22 شهریور 1357، دیدار علی دشتی با شاه
روزی شاه از من خواست که به علی دشتی، سناتور و نویسندۀ معروف، اجازه شرفیابی دهم. دشتی پرسید، آیا لازم است لباس رسمی بپوشم؟ من گفتم لباس تیره بپوشید بهتر است. دشتی در ساعتی که برای شرفیابی تعیین شده بود آمد و چون کسی حضور نداشت او را به اتاق شاه راهنمایی کردم تا شاه به طور خصوصی با وی گفتوگو کند.
دشتی، پس از شرفیابی، نزد من آمد. گفتم، انشاءا... موفق شدید به اعلیحضرتین روحیه و آرامش بدهید؟ گفت، راستش نتوانستم اعلیحضرتین را با نظرخودم موافق سازم.
او گفت، پس از واقعۀ خرداد 1342، وقتی سفیر ایران در بیروت بودم، بعد از آن سخنرانی کذایی اعلیحضرت در قم و توهین به روحانیت شیعه، نامهای در 13 صفحه نوشتم و توسط حسین علاء که در آن زمان وزیر دربار بود به شاه دادم. وقتی نتیجه را از علاء پرسیدم، گفت، شاه نامه را خوانده و نوشتهاند: «باز این پیران اندرزگو دست از اندرزگویی بر نمیدارند.» بعد اجازۀ شرفیابی خواستم و به تهران آمدم. روز ملاقات با شاه، از سر اندرز به شاه گفتم، سخنرانی اعلیحضرت در قم توهین به روحانیت شیعه بود که مورد احترام مردم هستند. شاه در پاسخ گفت: «کاری که پدرم نتوانست با اینها انجام دهد، میخواهم من انجام دهم و تکلیفم را برای همیشه با اینها روشن کنم، اینها مانع اصلاحاتی هستند که من میخواهم در کشورم انجام دهم.» دیگر من سخنی برای گفتن نداشتم.
علی دشتی سپس به ماجرای شرفیابی امروز خودش پرداخت و گفت: «پس از آنکه شرفیاب شدم، اعلیحضرت و ملکه نشسته بودند. هر دو رنگ پریده و مضطرب و نگران از آنچه روی داده است و از آنچه در آینده رخ خواهد داد. ملکه مرتب سیگار میکشید. شاه، برای نخستینبار، به من اجازۀ نشستن داد. شاه را بسیار افسرده و پریشان دیدم. فرح رو به من کرد و گفت: «شما دقیقاً ناظر وضعی که در مملکت میگذرد هستید و میدانید چه میگذرد. به نظر شما که از رجال با تجربۀ کشورید چه باید کرد؟» پس از مدتی گفتم: «علیاحضرتا چند راه به نظر من میرسد.» شاه گفتند بگو. و من گفتم: «نخست آنکه، اعلیحضرت مدتی از تهران خارج شوند و در جزیرۀ کیش یا شمال اقامت کنند تا آبها از آسیاب بیفتد.» در این هنگام شاه گفت: «آقای دشتی این ممکن نیست... من باید در تهران بمانم و ناظر اوضاع باشم.» علیاحضرت، پس از سخنان شاه، گفت: «دیگر چه به نظرتان میرسد؟» گفتم: «بایستید و مقاومت کنید... چارهای نیست، اگر سلطنت را دوست دارید باید چنین کاری بکنید.» شاه گفت: «خشونت دامنۀ تظاهرات را گستردهتر میکند، آن وقت دیگر مهار کردنش ممکن نیست.»
گفتم: «انشاءا... اعلیحضرت گستاخی مرا خواهند بخشید. اما پس از واقعۀ خرداد 1342 که من سفیر ایران در بیروت بودم، نامهای در سیزده صفحه تقدیم حضورتان کردم و در آن نوشتم سخنرانی اعلیحضرت در قم شایسته نبود. در آن سخنرانی به روحانیت شیعه توهین کردید، روحانیت شیعه در ایران مقدس است و مردم با دیدۀ احترام به آنان مینگرند. ولی اطرافیان نادان شما هر روز فاصلۀ شما را با روحانیت بیشتر کردند. نظر مبارکتان میآید وقتی با اسدالله علم، نخستوزیر و پاکروان، رئیس سازمان امنیت و اطلاعات کشور، شرفیاب شدیم، علم با اصرار میخواست که آیتالله خمینی را نابود سازید تا مملکت آرام بگیرد. آن مرد با آن کار سادهلوحانهاش میخواست رژیم را نابود کند. در این هنگام بود که پاکروان خود را روی پای شما انداخت و گفت اعلیحضرت شما را به خدا قسم این کار را نکنید.
شاه گفت: «حالا چه کنم؟» گفتم: «یکی از راه حلهای دیگر این است که باز به روحانیت نزدیک شوید و از آنان دلجویی کنید و نگذارید شکاف عمیقتر شود.» شاه گفت: «اطرفیان من با آیتالله شریعتمداری در تماساند.» من گفتم: «من شریعتمداری را قبول ندارم. بهتر است با دیگر آیات عظام که مورد توجه مردم قرار دارند و به آنان اقتدا میکنند تماس بگیرید.» شاه دیگر سخنی نگفت.
دشتی ادامه داد: «آقای افشار، الان زمانی است که شاه باید قاطعیت نشان دهد و راهی را برای نجات مملکت و سلطنت و رژیم خودش پیدا کند. ولی شاهی که من امروز دیدم آن محمدرضاشاه سابق نبود. چنان در زیر فشار روحی و افسردگی قرار دارد که حاضر به نشان دادن هیچ واکنشی نیست.»1
امیراصلان افشار در پینوشت همین مطلب علی دشتی را اینگونه معرفی میکند:
علی دشتی یکی از سرسپردگان رژیم پهلوی بود که به پدر و پسر خدمت کرد. وی صاحبامتیاز روزنامۀ شفق سرخ بود و در اوایل سردار سپهی رضاشاه با او مخالفت میورزید و با قلم آتشین خود مقالات تندی بر ضد وی نوشت، ولی بعداً جزو مشاوران رضاشاه شد، و عمامه از سر برنهاد و کلاه پهلوی را جایگزین آن کرد. او چنان مورد توجه قرار گرفت که هنگام سفر به خوزستان از طرف دربار به استاندار خوزستان توصیه شد که پذیرایی شایان از او به عمل آورد. دشتی شخصی تندخو و عصبانی مزاج بود و در پایان عمر سناتور انتصابی شد. این را نیز بگوئیم که علی دشتی یکی از نویسندگان پرمایۀ کشور بود. کتاب فتنه، ایام محبس و کتاب اعتماد به نفس از آثار اوست که برای نخستینبار به وسیلۀ وی از زبان فرانسه ترجمه شد. او همچنین در مورد حافظ، سعدی و خیام، تحقیقات ژرف و دانشپژوهانهای انجام داده است.
علی دشتی در حاشیه یک مهمانی
شماره آرشیو: 12334-3ع
پی نوشت:
1. امیراصلان افشار، سرو در باد: آخرین روزهای شاه در تهران، به تقریر امیر اصلان افشار؛ تهیه و تنظیم محمود ستایش، تهران: نشر البرز، 1378، صص13-15.