دکتر علی مدرسی از جمله نوادگان فرزانه شهید آیت الله سیدحسن مدرس است که در شناساندن ابعاد شخصیت نیای بزرگوار خویش،سعی ای بلیغ داشته وآثاری گرانسنگ پدید آورده است.آنچه پیش روی دارید،شمه ای از دانسته های او از«نماد دین وسیاست»است که به مناسبت سالروز شهادت او،دراین گفت وشنود بیان داشته است.امید آنکه مقبول افتد
□ حضرتعالی به عنوان یکی از نوادگان شهیدآیت الله مدرس، بیش از 60 سال است که در باره شخصیت و سلوک فردی و سیاسی جد بزرگوارتان به پژوهش مشغول هستید و چند عنوان اثر در باره ایشان تدوین کردهاید. به عنوان نخستین پرسش بفرمایید مهمترین وصیت ایشان به فرزندان و نوادگان خود چه بوده است؟
بسم الله الرحمن الرحیم.ایشان در وصیتنامهشان به صراحت مینویسند: «فرزندانم! ببینید جد شما از ماندن در تهران و وارد سیاست شدن چه چیزی دید که شما میخواهید راه او را ادامه بدهید؟ یا معلم شوید یا طبیب!» و حقیقتاً بازماندگان ایشان یا معلم شدند یا طبیب.
□ چه شد که در میان نوادگان مدرس،تصمیم گرفتید عمر و وقت خود را صرف نگارش زندگینامه ایشان کنید؟
مادرم به شکل پراکنده، بلاهایی را که به سر مرحوم مدرس و خانوادهاش آمده بود، برایم تعریف میکرد و قصههای مادر باعث شد که از همان کودکی، به این کار علاقه پیدا کنم. هر روز صبح با صدای قرآن مادر از خواب بیدار میشدم، نماز میخواندیم و بعد او قصهاش را تعریف میکرد. مثلاً میگفت: مرحوم مدرس چهار پنج بچه یتیم را، از اصفهان به تهران آورد و خانمی به اسم فخیمالسلطنه را استخدام کرد که روزها از بچهها مراقبت کند و عصر که مرحوم مدرس برمیگردد، آنها را تحویل بگیرد!... من با همین قصههای مادرم، با همه جزئیات زندگی مرحوم مدرس آشنا شده بودم. در شهرضا در کلاس سوم دبیرستان بودم که کتابی از مرحوم خواجهنوری به دستم رسید که بعد از شهریور سال 1320 چاپ شده بود. نویسنده خواسته بود در این کتاب حق را به رضاخان بدهد که مرحوم مدرس را کشته بود و دائماً تکرار میکرد: مدرس جاهطلب بود و یک عده عمله را از ورامین به مدرسه سپهسالار آورده بود که وقتی رضاخان به مجلس میرود، او را بکشند! و در واقع رضاخان پیشدستی کرده و مدرس را کشته بود! مضافاً بر اینکه او بلافاصله هم مدرس را نکشت، بلکه او را ده سال تبعید کرد، ولی او از عقیدهاش برنگشت و رضاخان هم مجبور شد او را بکشد!
با خواندن این کتاب حقیقتاً حالم بد شد و تصمیم گرفتم هر کاری از دستم برمیآید، انجام بدهم که به این لاطائلات پاسخ داده شود. در آن زمان کسی جرئت نداشت اسم مدرس را بیاورد. خود ما هم که میخواستیم در جایی ثبتنام کنیم، یا اسممان را بگوییم، جرئت نمیکردیم بگوییم: نوه مدرس هستیم ! هر وقت از ما سئوال میکردند جزو کدام مدرسیها هستید، میگفتیم: مدرسیهای دهات اصفهان! چون مدرسیها در روستاهای اصفهان زیاد هستند.
در هر حال از همان دوران دبیرستان، تصمیم گرفتم زندگی مرحوم مدرس را بنویسم و معتقدم روح متعالی آقا، در همه جا همراهم بود و خدا لطف کرد که این عشق و شور را در وجودم گذاشت.
□ غیر از مادرتان، مطالبِ آثارتان را بیشتر از چه کسانی شنیدید؟
عمدتاً از آقای دکتر سیدعبدالباقی مدرسی. روزهای جمعه پیش ایشان میرفتیم که شرح حال پدرش را برای همه نوههای ایشان تعریف میکرد، منتهی فقط من بودم که یادداشت برمیداشتم و بعدها، آن یادداشتها را در کتاب «مرد روزگاران» آوردم.
