«شهید آیت الله دکتر محمدمفتح درکسوت یک استاد»درگفت وشنود با حجت الاسلام والمسلمین دکتر سید محمدباقر حجتی
حجت الاسلام والمسلمین دکتر سید محمدباقر حجتی از اساتید دیرپای دانشکده الهیات دانشگاه تهران واز دوستان ومصاحبان شهیدان آیت الله مطهری وآیت الله مفتح به شمار می رود.درگفت وشنودی که پیش روی دارید،ایشان به بیان شمه ای از خاطرات خویش از منش شهید مفتح در مقام یک استاد دانشگاه پرداخته اند.امید آنکه مقبول افتد.
□جنابعالی از چه مقطعی و چگونه با شهید آیت الله دکتر مفتح آشنا شدید؟
بسم الله الرحمن الرحیم.بنده در مازندران اقامت داشتم و در آنجا، نام ایشان به گوشم خورده بود. بعدها که برای سخنرانی به مازندران میآمدند و در بعضی از آبادیها منبر میرفتند، گاهی با ایشان ملاقات داشتم و این رابطه تا زمانی که جزو هیئت علمی دانشکده الهیات شدند، ادامه پیدا کرد و از آن پس، با هم مأنوس شدیم.
□منبرهای ایشان چه کیفیتی داشت؟
من در منبرهایشان حضور نداشتم، ولی از کسانی که میرفتند میشنیدم که مطالب بسیار مفیدی را بیان میکنند. گاهی هم به روستاها سفر میکردم و مردم خیلی از منبرهای ایشان تعریف و گاهی هم گلایه میکردند که چرا ایشان نمیتوانند زیاد به آنها سر بزنند. بسیار به سخنرانیها و منبرهای ایشان علاقه داشتند.
□برحسب شواهد،شهید مفتح در جذب جوانان بسیار موفق بودند. از این ویژگی ایشان برایمان بگویید؟
بله،دانشجویان متدین از سالها قبل از انقلاب، ایشان را میشناختند و به ایشان علاقه و نظراتشان را قبول داشتند. من، شهید مطهری، شهید مفتح و دو تن دیگر از روحانیون جلسات هفتگی سیار داشتیم و در باره اوضاع دینی دانشکده الهیات برنامهریزی میکردیم. ایشان روی عقاید خود بسیار پافشاری میکرد و با استادی که سر کلاس حرفهای الحادی میزد بسیار سخت و با خشونت درگیر میشد، طوری که بالاخره او را از دانشکده فراری داد!
□در این جلسات چه تصمیماتی گرفته میشد؟
مهمترین نکتهای که شهید مطهری روی آن تأکید داشتند این بود که زنان هم باید در کنکور الهیات شرکت کنند و به این دانشکده بیایند، چون بدون تربیت صحیح دینی زنان، نمیتوان انتظار تحولات دینی عمیق در مردان را داشت. این امر تا آن روز سابقه نداشت. مشکلی که وجود داشت مسئله حجاب این زنان بود. شهید مطهری دستور دادند روسریهای بزرگی تهیه شود و زنانی که بدون حجاب میآمدند، در قسمت شرقی دانشکده روسری سر کنند و بیایند و کنکور بدهند. مسئله مهم دیگر برخورد با همان استادی بود که در دانشکده تبلیغ الحاد و بیدینی میکرد. متأسفانه این جلسات تعطیل شدند.
□چرا؟
چون شهید مطهری به یکی از اعضای جلسه مظنون شده بودند که این مطالب را به بیرون از جلسه انتقال میدهد و بیم این را داشتند که برای افراد جلسه، مشکلاتی به وجود بیاید و مأموران رژیم اسباب دردسر آنها را فراهم کنند، لذا جلسات را تعطیل کردیم و از آن پس فقط گاهی در اتاق خودشان در دانشکده و بدون حضور آن فرد، جلسات تشکیل میشد و ایشان از روحانیون میخواستند بیشتر از بقیه به دانشکده بیایند و به کارها برسند که در این زمینه، انصافاً شهید مفتح پیشتاز بودند. ایشان شهید مطهری را به عنوان یک الگوی کامل قبول داشتند و در همه امور با ایشان مشورت میکردند. امامت جماعت مسجد جاوید توسط ایشان هم، به توصیه شهید مطهری بود که البته بعداً رژیم آنجا را تعطیل کرد و شهید مفتح به مسجد قبا رفتند و امام جماعت آنجا شدند.
□جنابعالی هم در جلسات آنجا شرکت میکردید؟
بله، بنده هم بعضی شبها میرفتم. بعد هم که رژیم از این امر جلوگیری کرد.
□برخورد شهید مفتح با جریانات گوناگونی که بهخصوص دانشجوها به آنها تمایل داشتند، چگونه بود؟
به عنوان نمونه باید بگویم که شهید مفتح و شهید مطهری با دانشجویانی که طرفدار استادی که حرفهای الحادآمیز میزد، بودندو با او همراهی میکردند، کاری نداشتند، بلکه با خود او درگیر میشدند. طرفداران آن استاد، از ترفندهای مختلفی استفاده میکردند، اما طرفداران شهید مطهری و شهید مفتح، خیلی زلال و صاف برخورد میکردند.
□چه جور ترفندهایی؟
مثلاً از بالای ساختمان دانشکده به طرف دانشجوها چاقو پرت میکردند و بلوا به راه میانداختند!
□شما، شهید مطهری و شهید مفتح برای مقابله با این افکار الحادی، از چه شیوههایی استفاده میکردید؟
ما سعی میکردیم در هنگام تدریس چاشنیهایی به دروس خود بزنیم و از آن طریق، مبانی اعتقادی و دینی دانشجویان را تقویت کنیم تا در مواجهه با آموزشهای الحادی، دستشان پر باشد و زود تحت تأثیر قرار نگیرند. ما فقط دروسی را که تعیین شده بودند تدریس نمیکردیم، بلکه طی آن آموزشهایی را که لازم میدیدیم، به دانشجویان میدادیم.
□اشاره کردید که شهید مفتح در روستاها منبر میرفتند. ایشان چگونه میتوانستند مطالب دشوار را آنقدر ساده بیان کنند که روستاییان هم متوجه شوند؟
ایشان انصافاً در این زمینه، مهارت فوقالعاده بالایی داشتند و از نظر بیان بسیار توانا بودند. این هنر بزرگی است که هر کسی ندارد. معمولاً کسانی که با محیطهای علمی و آکادمیک سر و کار دارند، نمیتوانند به زبان عامه حرف بزنند، اما ایشان با مهارت خارقالعادهای میتوانستند مطالب علمی و مذهبی را از اوج، به سطحی بیاورند که عامه مردم هم متوجه شوند. شهید مطهری نیز مباحث دشوار فلسفی را، با چنان زبان سادهای بیان میکردند که توده مردم هم متوجه میشدند. بیان شهید مفتح بسیار رسا و گویا بود و هر کسی متوجه حرفهای ایشان میشد. مرد بسیار فاضلی بودند و از آنجا که هم در حوزه و هم در دانشگاه تدریس میکردند، قطعاً میتوانستند مباحث پیچیده را به بهترین نحو به شاگردان خود تفهیم کنند. موقعی که ایشان به دانشکده الهیات آمدند، بنده به دانشگاه تهران رفته بودم و در آنجا همکار نبودیم.
□از فعالیتهای ایشان در مسجد قبا بگویید؟
بنده گاهی میرفتم و به سخنرانیها گوش میدادم، ولی در جریان جزئیات فعالیتهای ایشان نبودم. فقط میدیدم که خیلی زحمت میکشند و انصافاً هم جلسات سخنرانی مسجد قبا در بین مساجد تهران برجستهتر و مفیدتر بود.
□در دوران پس از انقلاب که ایشان ریاست دانشکده الهیات را قبول کردند، چه تغییراتی به وجود آمد و آیا شما با ایشان مشاوره داشتید؟
ایشان اساساً به مشورت اهمیت زیادی میدادند و همیشه اصرار میکردند من قطعاً حضور داشته باشم. برای تغییر در برنامههای دانشکده الهیات برنامههای عمیق و گستردهای داشتند و از همه صاحبنظران و اساتید کمک میگرفتند و در نظر داشتند ممتازترین اساتید را برای این دانشکده جذب کنند. مقدمات کار را هم فراهم کرده بودند، اما متأسفانه هنوز مدت زیادی نگذشته بود که به شهادت رسیدند.
□آیا کسانی که پس از ایشان مسئولیت اداره دانشکده الهیات را به عهده گرفتند، توانستند اهداف ایشان را محقق کنند؟
خیلیها تلاش کردند، اما توانایی، حیثیت و آبروی ایشان در جامعه، پشتوانه بسیار قدرتمندی برای پیاده کردن برنامههای عالی و ارزشمند در دانشکده الهیات بود. بقیه چنین توانایی و وجههای نداشتند. بعد از انقلاب ما خیلی اصرار کردیم که شهید مطهری ریاست دانشکده الهیات را قبول کنند، ولی ایشان نپذیرفتند و شهید مفتح را توصیه کردند. شهید مطهری روحیه کارهای اداری و اجرایی نداشتند، ولی شهید مفتح این توانایی را هم در کنار تواناییهای علمی داشتند و لذا برای ریاست دانشکده، مناسبترین فرد بودند که متأسفانه با شهادت ایشان فرصت نشد تا ایشان برنامههای مورد نظرشان را پیاده کنند.
□چه ویژگیهایی در ایشان وجود داشت که ایشان را در ذهن شما ماندگار کرده است؟
ایشان فوقالعاده به آیین واحکام اسلام پایبند بودند و برای ترویج معارف اسلامی، حقیقتاً از جان مایه میگذاشتند و همانطور که اشاره کردم حتی برای تبلیغ به روستاها هم میرفتند، چون بهاییها در روستاها بسیار فعال بودند و ایشان از این بابت احساس خطر میکردند و به روشنگری روستاییان اهتمام خاصی داشتند. فوقالعاده متواضع، متعبد و مسئول بودند و در اتاقشان، همیشه به روی همه باز بود و برای ملاقات با ایشان، هیچ منشی و تشریفاتی وجود نداشت. هر کسی پیش ایشان میرفت که گرهای از کارش باز کنند. خودم روزی فردی را دیدم که تحت تعقیب بود و نزد ایشان آمد که شفاعت کنند تا برایش گرفتاری درست نشود! خلاصه هر کسی هر کاری داشت، خیلی راحت به ایشان دسترسی مییافت. رفتارشان با همه اساتید در کمال فروتنی، محبت و مدارا بود و اساتید هم انصافاً با شهادت ایشان داغدار شدند. ایشان بهقدری رابطه ملاطفتآمیزی با همه داشت که حتی کسانی که علاقهای به انقلاب نداشتند، با شنیدن خبر شهادت ایشان ناراحت شدند.
□علت علاقه طیفهای مختلف به ایشان را در چه میدانید؟
در اینکه روحیه سلبی نداشتند و میگفتند:حالا که همه به طرف اسلام و انقلاب آمدهاند، باید مدارا کرد و همه را پذیرفت و کسی را طرد نکرد. میگفتند: باید مثل پیامبر اسلام (ص) عمل کرد که وقتی وارد مکه شدند، همه را بخشیدند. در دانشکده ادبیات عدهای بیتفاوت و عدهای هم هر چند در دل مخالف بودند، اما تظاهر بیرونی نداشتند، به همین دلیل در این دانشکده، تصفیهای صورت نگرفت و ایشان سعی کردند همه را جذب کنند. در اوایل انقلاب، اگر شیوههایی مثل شیوه شهید مفتح اتخاذ میشد، شاید بسیاری از مسائلی که به وجود آمدند، ایجاد نمیشدند و وضع بهتری داشتیم. به خاطر سعه صدر ایشان در دانشکده الهیات، مشکل خاصی به وجود نیامد و حتی کسانی هم که بیتفاوت یا مخالف بودند، سعی میکردند با بقیه همگام باشند.
□خبر شهادت ایشان را چگونه دریافت کردید؟
آن روز به دانشکده رفتم و به من گفتند: این اتفاق افتاده است و به بیمارستان رفتم. جمعیت زیادی آمده بودند. متأسفانه دیر رسیدم و خیلی در جریان قرار نگرفتم.
□و سخن آخر؟
ایشان همه حرفهایشان را با صراحت میزدند و اهل کنایه و ایهام نبودند. البته چون همیشه چاشنی محبت به حرفهایشان میزدند صراحتشان آزاردهنده نبود. اگر لازم نبود چیزی را بگویند ابداً حرفش را نمیزدند، ولی اگر لازم بود بگویند، ابداً پردهپوشی و به اصطلاح سیاستکاری نمیکردند. فوقالعاده شجاع بودند و از چیزی هراس نداشتند. هرگز برای مسائل پیش پا افتاده و گذران زندگی با کسی رفاقت نمیکردند و حب و بغض ایشان فقط برای دین و انقلاب بود و ذرهای جنبه شخصی نداشت. ما از دیرباز دوست و رفیق بودیم، اما مصلحتهایمان به تمامی، حول محور مسائل انقلاب بود. بسیار اسباب تأسف است که ایشان نتوانستند برنامههایشان را اجرا کنند. قطعاً تحولات خوبی ایجاد میشد.
□با تشکر از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید.