اگر نامهای به دبیر اجرایی مربوط بود و آن را به این آقای فصلالخطاب میدادند، ایشان با رعایت همه آداب برمیگرداندند و میگفتند: این به من مربوط نیست و به دبیر اجرایی یا دبیرکل مربوط است.این خاطرهای که میخواهم بگویم مربوط به هجده سال پیش است. آقای آلاسحاق وزیر بازرگانی دولت آقای هاشمی بودند و آقای میرسلیم وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی. هر دو هم، عضو شورای مرکزی مؤتلفه بودند. یک وقتی در شورای مرکزی مؤتلفه در مورد موضوعاتی که در وزارت بازرگانی و وزارت ارشاد وجود داشتند، بحث شد. از حرفهای برخی از افراد جلسه اینطور استنباط میشد، این دو نفر باید نظرات حزب را در وزارتخانههای خودشان عملی کنند. آقای عسگراولادی آن موقع دبیرکل حزب بودند. وقتی اظهار نظر همه تمام شد، بهشدت با این نظر مخالفت کردند و گفتند: آقایان آلاسحاق و میرسلیم عضو شورای مرکزی مؤتلفه هستند و ما هم توقع داریم تا آنجا که میتوانند توقعات ما را عمل کنند، اما عضو دولت و وزیر دولت هستند واصالتا باید دستورات دولت را اجرا کنند و اگر در جایی بین نظر مؤتلفه و نظر دولت تفاوتی پیدا شود، آنها موظف به اجرای نظر دولت هستند، نه اجرای آرای مؤتلفه! بنابراین درست است ایشان فوقالعاده تشکیلاتی بودند، اما باندی فکر نمیکردند، چون به نظر من حزبی فکر کردن، با باندی فکر کردن تفاوتهای اساسی دارد، لذا ایشان معتقد بودند آقایان آلاسحاق و میرسلیم نظرات حزب را بشنوند و آنها را به دیگران هم بگویند و اگر اجرا هم کردند طبیعی است، چون عضو حزب هستند، ولی در آنجا که بین دیدگاههای حزب و دولت تفاوت وجود دارد، آقایان آلاسحاق و میرسلیم، موظف به اجرای آرای دولت و شخص رئیسجمهور هستند.
یک بار ایشان میگفتند در ملاقاتی با حضرت امام در باره حزب مؤتلفه بحث بود، امام فرمودند: وقتی نظری مطرح میشود، به هر حال اقلیتی نظری دارند و اکثریتی نظر دیگری، اکثریت نباید اقلیت را ساکت کنند، بلکه باید قانع کند. این توصیه حضرت امام بود و آقای عسگراولادی بسیار به این نکته پایبند بودند. یعنی ضمن اینکه تشکیلاتی عمل میکردند، قانع کردن صاحبان نظرات مخالف را جزو کارهایشان میدانستند.
□دبیرکلی ایشان برای مؤتلفه چه دستاوردهایی داشت؟این تشکل در دوره تصدی ایشان،چه مراحلی را طی کرد؟
در این زمینه به چند نکته کلیدی اشاره میکنم. ایشان با اینکه در دوره دبیرکلی فصلالخطاب بودند و شخصیت ایشان هم بهگونهای بود که اگر دبیرکل هم نبودند، همگی ایشان را فصلالخطاب میدانستیم، اما با تمام وجود، تلاش میکردند مدیریت مؤتلفه اسلامی به شخص- ولو این شخص حبیبالله عسگراولادی باشد- متکی نباشد، بلکه متکی به سیستم باشد. در طول دوره مدیریت آقای عسگراولادی، عدم اتکا به شخصیت و اتکا به سیستم، از امّهاتی بود که دائماً و در عمل انجام میشد، بهطوری که الان ادعا میکنم ما در مدیریت مؤتلفه اسلامی به شخص متکی نیستیم، بلکه به سیستم متکی هستیم. پایهگذار این رویکرد در مؤتلفه اسلامی، مرحوم آقای عسگراولادی هستند و به جدّ این مسئله را دنبال میکردند. دیدیم بعد از رحلت ایشان که الان حدود یک سال میگذرد، بهرغم اینکه فقدان ایشان ضایعه بزرگی برای مؤتلفه اسلامی است، اما آسیب جدی به ساختار مؤتلفه وارد نشده است و الحمدلله مؤتلفه دارد در سراسر کشور به فعالیت خود ادامه میدهد و این یکی از میراث بزرگ آقای عسگراولادی در این زمینه است.در دوره دبیرکلی ایشان که بنده هم سه دوره دبیر اجرایی بودم، بر اساس سیاستهای ایشان، توسعه تشکیلاتی و عضوگیری در سراسر کشور رونق خوبی پیدا کرد.
□وقتی مؤتلفه دور جدید فعالیتهایش را شروع کرد، در کنارگروه موسوم نهضت آزادی، متهم به کهنسالی بود! مؤتلفه در حال حاضر و 20 سال پس از شروع دور جدید فعالیتش، چقدر موفق شده است جوانان را به خود جذب کند و مرحوم آقای عسگراولادی در این زمینه چقدر نقش داشتند؟
بهجای اینکه کلیگویی کنم، ترجیح میدهم بخشی از این سئوال را با زبان ریاضی پاسخ بدهم. اگر به سوابق آماری مؤتلفه نگاه کنیم، مثلاً پانزده سال قبل از رحلت آقای عسگراولادی، قشر غالب سنی اعضای ما بین 40 تا 50 سال بودند، امایک ماه قبل از رحلت ایشان، این معدل سنی بین 30 تا 40 سال شد، یعنی معدل سنی اعضای ما ده سال جوان شد. این اتفاق هم تصادفی نبود ، بنده بارها در حزب اعلام کردهام حزبی که جوانگرایی نکند، در واقع سند مرگ خود را امضا کرده است! چون سن افراد که بالا میرود، احتمال از دور خارج شدنشان هم زیادتر میشود. ایشان واقعاً روی این موضوع توجه داشتند و الان اگر کسی به شوراهای مدیریتی استانهای ما که از دبیر استان و معاونین ایشان و دبیران شهرستانهایشان تشکیل میشود، مراجعه کند میبیند این معدل، اثر خود را در انتخاب مدیران هم گذاشته است.در حال حاضر سن معاونین آموزش، رئیس مرکز مطالعات، معاون تبلیغات و برخی از معاونین دیگر، هم در مرکز و هم در برخی از استانها، بین 30 تا 40 سال است. یعنی معاون تبلیغات ما یک جوان 36 ساله است. معاون آموزش ما هم همینطور، بنابراین تنها در عضوگیری این اتفاق نیفتاده، بلکه در سپردن کار به جوانها هم، این اتفاق افتاده است و البته این کار را با برنامهریزی انجام دادهایم، چون بنده آن نوع جوانگرایی را که به هر کسی که سنش کمتر بود، یک پست بدهیم، نوعی فریبکاری میدانم!
□جوانگرایی در عین شایستهسالاری؟
سابقاً اصطلاحی بود که میگفتند: طرف از سربازی به سرداری رسیده است! سرداری که تمام مراحل را از سربازی طی کرده، قاعدتاً باید سردار قابلی باشد. در مؤتلفه اسلامی مثلاً وقتی میگوییم رئیس مرکز مطالعات ما 40 سال دارد، او از 20 سال پیش در مؤتلفه بوده، یعنی از دوره جوانی در مؤتلفه بوده و مسئولیتهای مختلفی را مرحله به مرحله طی کرده و حالا رئیس مرکز مطالعات شده است...
□اساساً خاصیت کار حزبی هم همین است...
ما جوانگراییِ غیر از این را، فریب میدانیم، یعنی اگر به ابعاد دیگر موضوع مهم جوانگرایی توجه نشود و صرفاً بگوییم همینکه سنش کم است، به او مسئولیت بدهیم، به نظر من هم جوان، هم جوانگرایی و هم کار را ضایع میکنیم. تعجب میکنم برخی از مسئولین در دورهای برای اینکه متهم به مخالفت با جوانگرایی نشوند، یکی از معیارهای بسیار مهمشان این بود که سن طرف حتماً کم باشد! به هرحال ما در مؤتلفه اسلامی، این اشتباه را مرتکب نشدیم. سن برخی از معاونین مؤتلفه ده پانزده یا بیست سالی از خود مؤتلفه کمتر است، چون سن مؤتلفه 52 سال است، اما سن برخی از معاونین در مرکز که مسئولیت کشوری هم به آنها واگذار کردهایم بین 30، 35 تا 40 سال است. بنابراین آرزوی آقای عسگراولادی، با مدیریت ایشان در حزب محقق شده است. البته اگر از بنده سئوال شود آیا همین کافی است؟ عرض خواهم کرد خیر! این موضوع باید ادامه یابد و هرچه بتوانیم از نیروی نسل جوان در مؤتلفه استفاده کنیم ـ البته نه فقط در کارهایی که ماهیت دوندگی دارد ـ بلکه این به نفع مؤتلفه خواهد بود که جوانها را در همه امور بهطور واقعی شریک بدانیم.
□یکی از ویژگیهای برجسته آقای عسگراولادی تعامل مفید و سازنده با نسل جوان بود و این خصوصیتی است که خیلیها از آن برخوردار نیستند. این ویژگی ناشی از چه بود؟ و چرا دیگران ندارند؟
بنده این را بارها در مراوداتم با آقای عسگراولادی، مشاهده و تحسین کردهام. ایشان سن جوانی نداشتند، ولی واقعاً روحیه جوانی داشتند. بعضی وقتها در جلسات موضوعی را مطرح میکردند که انسان فکر میکرد: یک جوان هجده ساله دارد این حرف را میزند! چون این روحیه را به نحو اکمل در وجود خودشان زنده نگه داشته بودند که بر اساس افزایش سن، یک وقت روحشان پیر نشود. واقعاً روحیه بسیار جوانی داشتند و از مطرح کردن مطالب نویی که آدم توقع داشت بیشتر جوانان زیر 20 سال مطرح کنند، هیچ ابایی نداشتند. به نظر من علت اینکه مفاهمهای بین نسل جوان مؤتلفه و مرحوم آقای عسگراولادی برقرار شده بود، وجود همین جوانی و شادابی روحیات ایشان بود.
عجین بودن با روحانیت و مرجعیت، جزو خصوصیات ذاتی ایشان بود. برخی به روحانیت به عنوان یک ابزار نگاه میکنند، اما احترام و اعتقاد ایشان به مرجعیت و روحانیت، یک احترام و اعتقاد قلبی و تمام عیار بود. مؤتلفه با توجه به اینکه دبیرکل آن چنین اعتقاداتی داشت، این خصوصیت را، به لطف خداوند متعال حفظ کرده است.
در دوره مرحوم آقای عسگراولادی، حزب توسعه یافت. تبدیل نام جمعیت به حزب، در دوره دبیرکلی ایشان بود که این موضوع را در کنگره حزب مطرح کردند و به تصویب رساندند. ممکن است اسم تشکیلاتی جمعیت باشد، ولی کار سیاسی هم بکند، اما حزب برای نشان دادن نوع کار یک تشکیلات ، کلمه بامفهوم تری است. آقای عسگراولادی واقعاً به تحزب اعتقاد داشت. یکی از مطالب ایشان این بود که میگفتند:ما وقتی جمهوریت را پذیرفتیم، باید تحزب را هم پذیرفته باشیم. بنده هم جزو کسانی هستم که باورم این است که: اگر میخواهیم جمهوریت نظام به تمامی تحقق پیدا کند، هیچ راهی جز تعمیق تفکر حزبی نداریم. در جاهای دیگر هم که امتحان کردهاند، همین را ملاحظه میکنیم. آقای عسگراولادی به شدت به این نکته که حزب، بایستی یک عامل مهم تحقق جمهوریت نظام باشد، اعتقاد داشتند. در جلسهای که عدهای از سران مؤتلفه حضور داشتند، آقای عسگراولادی گفتند: در کشور برای تحقق جمهوریت نظام باید به دنبال تشکیل دولت و مجلس حزبی باشیم، البته بعداً ما اضافه کردیم دنبال تشکیل شوراهای شهر و روستای حزبی هم باشیم. نظر ایشان این بود که باید چند حزب قوی در کشور وجود داشته باشند که با برنامه و مدیران ساخته شده، وارد میدان رقابت با همدیگر شوند، برنامههایشان را بیان و مدیرانشان را معرفی کنند و مردم هم از میان آنها انتخاب کنند. از بین نامزدهای احزاب، بالاخره یک نفر برای ریاست جمهوری رأی خواهد آورد و تشکیل دولت حزبی به این ترتیب انجام میشود. البته منظورشان این نبود که وقتی حتی دولت حزبی تشکیل شد، فقط اعضای حزب حق دارند عضو دولت شوند، بلکه فرمایش مرحوم آیت الله بهشتی، مد نظر آقای عسگراولادی هم بود و مد نظر همه دوستان مؤتلفه در حال حاضر هم هست که اگر برای سپردن یک مسئولیت، دو نفر مطرح و هر دو از نظر شایستگیهای گوناگون در یک سطح بودند، ما به عنوان حزب، کسی را که حزبی است انتخاب میکنیم، چون تشکیلات هستیم و برای همین هم تشکیل شدهایم، ولی اگر شایستگیهای فرد غیر حزبی بیشتر بود، موظف هستیم که حتماً فرد غیر حزبی را انتخاب کنیم!
بنابراین وقتی از دولت و مجلس حزبی صحبت میکردند، منظورشان فراموش کردن شایستهسالاری نبود، بلکه منظورشان این بود که به عنوان حزب باید تلاش کنیم مورد اعتماد مردم قرار بگیریم و مردم به ما رأی بدهند و اگر رأی دادند، فراموش نکنیم برای حفظ حدود و ثغور انقلاب، کاری را به عهده گرفتهایم، نه اینکه فقط برای اقتدار مطلق یک حزب و خدای ناکرده بدون توجه به مصالح مردم فعالیت کنیم. آقای عسگراولادی سه سال پیش این صحبت را کردند که باید به دنبال دولت و مجلس حزبی باشیم، بنابراین دنبال تعمیق تحزب در کشور بودند و در این زمینه، تحملشان برای احزاب رقیب هم زیاد بود. یادتان هست چند سال پیش ایشان مکاتبهای را با دبیرکل حزب مشارکت شروع کردند. حدود هفت نامه نوشتند که آنها به سه یا چهار نامه پاسخ دادند و بعد هم خودشان متوقف کردند! میخواهم عرض کنم در عین حال که دنبال تقویت و توسعه مؤتلفه بودند، اما معنایش این نبود که فقط ما رشد کنیم، بلکه به دیگران هم باید اهمیت بدهیم.
□احزاب به دلیل اینکه در تاریخ ایران، غالباً پایگاه استعمار خارجی بودهاند، چندان وجهه خوبی نداشتهاند و یکی از دلایلی که حزب در کشور ما خیلی پا نمیگیرد، همین است. مرحوم آقای عسگراولادی به عنوان یک رجل سیاسی و دینی چقدر تلاش کرد این سوء برداشت متدینین نسبت به احزاب را از بین ببرد؟ چون معمولاً نگاه به احزاب منفی است و خود امام هم هنگامی که مؤتلفه میخواست شکل بگیرد، گفتند: در میان خودتان از این حزبیها نیاورید! این شاهد خوبی است بر اینکه عملکرد احزاب در در ایران، مجموعا مثبت نبوده است. ایشان از چه راههایی وارد شد تا بتواند این تأثیرات سوء و نگاه بدبینانه متدینین به حزب را تغییر بدهد؟
ایشان وابستگی احزاب به بیگانگان را به شکل پیگیر و دائمی محکوم میکردند و هیچوقت از محکوم کردن احزابی که با وابستگی به بیگانگان در کشور به وجود آمدند، ابا نداشتند. این قسمت سلبی قضیه بود. قسمت ایجابی قضیه این بود که عملکرد ما به عنوان یک حزب، بهگونهای باشد که مردم واقعاً به این باور برسند که ما مصالح آنها را حتی به مصالح حزبی خودمان هم ترجیح میدهیم و هیچگونه وابستگی هم به غیرِ مردم نداریم. در این زمینه با مردم صادقانه صحبت کردن، وعدم دوگانه گی دل با زبان را توصیه میکردند و تأکیدشان بر این بود که همه، همتمان را صرف تقویت نظام و مصالح مردم کنیم. همه اینها مواردی بودند که ایشان رعایت میکردند و توصیهشان به ما، در صدق با مردم و صدق با نظام و مراقبت از اینکه افراد خارج از نظام و مخالف مصالح مردم در حزب نفوذ نکنند و مقدرات حزب را به عهده نگیرند،بود.مقام معظم رهبری در مقطعی به مؤتلفه تأکید کردند: شما برادریابی کنید! منظورشان این بود که به سیاهی لشکر و اینکه چه تعداد عضو دارید، تکیه نکنید. برادریابی بهجای عضوگیری، مورد مراقبت دائمی آقای عسگراولادی بود و صراحتی که ایشان به عنوان دبیرکل حزب در موضعگیریها داشتند،این را نشان می دهد. ایشان برای مردم، شخصیت معتبری را قائل بودندوبراین اساس توصیه می کردند که در بیانیهها و اظهار نظرهای حزبی، خیال نکنیم ما به هر چه رسیدیم، مردم هم حتماً همین ذهنیت را دارند! اگر هم یک موقع نظر ما با نظر عامه مردم تفاوت دارد و اگر بحث تخصصی کردهایم، انتقال این موضوع به ذهن مردم را، جزو دستور کار دائمی قرار میدادند. اشاره کردم بنا به توصیه حضرت امام، قانع کردن اقلیت توسط اکثریت بهجای ساکت کردن آنها، جزو موارد دائمیِ مورد نظر مرحوم آقای عسگراولادی بود که باید این کارها را بکنیم تا این روحیه مخالفت با اصل تحزب را، که در اکثر مردم هست بزداییم.مطلب دیگر اینکه حتی در یک خانواده هم، اختلاف سلیقه وجود دارد و اختلاف سلیقه به خودی خود، موضوع نامطلوبی نیست، مگر اینکه کار به جایی برسد که این اختلاف سلیقهها، کیان خانواده را در معرض خطر قرار بدهد. تلاش ایشان همواره معطوف به این بود که مدیریتهای مختلف مؤتلفه، در مراوده با یکدیگر، دائماً در تعامل سازنده باشند و این ارتباطات توسعه یابند، به خاطر اینکه ما در کلیت حزب، به انسجام نیاز داریم تا تشکل تقویت شود.
ایشان بهشدت مراقب بودندتا به هیچوجه تداخلهای مدیریتی پیش نیاید و بخشی از مؤتلفه، کار بخش دیگر را انجام ندهد. انسجام تشکیلاتی و هماهنگی بخشهای مختلف، مورد تاکید دائمی ایشان بود، اما دائماً مراقب بودند تا مرزهای بین دستگاههایی را که مسئولیت میپذیرفتند، حفظ شود.روضه دهه آخر ماه صفر مؤتلفه، که تا به حال همواره برگزار شده است، یکی از مواردِ مورد علاقه دائمیِ آقای عسگراولادی بود . ایشان میگفتند: ما در این روضه به هیچوجه قصد انجام کارهای حزبی را نداریم، بلکه یک وظیفه مذهبی را برای بزرگداشت معصومین(ع)، انجام می دهیم. ایشان هم در دوره دبیرکلی خودشان و هم در غیر از آن، بهشدت مراقب برگزاری این دهه بودند. تقریباً هیچ شبی نبود که قسمتی از جلسه را حضور شخصی پیدا نکنند. گاهی ضعف جسمی ، اجازه حضور تا آخر جلسه را به ایشان نمیداد، اما عدم حضوری در کار نبود.
□قبل از تغییر دبیرکل مؤتلفه، اینگونه تصور میشد مؤتلفه تشکیلاتی است قائم به فرد و حتی تصمیماتی که در غیاب آقای عسگراولادی گرفته میشود، بدون حضور و نظر ایشان اعتبار چندانی ندارد. به همین دلیل در اوایل کار، بعضیها قضیه را چندان جدی نگرفتند. البته بعداً با مدیریت خوب شما، این ذهنیت تا حد زیادی از اذهان زدوده و یا حداقل در تبلیغات برخی جریانات، کمرنگتر شد.این انتقال مسئولیت چگونه صورت گرفت؟
آقای عسگراولادی از حدود پانزده شانزده سال پیش، این کار جدی را که حزب قائم به فرد نباشد، در دستور کارشان قرار دادند. علاوه بر دستوری که قبلا برای سیستمی کردن سریع مدیریت مؤتلفه داده بودند. پانزده شانزده سال پیش که یکی از کنگرههای حزب که تشکیل شد، شورای مرکزی هم انتخاب شد.بنابراین است که در همان جلسه یا حداکثر جلسه دوم شورای مرکزی جدید، دبیرکل انتخاب میشود. در آن زمان بعد از انتخاب شورای مرکزی توسط کنگره، شورا طبق اساسنامه، جلسه اول را به انتخاب دبیرکل اختصاص داد. آقای عسگراولادی در آن جلسه گفتند: من نامزد دبیرکلی حزب نیستم، بنابراین کسی غیر از مرا به عنوان دبیرکل انتخاب کنید. هیچکس نپذیرفت! ایشان هر قدر توضیح داد، اولاً هیچکس نامزد نشد، ثانیاً هیچکس هم نظری غیر از دبیرکلی آقای عسگراولادی نداشت .ایشان هر قدر تلاش کرد، به جایی نرسید و به اتفاق آرا ـ غیر از خودشان- چون خودشان، به خودشان رأی نمیدادند ـ برای بار چندم به عنوان دبیرکل انتخاب شدند.
کنگره بعد از این هم تشکیل و شورای مرکزی انتخاب شد و به بحث و بررسی در باره دبیرکل پرداخت. آقای عسگراولادی این بار خیلی جدیتر، مستدلتر، مشروحتر و به صورت سخنرانی، مخالفت خود را با دبیرکل شدنشان اعلام کردند و بعد هم بلند شدند و از جلسه بیرون رفتند و گفتند: من بیرون میروم تا مخالفین دبیرکل شدن من هم صحبتهایشان را بکنند و خواهش میکنم این تقاضای مرا بپذیرید! ایشان از جلسه بیرون رفتند و باز به اتفاق آرا انتخاب شدند. وقتی برگشتند و این خبر را شنیدند، حقیقتاً عصبانی شدند!این گذشت تا اواخر سال 82 یا اوایل سال 83 که کنگره تشکیل و شورای مرکزی انتخاب شد و بحث دبیرکلی پیش آمد. این بار آقای عسگراولادی تقاضای سال پیش را گفتند، منتهی چیزهایی هم اضافه کردند و گفتند: اولا من نگران مؤتلفه بعد از خودم هستم و میخواهم تا وقتی سر پا هستم، موضوع تغییر دبیرکل در مؤتلفه حل شده باشد، چون در موضوعاتی بسیار کوچکتر از دبیرکلی، در بعضی از دستهها و گروهها، انشقاق و دو دستگی پیش میآید! ثانیا اینکه ما میگوییم موتلفه باید سیستمی شود و متکی به شخص نباشد، باید خودمان این قضیه را عملیاتی کنیم، چه دلیلی دارید که دبیرکل آنقدر دبیرکل بماند تا پشت میزش سکته کند! حرف مرا بپذیرید. مصلحت آینده مؤتلفه ایجاب میکند من دبیرکل نباشم!
این را در پرانتز عرض کنم که خیلی جاها سر دبیرکل شدن دعوا میشود، اینجا سر دبیرکل نشدن دعوا میشد! ایشان در آن جلسه ،هم عصبانی شدند، هم توضیح دادند، هم نصیحت کردند. همه این کارها را کردند و مثل دفعه قبل بلند شدند و بیرون رفتند و گفتند: در غیابم کس دیگری را انتخاب کنید. برگشتند و دیدند باز به اتفاق آرا انتخاب شدهاند! ایشان گفتند: بسیار خوب! حرف مرا گوش نکردید، ولی برای بیشتر از شش ماه این سمت را نمیپذیرم! در طول این شش ماه اگر دبیرکل انتخاب کردید، نظر من تأمین و مشکل حزب هم حل شده است، همین الان دارم به شما میگویم شش ماه بعد چه بخواهید چه نخواهید، حتماً از دبیرکلی حزب کنار خواهم رفت، حتی اگر همه شما میل داشته باشید بمانم! ولی به احترام رأی شما شش ماه میمانم...نمیدانم در کجا یادداشت کرده بودند، سر شش ماه در یک جلسه شورای مرکزی گفتند: میخواهم خارج از دستور صحبت کنم و گفتند: شش ماه پیش گفته بودم که باید دبیرکل انتخاب شود، الان شش ماه تمام شده است و بنابراین بنده از امروز مسئولیت دبیرکلی حزب را ندارم، ولو اینکه شما هم کسی را انتخاب نکنید! اگر میخواهید حزب دبیرکل داشته باشد، فکری کنید، چون من دیگر دبیرکل نیستم! یک کمی هم عصبانی شده بودند، چون چند بار به حرفشان گوش نکرده بودیم. بالاخره شورا با اکراه پذیرفت که دبیرکل جدید را انتخاب کند.
اما من شیوهای را که آقای عسگراولادی برای انتخاب دبیرکل به کار بردند بیان میکنم، چون میتواند برای بسیاری از تشکلهای دیگر درس باشد. بعد از اینکه شورای مرکزی با اکراه پذیرفت که آقای عسگراولادی دبیرکل نباشند، در همان جلسه مطرح شد که حالا چگونه دبیرکل را انتخاب کنیم؟ موضوع هم بسیار خطیر بود، چون کسی که قطعاً با آقای عسگراولادی قابل مقایسه نبود، باید دبیرکل میشد. در اساسنامه آمده است: دبیرکل حتماً باید عضو شورای مرکزی باشد و دبیرکل از بیرون انتخاب نمیشود و هیچ یک از اعضای شورای مرکزی، خود را با ایشان قابل مقایسه نمیدانست. این سئوال بود که حالا چه کنیم؟ معلوم بود که خود آقای عسگراولادی برای حل این مشکل،طرحی را آماده کردهاند. گفتند: خیلی ممنونم بالاخره حرف این پیرمرد را قبول کردید و میخواهید دبیرکل انتخاب کنید! هر جور دوست دارید این کار را بکنید، ولی یک پیشنهاد دارم: پیشنهادم این است که 30 نفر اعضای شورای مرکزی روی کاغذ و به صورت محرمانه بنویسند چه کسی دبیرکل شود، منتهی من در مرحله نوشتن شرکت نمیکنم و اسم هیچکسی را نخواهم نوشت، نه شفاهاً میگویم نه کتباً، برای اینکه شاید عدهای احساس کنند حرفم برای آنها وظیفه آورده است. برای اینکه خانم یا آقایان این وظیفه را احساس نکنند، هیچکس را نه شفاهاً معرفی میکنم و نه مکتوب و در این مرحله شرکت نمیکنم... اعضای شورای مرکزی،اسم هر کسی را که مایل بودند نوشتند. ضمناً هیچکس هم قرار نشد نامزد شود و برای اینکه آن اسم آخری از بطن شورای مرکزی بیرون بیاید، قرار نشد کسی اعلام نامزدی کند، بلکه هر کسی با آزادی کامل و مکتوب بنویسد که چه کسی به درد دبیرکلی میخورد؟ آقای عسگراولادی هم همانطور که گفته بودند اسم هیچکس را ننوشتند و هیچ اشارهای هم به هیچکسی نکردند. آرا به رئیس شورا که آقای میرسلیم بودند و الان هم هستند داده شد. در مجموع اسم شش نفر نوشته شده بود. این مرحله تمام و معلوم شد از دید اعضای شورای مرکزی، شش نفر برای دبیرکلی حزب مناسباند. آقای عسگراولادی گفتند: مرحله اول تمام شد و حالا ما از شورای مرکزی اجازه میخواهیم در هیئت دبیران در باره این شش نفر بحث و بررسی و نظرات کارشناسی را جمعبندی کنیم و نتیجه را به شورای مرکزی ارائه بدهیم تا تصمیمگیری شورا،آسانتر شود.هیئت دبیران در مؤتلفه، عصاره شورای مرکزی است و سران مؤتلفه در آن شرکت میکنند ، هفتهای دو بار تشکیل میشود و معمولاً جمعبندیها از همین هیئت دبیران، به شورای مرکزی داده میشود و البته اختیاراتی هم دارد. آقای عسگراولادی گفتند: این شش نفر در هیئت دبیران مطرح شوند. دو نفر در همان اول جلسه هیئت دبیران، با ذکر دلایلی از نامزدی دبیرکلی حزب کنار کشیدند و گفتند: حالا که میخواهید بحث کنید، اسامی ما را حذف کنید! دلایل آنها با اکراه یا غیراکراه پذیرفته و لذا موضوع بحث هیئت دبیران، چهار نفر شد و قرار شد اسامی این چهار نفر بهجای شش نفر قبلی، مجدداً در شورای مرکزی مطرح شود. همه این کارها را خود آقای عسگراولادی مدیریت میکردند.اعضای شورای مرکزی در جلسه دوم مکلف شدند از بین آن چهار نفر یکی را انتخاب کنند. آرا خوانده شد و دو نفر رأی بالا و نزدیک به هم آوردند و دو نفر بعدی رأی کمتری آوردند و حذف شدند و در نتیجه دو نفر به هیئت دبیران معرفی شدند که یکی از آنها بنده بودم. آقای عسگراولادی گفتند: اجازه بدهید در باره این دو نفر بحث کنیم و نتیجه را به شورای سوم مؤتلفه گزارش بدهیم.شبی که در فردای آن قرار بود این دو نفر اسمشان در هیئت دبیران مطرح شود تا از بین آن دو، یک نفر به شورای مرکزی معرفی شود، در منزل فکر کردم بهتر است کسی که از پیشکسوتان مؤتلفه است و سوابق بیشتری نسبت به من دارد انتخاب شود، لذا فردا صبح در جلسه هیئت دبیران مطرح کردم: سخنی که میگویم نه تعارف است و نه ترسی از قبول مسئولیت دارم، اما فکر میکنم بهتر است یک پیشکسوت انتخاب شود، لذا داوطلب نامزدی دبیرکلی نیستم و همگی بیاییم روی نفر دوم توافق کنیم و اولین رأی را هم ،خود من به او خواهم داد. آقای عسگراولادی گفتند: به چه دلیلی میگویید نامزد نیستید؟ عرض کردم: دلایلم را گفتم! ایشان گفتند دلایلی که میگویید پذیرفته نیست!نفر دوم هم بعد از من اجازه گرفتند و گفتند: من هم همین پیشنهاد را دارم که من حذف شوم و روی آقای حبیبی توافق کنیم!...
□چون ایشان رأی بیشتری آورده است!...
به هر صورت استدلالهایی داشتند. آقای عسگراولادی گفتند: نه حرف شما پذیرفته است، نه حرف آقای حبیبی. بهتر است شما دو نفر ساکت باشید و بگذارید هیئت دبیران تصمیم بگیرد! در پایان جلسه هیئت دبیران، تصمیم بر این گرفته شد که بنده به عنوان دبیرکل معرفی شوم، بنابراین در جلسه سوم شورای مرکزی، یک نامزد از طرف هیئت دبیران معرفی شد. علت هم این است که در اساسنامه مؤتلفه آمده است دبیرکل حزب باید 20 رأی یعنی دوسوم آرای کل 30 نفر را داشته باشد. یعنی اگر در جلسه 25 نفر از اعضای شورای مرکزی حضور داشته باشند، باز هم برای انتخاب دبیرکل 20 رأی لازم است. قرار شد اسم بنده را به عنوان نامزد دبیرکلی اعلام کنند، اگر 20 رأی آوردم که انتخاب میشوم، اگر نیاوردم برای نفر دوم رأی بگیرند.نهایتا بعد از سه جلسه شورای مرکزی و دو جلسه هیئت دبیران، یعنی پنج جلسه با مدیریت خود آقای عسگراولادی، انتخاب دبیرکل جدید صورت گرفت. به نظر من این شیوه انتخاب دبیرکل یک شیوه ابتکاری بود. بنده چون خودم دبیرکل شدهام از این شیوه تعریف نمیکنم، بلکه معتقدم این فرآیند در کمال آزادی و با اراده شورای مرکزی اتفاق افتاد.شخصیت تراز اول ما، یعنی آقای عسگراولادی میتوانستند از همان اول معلوم کنند چه کسی بعد از من باشد و صد در صد یقین دارم هر کسی را که ایشان میگفتند، رأی قاطعی میآورد، ولی ایشان گفتند: نام کسی را نمیبرم تا انتخاب دبیرکل ناشی از اراده آزادِ شورای مرکزی حزب باشد. این شیوه میتواند یک شیوه تاریخی و منحصر به فرد برای انجام کارهای تشکیلاتی باشد.
□نوع طرح موضوعات سیاسی ـ بهخصوص در مواقع حساس ـ توسط ایشان را در شورای مرکزی چگونه ارزیابی میکنید؟دراین باره چه خاطراتی دارید؟
همانطور که اشاره کردم بنای ایشان، حقیقتاً بر مشورت بود. فصلالخطاب بودند و خیلیها بر اساس رأی ایشان، رأی خود را کنار میگذاشتند و نظر ایشان را میپذیرفتند، اما ایشان در جلساتی که ما به هر دلیلی راجع به هر موضوعی داشتیم، اولین خواستهشان این بود که عقل جمعی به نتیجه برسد و آن نتیجه را- حتی اگر خلاف نظر خودشان هم بود- میپذیرفتند. روش ایشان این بود که آخرین اطلاعات و تحلیلهایشان را در باره موضوع مطرح شده میگفتند، اما بهشدت اصرار داشتند هر کسی هر تحلیلی راجع به آن موضوع دارد بیان کند. ایشان افراد را به مشورت عادت داده بودند و همه میدانستند رأی و نظر آنان بهدرستی شنیده میشود، بنابراین حتی مخالفان هم خیلی راحت نظرشان را اعلام میکردند و آقای عسگراولادی همواره به تصمیم نهایی جمع پایبند بودند و این ویژگی بسیار مهم ایشان در اداره جلسات بود.
□جایگاه و تأثیر مرحوم آقای عسگراولادی در جلسات دبیران استانها و رابطین را، چگونه تحلیل و ارزیابی میکنید؟
ایشان واقعاً خودشان را بر دیگران ترجیح نمیدادند. میدانستند همه ایشان را فصلالخطاب میدانند، ولی وقتی بنا را بر مشورت میگذاشتند ـ که تقریباً همیشه اینطور بود ـ رأی خودشان را معتبرتر از دیگران نمیدانستند. برای هرصاحب رأی، اعتبار قائل بودند. البته موضع ارشادی و پدری را همیشه حفظ میکردند والبته وقتی هم لازم بود از موضع خودشان دفاع کنند، این کار را از موضع تحکم نمیکردند، بلکه خودشان را موظف میدانستند که حتی برای کوچکترین فرد جلسه هم، موضوع را توضیح بدهند. آقای فصلالخطاب ما، همواره توصیه امام را که اکثریت اقلیت را قانع کند و نه ساکت، نصبالعین خود قرار میدادند و رعایت میکردند.
□آقای عسگراولادی علاوه بر شخصیت ووجهه حزبی،یک تشخص ِ حامی محرومان هم داشتند.ظاهرا ایشان، حتی در مقام کار حزبی هم،این مسئله را که ظاهرا ربطی به فعالیت در تشکل ندارد،از نظر دور نمی داشتند.دراین باره چه خاطراتی دارید؟
پس از اینکه دبیرکل شدم، ایشان یک سفارش شخصی به من کردند. گفتند: آقای حبیبی! شما دبیرکل حزب شدهاید و حزب یعنی کار سیاسی و تشکیلاتی، ولی به شما و دیگران میگویم هر مسئولیتی که داشته باشید، خیال نکنید چون رسیدگی به محرومین در دایره مسئولیت فعلی شما نیست، پس حذف شده است! هر کسی در این کشور هر مسئولیتی دارد، موظف به توجه به محرومین است، حتی اگر حوزه مدیریتش هیچ ارتباطی به این مسئولیت نداشته باشد! ایشان میگفتند: هیچوقت نگویید کار من چیز دیگری است، چه ربطی دارد به اینکه به مشکل رفاهی کسی رسیدگی کنم؟ این مسئله به همه شما مربوط است.ایشان شخصاً برای ملاقات با محرومین وقت میگذاشتند، یعنی فقط این نبود که بگویند سیستمی که زیر نظر من است، بیاید و گزارش بدهد. البته این بود، یعنی دستگاه مفصل کمیته امداد، به مثابه یک سیستم کار میکرد و گزارش میداد، اما ایشان عمد داشتند که هر هفته، یک یا چند روز را در ساعاتی، به ملاقات حضوری با محرومان اختصاص بدهند، چون بعضیها خیال میکنند فقط سیستم باید این کارها را انجام بدهد.
آقای عسگراولادی انصافاً این نکته را در باره محرومین رعایت میکرد که ساعاتی را، صرف ملاقاتهای دو سه نفری یا خانوادگی با محرومین میکرد. راجع به رسیدگی به محرومین، یکی دو بار آقای عسگراولادی خاطرهای را برای ما نقل کردند که: یک شب پس از رحلت امام، ایشان را خواب دیدم و از من پرسیدند: راجع به محرومین داری چه کار میکنی؟ توضیح دادم این کارها را داریم میکنیم. فرمودند: اینها کارهای خوبی هستند، اما اگر کسی اداره نیامد و آمد در منزل شما، چه کار میکنید؟ ایشان گفتند: برای امام توضیح دادم هم من و هم خانمم این وظیفه را به عهده گرفتهایم که اگر کسی دم در منزل ما آمد، رد نشود! بررسی مختصری می کنیم و به کارش رسیدگی میشود، اما مراجعه به منزل را ممنوع نکردهایم! امام میگویند: خوب کاری کردهاید. این خاطره را خودم مستقیماً از آقای عسگراولادی شنیدهام و لذا با اطمینان صد در صد بیان میکنم.بعد گفتند امام فرمودند: «آقای عسگراولادی! شما از فلان کس خبر دارید؟» کمی فکر کردم و دیدم از رفقای سابق ماست که وضع مالی خوبی هم داشت و متمول بود و به دیگران کمک میکرد. گفتم: «خیر، چند سالی از ایشان خبر ندارم». امام فرمودند: «چطور خبر ندارید؟» گفتم: «غفلت کردهام». امام گفتند: «اوضاع ایشان به هم خورده و بدهی کلانی برایش فراهم شده، بهطوری که رفته و برای پرداخت این بدهی از بانک وام گرفته است! قرار بود ماهی 100 هزار تومان قسط بانک را بدهد، اما پنج ماه است نتوانسته این قسط را بدهد!». آقای عسگراولادی میگفتند: از خواب بیدار شدم با این احساس که چه خواب عجیبی بود! چندین سال بود از آن فرد خبر نداشتم، اما هر طور بود پیدایش کردم. زنگ زدم و سلام و احوالپرسی کردیم و گفت: «چه عجب آقای عسگراولادی که از ما خبر گرفتید!» گفتم: «ببخشید غفلت کردم». هیچ هم نگفتم که خواب دیدهام. گفتم: «یاد شما افتادم و خواستم از اوضاع و احوالتان بپرسم، ببینم خوبید؟» گفت: «نه، اوضاع ما به هم خورد! ما که به دیگران کمک میکردیم، حالا خودمان مستحق کمک شدهایم! طوری وضعم بد شده است که از بانک برای پرداخت بدهیهایم وام گرفتهام که ماهی 100 هزار تومان بپردازم و الان پنج ماه است نتوانستهام قسطش را بدهم». (همان خوابی که ایشان دیده بود.)آقای عسگراولادی چون دائماً در حال و هوای رسیدگی به محرومین بودند، این خاطره را برای برخی از سیاسیون نقل میکردند و میگفتند اگر دائماً میگویید: امام و خط امام، امام حالا هم که رفته است، دارد بر کارهای همه ما نظارت میکند! مراقب باشید یک وقت کاری خلاف راه امام انجام ندهید.
یکی از دبیران استانهای ما که از استان محرومی میآمد، هر بار که به تهران سفر می کرد، تعداد زیادی نامه برای آقای عسگراولادی میآورد. خود ایشان میگفت: خودم خجالت میکشیدم هر بار که به تهران میآیم، یک کیسه نامه به آقای عسگراولادی میدهم.به ایشان گفتم: آقای عسگراولادی باز یک کیسه نامه آوردهام، ولی واقعاً خجالت میکشم این را به شما بدهم! آقای عسگراولادی جواب داد: من باید از شما تشکر کنم، از کجا میتوانستم بفهمم در آن نقطه دوردست کدام افراد گرفتارند؟ شما نامهها را که میآوردید من در جریان امر قرار میگیرم، شما وسیله فراهم کرده و نامهها را آوردهاید، بنابراین دلیلی ندارد خجالت بکشید، این من هستم که باید از شما تشکر کنم.
□موضعگیری مرحوم آقای عسگراولادی در سال آخر حیاتشان یک موضعگیری شخصی بود یا حزبی؟ چون ظاهراً بعضی از اعضای مؤتلفه با این موضعگیری مخالف بودند!فکر میکنم که الان فرصت مناسبی باشد که این مسئله کمی باز شود؟
بعد از اینکه فتنه 88 شکل گرفت وبخشی مردم را به خیابانها کشاندند و حرف رهبری را هم گوش نکردند، آقای عسگراولادی در جلسهای که داشتند گفتند: حالا که آقا وقت ملاقات به اینها دادهاند، معلوم میشود میخواهند کاری کنند که اینها دست از فتنهگری بردارند، بنابراین شاید وظیفه ما هم این باشد که همین رویکرد را داشته باشیم. بر این اساس در آن جلسه تصمیم گرفته شد پنج نفر به دیدار آقای میرحسین موسوی بروند. این پنج نفر عبارت بودند از آقایان عسگراولادی، کوهکن، مهندس باهنر، آلاسحاق و میرسلیم...
□جلسه مربوط به جبهه پیروان بود؟ چون این ترتیبی که اشاره کردید منحصر به اعضای مؤتلفه نبوده است؟
بله، جلسه جبهه پیروان بود. قرار شد این پنج نفر به دیدن آقای موسوی بروند. زنگ زدند و وقت گرفتند.
□زمان این ملاقات کی بود؟
نیمه اول تیرماه 88.
□یعنی در اوج سر و صداها؟
بله، اوج سر و صداها بود. یعنی هنوز 20 روز از انتخابات نگذشته بود. در این ملاقات آقای میرحسین موسوی خیلی تعجب میکند و میگوید: شما میگفتید من میآمدم، چون خود میرحسین موسوی میداند یک روز مبارزاتی آقای عسگراولادی، با کل عمر قبل از انقلاب ایشان قابل مقایسه نیست! با ایشان مطرح میکنند که: به هر حال مشکلی پیش آمده است و شما اعتراضاتی دارید و میگویید قانونگرا هم هستید و به قانونگرایی پایبندید. ایشان میگوید: همینطور است. میگویند: بسیار خوب، ما آمدهایم از همین اعلام شما که قانونگرا هستید، استفاده کنیم! قانون میگوید اگر کسی به هر دلیلی به انتخابات اعتراض داشت، میتواند مستندات و دلایلش را اعلام کند و شورای نگهبان در آن صورت موظف است پلمپ صندوقهای مورد اعتراض نامزد را با حضور خود او یا نماینده او بشکند و بازشماری کند. ایشان میگوید: من نه به شورای نگهبان اطمینان دارم، نه به دولت! میگویند: صندوقها پلمپ شده است و کسی هم حق شکستن پلمپ را ندارد، شما خودتان یا نمایندگانتان میتوانید بالای سر صندوقهای مورد اعتراضتان بیایید و پلمپ در حضور شما یا آنان شکسته و آرا بازشماری شوند. ایشان میپرسد: یعنی با حضور ما پلمپ شکسته میشود؟ میگویند: بله.ایشان در اینجا موافقت میکند که بازشماری انجام شود ونهایتا هیئت بعد از یکی دو ساعت موفق میشود ایشان را به بازشماری متقاعد کند.یکی دو روز گذشت و نهتنها در این جهت خبری از آقای موسوی نشد، بلکه از طرف ایشان،اطلاعیهای به مراتب بدتر از اطلاعیه قبلی صادر شد! هیئت ما خیلی تعجب کردند که ما که توافق کردیم. بعد مشخص شد دیر وقتِ آن شب ملاقات، برخی از اطرافیان آقای میرحسین موسوی با ایشان ملاقات و بهزعم شیطانی خودشان، خطای ایشان را در مورد موافقت با بازشماری اصلاح میکنند! و خلاصه اینکه رأی ایشان را میزنند و در نتیجه این ملاقات بینتیجه شد! ملاقات فقط با آقای موسوی هم نبود،آقای عسگراولادی یک ملاقات هم شخصاً، به منزل یا دفتر آقای کروبی رفتند. علت این ملاقات هم این بود که حضرت آیتالله مهدوی کنی ـ که دعا میکنیم انشاءالله زودتر شفا پیدا کنند ـ در هفته دوم انتخابات سال 88 یعنی اوج فتنه به آقای عسگراولادی تلفن میکنند و میپرسند: از آقای کروبی خبری دارید؟ آقای عسگراولادی میگویند: خبر ندارم و دلیل هم ندارم خبر داشته باشم،ایشان دارد کارهایی میکند که از دستش عصبانی هستم! آیتالله مهدوی کنی به ایشان میگویند: نه، شما همین امروز بروید پیش آقای کروبی. حرف آیتالله مهدوی کنی،همیشه برای آقای عسگراولادی مطاع بود. ایشان بعد از تلفن آیتالله مهدوی کنی، به آقای کروبی تلفن میزنند و همان شب به دیدن ایشان میروند و مطالبی را که لازم بود میگویند که بنده برای اجتناب از طولانی شدن مصاحبه، از بیان آنها صرف نظر میکنم. بنابراین بنای آقای عسگراولادی و ما این بود که با اشخاصی مثل آقایان میرحسین موسوی و کروبی صحبت کنیم. یک بار هم بنده مأمور شدم بهاتفاق آقای مرتضی نبوی برویم و با آقای محسن رضایی صحبت کنیم که این کارها انجام شدند. هدایت همه این کارها با آقای عسگراولادی بود که همیشه میگفتند: اینها عناصر انقلاب،برویم و با اینها صحبت کنیم تا از این تصمیماتی که گرفتهاند یا در مورد برخی از آنان، دیگران برایشان گرفتهاند و اینها دارند عمل میکنند، عدول کنند.
دراینجا باید به نکته ای اشاره کنم.کسانی که در اوایل انقلاب بوده یا تاریخ اول انقلاب را خواندهاند، میدانند یکی از تعارضهای اصلی آقای موسوی، با آقای عسگراولادی بود و نهایتاً هم ایشان را از وزارت بازرگانی برکنار کردند! حدود چهار ماه قبل از انتخابات سال 88 که نامزدی میرحسین موسوی مسجل شده بود، بنده خودم با گوش خودم از زبان آقای عسگراولادی ـ با قید قسم جلاله ـ شنیدم که ایشان گفتند: من خطر میرحسین موسوی را از خیلیها بیشتر میدانم...
□خب آخر او را خوب میشناخت...
بله، حالا همین آقای عسگراولادی که چهار ماه قبل از انتخابات راجع به موسوی این را میگوید، خودش حاضر میشود به دیدار وی برود که بلکه او را از راهی که میرود، منصرف کند.آقای عسگراولادی بعد از این دو ملاقات، که بینتیجه ماند، موضعی را اتخاذ کردند و خطاب به ایشان در یک مصاحبه رسانهای گفتند: آقای میرحسین موسوی! این راهی که داری میروی راه بنیصدر است، منتهی کی این حرف را زدند؟ موقعی که به اتفاق آن چهار نفر رفتند و ملاقات کردند و نتیجه نداد و در نتیجه هشدار دادند.حالا همین آقای عسگراولادی با همه آن سوابقی که از رفتارهای آقای میرحسین موسوی داشتند و آن ملاقات را هم با ایشان کردند و نتیجه نگرفتند و هشدارهایشان هم بینتیجه ماند، در سال آخر عمرشان کار شگفتانگیزی را انجام دادند که برای بسیاری از افراد سئوال ایجاد کرد! ایشان چند ماه قبل از رحلتشان در یک جلسه رسمی شورای مرکزی مؤتلفه آمدند و گفتند: میخواهم راجع به فتنه و میرحسین موسوی و کروبی کارهایی بکنم که از همین حالا میگویم مؤتلفه با آن موافق نخواهد بود یا اگر هم کسی موافق باشد در اقلیت است!بنابراین یک سال به من مرخصی بدهید که در مؤتلفه نباشم و هر کاری که میکنم به نام حبیبالله عسگراولادی باشد، نه به عنوان عضو شورای مرکزی مؤتلفه! همین صحبت را در جبهه پیروان هم کردند و گفتند: یک سال از جبهه مرخصی میخواهم تا حرفهایی را که میزنم، پای جبهه نوشته نشود! نه میخواهم از مؤتلفه هزینه کنم و نه از جبهه پیروان، بلکه میخواهم از خودم هزینه کنم! به این نتیجه رسیدهام که باید تأکید کنیم ریشه فتنه 88 در خارج از کشور است!اگر یادتان باشد مقام معظم رهبری در سخنرانیای که پخش هم شد روی این نکته تأکید کردند که: ریشه فتنه در خارج از کشور است و در داخل عدهای به دام افتادند! یکی از استنادات مرحوم آقای عسگراولادی همین فرمایش آقا بود.
ایشان تصمیم گرفتند زمینهای را فراهم کنند که هر کسی که به میرحسین موسوی و کروبی رأی داده است، خیال نکند ضد انقلاب شده است! میخواست این زمینه را فراهم کند شمایی که رأی دادید، فتنهگر یا همراه فتنه نیستید، بلکه نظرتان این بوده است. ایشان میخواستند همه قبول کنند ریشه فتنه در خارج از کشور است و کسانی که گول خوردهاند ـ یا به قول آقای عسگراولادی مفتون شدهاند ـ از ریشه فتنه که در خارج از کشور است تبرّی بجویند که اگر آقای میرحسین موسوی و آقای کروبی این کار را میکردند، موجبات بازگشت خود آنها به داخل نظام فراهم میشد و عدهای هم از گمراهی نجات پیدا میکردند. به هرحال،وقتی آقای عسگراولادی این مطلب را در شورای مرکزی مؤتلفه مطرح کردند، پاسخ داده شد که: با استعفای شما قطعاً مخالف هستیم، ولی چون اکثریت با نظر شما مخالفاند، تصمیم میگیریم سالکت باشیم! شما هرچه میخواهید به عنوان حبیبالله عسگراولادی بگویید و ما نفیاً و اثباتاً به عنوان مؤتلفه هیچ اظهار نظری نمیکنیم که عملاً هم این اتفاق افتاد، یعنی برخی از اعضای شورای مرکزی مخالف و برخی موافق بودند، اما تصمیم شورای مرکزی این بود که در مورد مطالب آقای عسگراولادی ساکت باشیم. در جبهه پیروان هم همین تصمیم گرفته شد، بنابراین آقای عسگراولادی با فراغ بال و در یک فضای آزاد، مطالبشان را بیان کردند. ایشان به بسیاری از سران اصلاحات نامه نوشتند و آنها را رسانهای هم کردند. منظورشان این بود که بازگشت صورت بگیرد. بعضی از اصلاحطلبان که حتی به آنها نامهای هم نوشته نشده بود، به ایشان نامه نوشتند و از این اقدام آقای عسگراولادی تقدیر کردند، ولی از طرف میرحسین موسوی و کروبی هیچ عکسالعملی در قبال این برخلاف آب شنا کردن آقای عسگراولادی، صورت نگرفت!ایشان گفتند: اگر از آبرویمان خرج و برخی از حقایق تاریخی را بیان نکنیم، ممکن است تاریخ با تحریف ثبت شود. مثلاً آقای احمدینژاد در آن اوایل اینطور صحبت کرد که گویی همه کسانی که قبل از ایشان بوده، بد کار کرده و بعضاً خیانت کردهاند و حالا ایشان آمده است تا آن بدکاریها و خیانتها را اصلاح کند! آقای عسگراولادی راجع به این موضوع هم موضع گرفتند و گفتند: اینکه بگوییم هر کسی که قبل از ما بوده، بد کار کرده است، به انقلاب برمیخورد! چه کسی گفته که این حرف درست است؟ ممکن است افرادی امروز حتی به تقابل با انقلاب پرداخته باشند، اما در دورههایی خوب کار کرده باشند!نیاییم بگوییم هر کسی که قبل از ما بوده، غلط کار کرده است. آقای عسگراولادی خودش را موظف میدید این حرف نادرست آقای احمدینژاد را اصلاح کند، منتهی از خودش هزینه کرد.
آقای عسگراولادی در سال آخر حیاتش میخواست میرحسین موسوی و کروبی را نجات بدهد، ولی خود آنها مایل به این نجات نبودند. به نظر من شجاعتی که آقای عسگراولادی به خرج داد و اظهارنظرهایی که کرد نشان میدهد ایشان به خاطر انقلاب حتی حاضر بود از آبروی خودش هم بهراحتی بگذرد.
□گذر زمان نشان نداد که محاسبات ایشان در مورد سران فتنه درست نبوده است؟ اگر اینها واقعاً به قول ایشان مفتون بودند، خب از این فرصت استفاده میکردند و برمیگشتند...
ایشان برای همین این کار را کرد...
□اما عملاً این اتفاق نیفتاد. بنابراین گذر زمان نشان نداد اینها خودشان نوعی وابستگی پیدا کردند؟ به نظر می رسد که خودِ میرحسین موسوی که از قدیمالایام تسویه حساب شخصی با آقا دارد. کروبی هم که واقعاً خودش میدانست که رأی ندارد! بحث بر سر این است که واقعاً گذر زمان نشان نداد اینها مفتون نبودند،بلکه وابسته بودند؟ چون اگر مفتون بودند با این شیوهای که آقای عسگراولادی وامثال ایشان در پیش گرفتند، باید برمیگشتند؟
متاسفانه این اتفاق افتاده است، یعنی با آبرو گرو گذاشتن آقای عسگراولادی و با نیت خالص ایشان، بسیاری از مسائل روشن شدند! در ملاقاتی که خدمت آقا داشتیم، نمیگویم آقا گفتند: من کارهایی را که آقای عسگراولادی انجام داده است، صد در صد تأیید میکنم، چون آقا این را نگفتند. اگر مطلب را درست بیان نکنیم، در واقع یک تحریف به عمل آوردهایم، اما فرمودند: آقای عسگراولادی هر کاری که میکرد، از جمله کارهایی که در اواخر عمر کرد، از روی تدین بود! آقا نفرمودند: این کار را نفی یا تأیید میکنم، ولی فرمودند: آقای عسگراولادی هر کاری که کردند و هر نامهای که نوشتند و هر اقدامی که کردند، در چهارچوب تدینشان این کار را میکردند...
□ایشان تا آخر عمر میگفتند: من منتظر تذکر مقام معظم رهبری هستم...
میگفتند: حرفهایم را میزنم، کسی هم نگوید که با آقا هماهنگ کردهام، تشخیصم این است و آقا هم هر جا دیدند خطا میکنم، لابد به من تشر میزنند. هر وقت ایشان تشر زدند، من سکوت خواهم کرد!
□سوال بعدی این است که این چطور با ادعای ذوب در ولایت بودن مؤتلفه، جور در میآید که ایشان حتی این احتمال را میدهد که آقا تشر بزنند ولی همچنان به دنبال کار خویش است؟آنگاه ولایتمداری چه معنایی پیدا میکند؟
این را عرض کنم که در شورای مرکزی مؤتلفه، آزادی به تمام معنا برای رأی دادن وجود دارد...
□این ضرورت یک حزب است،اما...
آن روزی که آقای عسگراولادی این حرف را زدند، همه اعضا با کمال آزادی نظرات موافق و مخالف خود را بیان کردند. آقای عسگراولادی گفتند: من قبول دارم اکثر اعضای شورای مرکزی مؤتلفه با نظرم موافق نیستند، من که نمیگویم رأی من وحی مُنزل است، بنده حبیبالله عسگراولادی هستم و این آخر عمری تشخیصم این است که باید این کار را بکنم، اما مؤتلفه مجبور نیست دنبالم بیاید! مؤتلفه یک تشکیلات است و باید تصمیم جمعی بگیرد، اگر جمع شما حرفهایم را با اکثریت قاطع یا به اتفاق آرا تأیید میکند که بسیار خوب، ولی من نیامدهام شما را مجبور کنم حرفم را بپذیرید، یک نظر شخصی پیدا کردهام و آخر عمرم هم هست و میخواهم این نظر را اعلام کنم!
آخرین بار که آقای عسگراولادی در جلسه شورای مرکزی شرکت کردند ـ اتفاقاً برخلاف معمول نیم ساعت سه ربعی هم دیر آمدند ـ همان شب به بیمارستان رفتند و بستری شدند. گفتند: امروز آمدهام خداحافظی کنم! همه تعجب کردیم، اما ایشان رفتند و بستری شدند و واقعاً آن جلسه، جلسه خداحافظی ایشان بود. به نظر میرسد الهاماتی به ایشان شده بود که آبروی 60 ساله مبارزات را باید برای انقلاب خرج کنند و منتظر تعریف و تمجید کسی هم نباشند.
بنابراین وقتی در مؤتلفه مطرح کردند استعفایم را بپذیرید و ما بهاتفاق آرا نپذیرفتیم، ایشان گفتند: بسیار خوب! اما دیگر برای چیزی از شما اجازه نمیگیرم، من تشخیص دادهام انقلاب به این سرمایهگذاری نیاز دارد! میخواهم روز قیامت بتوانم پاسخ بدهم و آبرویی را که برایم فراهم شده، در اینجا خرج کردم.
□بحث بر سر این است که این شبهه پیش آمده بود که وقتی آقای عسگراولادی حتی احتمال میدادند ممکن است رهبری به ایشان تشر بزنند، این مسئله با ادعای جدی وموکد ولایتمداری ایشان چگونه جور در میآید؟ مگر اینکه آقای عسگراولادی از بیانات خود آقا به این نتیجه رسیده باشد...
در این زمینه خاطرهای را برایتان نقل میکنم. ما در دوم شهریور سال 1378 به دعوت مقام معظم رهبری چهار تشکل بودیم که از هر تشکل چهار نفر با ایشان ملاقات کردیم. چند ماه قبل از انتخابات مجلس 78...
□بعد از جریان 18 تیر 78...
بله،یکی از آقایان به آقا عرض کردند: ما واقعاً میخواهیم تابع شما باشیم! در زمان حضرت امام، اشخاصی مثل خود شما و آقای هاشمی بودند که دیگران با تماس با آنها اجمالاً میفهمیدند نظر امام چیست؟تقاضای ما از شما این است که هر کسی را که خودتان صلاح میدانید- بدون اینکه نامش اعلام شود تعیین بفرمایید - تا در جایی که سئوال و شبهه داریم و نمیدانیم نظر شما چیست و شاید امکان و وقت برای ملاقات با شما هم وجود نداشته باشد، او هر چه گفت، نظر شما باشد و ما حرف او را، حرف شما تلقی کنیم. آقا بدون معطلی فرمودند: هرگز این کار را نمیکنم! اگر این کار را بکنم، مملکت تعطیل خواهد شد!لازم هم نیست من این کار را بکنم، شما کارهایتان را طبق تشخیص خودتان انجام بدهید،من ناظر هستم و آنجایی که تذکر لازم باشد، حتماً تذکر میدهم. بعد پرسیدند: موقعی که میخواستید تشکیلاتتان را راه بیندازید، از من اجازه گرفتید؟ آن آقا گفت: نه. آقا گفتند: بسیار کار خوبی کردید، اجازه من لازم نیست. دور هم جمع شدهاید و میخواهید تشکیلات درست کنید، بنابراین منتظر نشوید که کسی از طرف من تعیین شود که حرفهایم را به او بزنم و او به شما بگوید، چون این کار هرگز صورت نخواهد گرفت، شما که خودتان انقلابی هستید، طبق تشخیص خودتان عمل کنید، من ناظر هستم و هر جا دیدم نیاز به تذکر هست، حتماً تذکر میدهم...آقای عسگراولادی به استناد همین استدلال آقا ،در بسیاری از موارد میگفتند خود آقا گفتند: طبق تشخیصتان عمل کنید، اگر واقعاً چیزی قابل تذکر بود،من تذکر میدهم. تا آنجا که بنده اطلاع دارم در این جریانات، آقا به آقای عسگراولادی هیچ تذکری ندادند، بلکه خبر موثق دارم که به دفتر سفارش کرده بودند: کسی حق جسارت به آقای عسگراولادی را ندارد... و حفظ احترام آقای عسگراولادی را توصیه کرده بودند، اما اینکه این کار آقای عسگراولادی را تأیید یا رد کردند، تا به حال چیزی نشنیدهایم.
□ گفت وشنود طولانی ما، رو به پایان است.بهتر است دراین بخش پایانی،قدری در باره منش فردی وسلوک اخلاقی ایشان ،نکاتی بفرمائید؟
ایشان همواره در سلام کردن پیشقدم بود، ولو به یک آدم معمولی و منتظر نمیماند کسی به ایشان سلام کند، یعنی به محض اینکه وارد محیط میشد، از هر کسی که دم در بود تا بعدیها، ایشان به او سلام میکرد. آن هم یک سلام غرّا و بلند و از روی اعتقاد قلبی. در ارتباطات انسانی برایش فرقی نمیکرد این کسی که روبرویش نشسته است، در این دستگاه بالاترین مقام است یا یک آدم بسیار معمولی است که آمده است اتاق را تمیز کند! برای این دو شخصیت، بهطور مساوی احترام قائل میشد! هرگز کسی احساس نکرد آقای عسگراولادی به او، به عنوان یک آدم سطح پایین نگریسته باشد. همه افراد یک نوع پدری، رفاقت و صمیمیت را در مراوده با ایشان احساس میکردند.برای جوانان واقعاً احترام قائل بود. به جوانگرایی واقعاً اعتقاد داشت.
در هر جلسهای که مدیر آن آقای عسگراولادی بود، حتماً باید قرآن قرائت میشد، یعنی بنده حتی یک جلسه را هم یادم نمیآید که آقای عسگراولادی مدیر آن بوده باشند و چند آیه از قرآن تلاوت نشده باشد. تسلطشان به قرآن طوری بود که قاری هر جا را که انتخاب میکرد، مثل اینکه قبلاً با آقای عسگراولادی هماهنگ کرده باشد، ایشان با تسلط کامل در باره سابقه آن آیات و تفاسیر مختلفی که در مورد آنها وجود داشت و نظر خودشان را بیان میکردند.ایشان از نظر علوم دینی، خود را واجد شرط برای مجلس خبرگان میدانستند، یعنی طلبگی کرده بودند. معتقدیم ایشان در علوم دینی به مرحله اجتهاد رسیده بود. تسلط ویژهای هم بر ادبیات عرب و هم ادبیات قرآنی داشتند، یعنی بعضی وقتها در باره ریشه یک لغت قرآنی، طوری بحث میکردند مثل این که یک استاد ادبیات عرب دارد این توضیحات را میدهد!خلقیات اسلامی را در حد نهایت رعایت میکردند، اما این باعث نمیشد اگر کسی حرف نادرستی میزند، آن را تحمل کنند. با نهایت دلسوزی و صمیمیت تذکر میدادند و با کسی رودربایستی نداشتند، به همین دلیل، تذکرات ایشان برای همه، انصافاً تذکرات مفید و مؤثری بودند.
□پس از سه سال از رحلت آقای عسگراولادی، میراث ایشان را از جنبه نظری و عملی، تا چه حد در مؤتلفه زنده، مؤثرو قابل استناد می بینید و چه برنامهای برای حفظ آثارایشان و احیاناً نشر آنها در نظر دارید؟
ما در مؤتلفه، خودمان را فرزندان ایشان میدانیم و معتقدیم میراث بزرگی که آقای عسگراولادی در ابعاد مختلف برای ما بهجا گذاشته است، زندگی دنیا و آخرت ما را تأمین میکند. آقای عسگراولادی و دوستان قبل از ایشان، ریل را گذاشته و قطار را هم راه انداختهاند. تمام تلاش ما این است که نگاه کردن به ریلی دیگر و سوار شدن بر قطاری دیگر، هیچوقت مد نظر هیچیک از مؤتلفهایها قرار نگیرد.من یک اعتقاد دارم که در مورد انقلاب و مؤتلفه مشترک است. معتقدم انقلاب ما صاحب دیگری دارد! و این را از زبان مقام معظم رهبری هم شنیدم که فرمودند: هر وقت خطر عمدهای برای انقلاب پیش میآید، به من ثابت شده است دستی بهوسیله خداوند از آستینی بیرون میآید و انقلاب را حفظ میکند!این را در یک جلسه خصوصی از شخص ایشان شنیدم و ایشان هم به فرمایش امام استناد میکردند. فرمودند: روزهای آخر حیات امام که ایشان بستری بودند، موقعی که به ملاقات رفتم، با خودم شرط کرده بودم گریه نکنم، ولی وقتی رفتم و حال امام را دیدم، بیاختیار شروع کردم به گریستن! امام متوجه شدند چرا دارم گریه میکنم و قطعاً گریهام برای بعد از ایشان است ، گفتند: آقای خامنهای! نگران نباشید این انقلاب تا آنجا مورد تأیید الهی است که هر وقت یک خطر تعیینکننده برای آن پیش بیاید، خدا خودش دستی را از آستین بیرون میآورد و انقلاب را حفظ میکند. سپس فرمودند: خودم هم از وقتی که رهبری را به عهده گرفته، بارها چنین مطلبی را ملاحظه کردهام.
بنده در مورد مؤتلفه هم چنین اعتقادی دارم. نمیخواهم مؤتلفه را با انقلاب مقایسه کنم. انقلاب بسیار وسیعتر از مؤتلفه است و مؤتلفه خیلی که ادعا کند، میگوید: ما یک سرباز تشکیلاتی برای انقلاب هستیم، اما احساس میکنم پایهگذاران آن، یعنی کسانی که در 26 خرداد سال 1344 به شهادت رسیدند، آنهایی که سالهای سال به زندان رفتند و عمرشان را پای مؤتلفه گذاشتند، تقدسهایی را در مؤتلفه آفریدهاند که با عنایات خداوند، مؤتلفه همان راه را خواهد رفت.یک وقتی مرحوم آقای پرورش به آقای عسگراولادی گفته بودند: مؤتلفه فرزند شماست. آقای عسگراولادی بلافاصله پاسخ داده بودند: من فرزند مؤتلفه هستم! معتقدم آقای عسگراولادی در رساندن این میراث به دست نسل فعلی، مهمترین نقش را داشتهاند و در صورت تداوم اخلاص مؤتلفهایها، این تشکل به کار خود ادامه خواهد داد، کما اینکه در یک سال اخیر، واقعاً با مقوله مهمی که امیدواری ما را برای تداوم مؤتلفه کاهش بدهد مواجه نشدهایم.
□برای حفظ و نشر آثار ایشان چه برنامهای دارید؟ خاطراتی که از ایشان منتشر شده است به هیچوجه در شأن ایشان نیست. مطمئناً اگر با حوصله و دقت از ایشان خاطراتشان گرفته میشد، یک کتاب چندجلدی میشد و قطعاً مؤتلفه اسناد و مدارکی دارد که میتواند به شکل فاخری که در شأن ایشان باشد، خاطرات ایشان را تدوین ومنتشر کند؟
ما از آقای عسگراولادی خواستیم فرصتی را به بیان خاطراتشان اختصاص دهند، این کار در طی 40 جلسه انجام شد که همه ضبط و احتمالاً پیاده هم شدهاند، منتهی بعد از رحلت آقای عسگراولادی، مؤتلفه تصمیم گرفت یک مرکز حفظ آثار استاد عسگراولادی تأسیس شود که دارد کارش را ادامه میدهد و فکر میکنم در سالگرد ایشان بتوانیم اثری بسیار غنیتر از آنچه که ارائه شد، ارائه بدهیم.ان شا ا...
□خسته نباشید. گفتگو با شما بسیار مغتنم بود.