□ پس از سالها که نمیشد در باره مرحوم مدرس حرف زد، نخستین بار چه موقع صحبت کردن در باره ایشان میسر شد؟
در سال 1322 که نگارش در باره مرحوم مدرس را شروع کردم، ملت پس از سالها احساس حقارت، اختناق و استبداد شدید، هویت تازهای پیدا کرده بود. در این زمان شاه به مشهد میرود و عده زیادی، از جمله حاجآقا حسین ملک به او میگویند که: مردم خیلی به مرحوم مدرس علاقه دارند و شایسته است مقبره ایشان به وضعیت خوبی در آید. شاه 20 هزار تومان داد و 2 هزار متر زمین خریدند. بعدها خود کاشمریها همت کردند و 50 هزار متر زمین خریدند تا مقبره را احیا کنند.
□ مگر مقبره ایشان مخفی نبود؟
چرا، اما عظمت کار خدا را ببینید! کسی که به یکی از بانوان کاشمر پول داده بود که سنگ قبر مرحوم مدرس را ببرد و روی قبر او و زیر خاک بگذارد که قبر او گم نشود، مادر اسدالله علم بود! آن خانمی که این کار را کرده بود، همسر یک پاسبان بود و ما را برد و قبر را به ما نشان داد! ما خاک را کنار زدیم و سنگ قبر را دیدیم. انسان متحیر میماند که به دست چه کسانی چه کارهایی انجام میشود! کسانی که اعتقاد به خداوند ندارند، اینگونه رویدادها را چگونه توجیه میکنند؟
□ در عظمت شخصیت شهید مدرس افراد زیادی سخن گفتهاند. کدامیک از این بیانات برای شما از همه جالبتر بوده و به یادتان مانده است؟
یک بار برای ادامه پژوهشهایم به سنندج رفتم، چون مرحوم مدرس دو سال برای تشکیل دولت در مهاجرت، در کرمانشاه بود و مطمئن بودم در آنجا آثاری داشته است. یکی از افراد جالبی که در آنجا دیدم، سردار قلیچخانی از کردهای قدرتمند آنجا بود که احمدشاه به او لقب سردار و شمشیری داده و او هم شمشیر را بالای سرش گذاشته بود. او میگفت: وقتی مرحوم مدرس به اینجا آمد ما را زنده کرد، چون خصلتاً مثل پیامبر(ص) بود!
آقای دکتر مدرسی میگفت: من در زمان دکتر مصدق، رئیس بهداری کردستان بودم و خدمت آیتالله مردوخ رفتم که پیر و شکسته شده بود. ایشان مرا به اتاق کوچکی هدایت کرد و جایی را به من نشان داد و گفت: «این جای جد شماست و تا امروز به کسی جز پسر مرحوم مدرس، اجازه ندادهام آنجا بنشیند. حالا شما که وارث ایشان هستید بروید و بنشینید!» حدود نیم ساعتی آنجا بودم و ایشان در باره مرحوم مدرس حرف زد و گفت:« قبل از آمدن مرحوم مدرس، ما به عنوان شیعه و سنی دائماً علیه هم کار میکردیم و پراکنده بودیم و ایشان همه ما را آشتی داد! یک روز فقه شافعی درس میداد، یک روز فقه حنفی و یک روز هم فقه شیعه و همه ما را جمع و به ما تفهیم میکرد: همه یکتاپرست هستیم و پیامبر و قرآن ما یکی است و دلیلی ندارد اختلاف داشته باشیم، چون دیگران از این اختلافات علیه خود ما بهرهبرداری میکنند». آیتالله مردوخ میگفت:« پس از ائمه اطهار(ع) در اسلام مردی مثل مدرس نداشتهایم. مرحوم راشد هم همین حرف را میزد و میگفت: تاریخ برایم ثابت کرد بعد از ائمه اطهار(ع) مثل مدرس کسی را نداشتهایم! عباسقلی دیهیم، رئیس زندان مرحوم مدرس هم حرفهای جالبی زد. همچنین دو نفر که خبرچین مرحوم مدرس بودند و ایشان با آنها کار و هر دو را تبدیل به روحانی کرد!
یک نقل قول جالب هم از مرحوم آیت الله طالقانی دارم که از پدرشان نقل میکردند که: روزی به کتابخانه مجلس رفتم و دیدم تقیزاده دارد مطالعه میکند. جلو رفتم و خودم را معرفی کردم. برخلاف انتظارم از دیدنم خوشحال شد و تعارف کرد بنشینم. به او گفتم: «شما در تمام دوره سیاست در مقابل مدرس ایستادید!چرا؟» گفت: «نه، اشتباه نکن! کسی در مقابل مدرس نمیایستاد، چون همه او را دوست داشتند. حتی خود رضاخان هم مدرس را دوست داشت، منتهی به خاطر شرایط سیاسی،عدهای مخالف عقیده او بودند، از جمله خود من! بعدها بود که همه فهمیدند عجب بزرگمردی بود. این عقیدهام را در مقدمه یکی از کتابهای جمالزاده نوشتهام!»
بعداً کتاب «شخصیت و عظمت انسان» جمالزاده را پیدا کردم و در کتاب «مرد روزگاران» آوردم. تقیزاده در آنجا گفته بود: ما جرئت و شهامت مدرس را نداشتیم که به رضاخان بگوییم اشتباه میکنند و مملکت و مشروطه را از بین میبرد، ولی مدرس جرئت داشت و حرفش را زد! مرحوم فرخ معتصمالسلطنه هم در کتابش نوشته بود: مدرس جاهطلب و خودخواه بود و میخواست همه چیز دست خودش باشد،ولی به جد خودش قسم که هیچ طرح و برنامهای نداشت! اواخر عمر مرحوم فرخ، به سراغش رفتم و از او پرسیدم: «آیا واقعاً مرحوم مدرس همینطور بود که شما نوشتهاید؟ واقعاً در باره او این عقیده را دارید؟» پاسخ داد: «نه، مدرس برای خودش چیزی نمیخواست. او هرگز از بزرگترین حربه خودش که مجتهد جامعالشرایط بودن بود، برای پیشرفت مقاصد سیاسی استفاده نکرد!» عین همین عبارت را هم ملکالشعرای بهار در باره مرحوم مدرس نوشته است که: «مدرس هیچوقت در مسائل سیاسی، از حربه دین استفاده نکرد»
□ اینها بعداً پی به این حقیقت بردند یا از همان اول این مسائل را میدانستند؟
امثال تقیزاده و ملکالشعرای بهار، از همان ابتدا میدانستند که مرحوم مدرس انسان نابغه و برجستهای بود. کسانی از قبیل داور، یعقوب انوار و نمایندگان مخالف او،بعدها به صراحت اعتراف کردهاند که مدرس چه به لحاظ سیاسی، چه از جنبه دینی و چه از نظر هوش و نبوغ انسان منحصر به فردی بوده است.
□ پس چرا از او حمایت که نکردند هیچ، در مقابلش ایستادند؟
تقیزاده که صراحتاً نوشته است جرئت نداشتیم در برابر رضاخان حرف خودمان را بزنیم و همه آلت فعل و دستنشانده او شده بودیم! همه میدانستند ایستادن در برابر دیکتاتور درندهخو و خشنی مثل رضاخان، دل شیر میخواهد. اینها که یک مشت عوام نبودند که این چیزها را نفهمند. از همان اول میدانستند، ولی جرئت نداشتند بگویند. بعد از شهریور سال 1320 که فضای سیاسی باز شد، بعضیها جرئت کردند و گفتند.
□ و سخن آخر؟
به نظر من هنوز در زمینه مرحوم مدرس سخن بسیار است، از جمله عرفان مرحوم مدرس که در باره آن تاکنون پژوهش جامعی صورت نگرفته است. خود ایشان در مورد استاد عارفش میگوید: او دنیا را در کف دستم نهاد! اما نامی از او نمیبرد، در حالی که در باره همه اساتیدش با ذکر جزئیات، نام برده است. مرحوم مدرس معتقد بود همه باید تاریخ بخوانند و بدانند تا برای آینده عبرت باشد و تاریخ است که ملت را زنده نگه میدارد.
جریان مدرسپژوهی تا مدتی در مسیر درست حرکت میکرد، ولی بعد تبدیل به دکان و نردبام و متأسفانه از اصالت خود خارج شد!
□ با تشکر از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید.