«شهیدآیت الله مفتح ومدیریت رویکردهای تبلیغی ومبارزاتی مسجد قبا»درگفت وشنود باماشاءالله رحیمی
□جنابعالی از چه دوره ای و چگونه با شهیدآیت الله دکتر مفتح آشنا شدید؟
بسم الله الرحمن الرحیم.خدمت شما عرض کنم موقعی که حسینیه ارشاد به دست ساواک بسته شد، شهید حاج محمدتقی طرخانی با همت و پشتیبانی هیئت امنای مسجد قبا، شروع به ساخت مسجد کرد. البته رژیم دائماً مانع میشد اما بالاخره در رمضان سال 1352 ،به بهرهبرداری رسید. ابتدا از شهید آیتالله مطهری تقاضا شد که بیایند و امامت جماعت مسجد را بپذیرند، اما ایشان فرمودند که: آقای بهشتی از آلمان برگشته است و فراغت بیشتری هم دارند! ما خدمت ایشان رفتیم و گفتند: آقای مفتح در مسجد جاوید بودند و رژیم آنجا را تعطیل کرده و بهتر است از ایشان دعوت کنید. ما هم همین کار را کردیم و خوشبختانه ایشان پذیرفتند. البته ابتدا گفتند: چرا من؟ که ما عرض کردیم: آقای مطهری و آقای بهشتی شما را توصیه کرده است و قول دادهاند در کارهای علمی و فرهنگی مسجد کمک کنند!
□چه فعالیتهایی در مسجد قبا انجام میشد؟
اولین کاری که ایشان کردند، راه انداختن مسجد و بعد صندوق قرضالحسنه بود. بعد هم در کتابخانه، کلاسهایی را راه انداختند و مسئولیت اداره بعضی از کلاسها به عهده آقای میرحسین موسوی و آقای نقرهکار قرار گرفت. در آن موقع، بیش از هزار مسجد در تهران وجود داشتند که کل فعالیتهایشان به نماز جماعت و روضهخوانی، آن هم در حد خواندن مصیبت محدود میشد و از سخنرانیها و کلاسهای روشنگرانه کمتر اثری بود. مسجد قبا واقعاً برنامهریزی جدیدی داشت و شهید مفتح هم بسیار انسان نوگرایی بودند و میدانستند باید از چه سخنرانهایی دعوت و چه موضوعاتی را طرح کنند، به همین دلیل هم افراد با افکار مختلف جذب می شدند، مخصوصاً که حسینیه ارشاد هم تعطیل شده بود و عملاً دیگر جایی وجود نداشت که در باره مسائل روز صحبت و بحث شود. البته مسجد قبا به نسبت حسینیه ارشاد که جو روشنفکری در آن غلبه داشت، بعد مذهبی پررنگتری داشت، چون شهید مفتح و هیئت امنای مسجد قبا روی حفظ اصالت اسلامی مسجد تأکید فراوان داشتند، اما از تعصب و گرایشهای جناحی در آنجا خبری نبود و به همین دلیل همه کسانی که علاقمند به مباحث اسلامی و قرآنی بودند، اما سلایق مختلف داشتند، به مسجد قبا جذب شدند.
□ساواک به این فعالیت ها چه واکنشی نشان داد؟
طبیعی است که رژیم نسبت به چنین مراکزی حساسیت داشت و از هر نوع روشنگری میترسید. به دلیل اینکه جو سنگین خفقان بر جامعه حکمفرما بود، برای حفظ جان هیئت امنای مسجد- که از مبارزین بودند- نام آنها مخفی بود. فقط بنده که مسئولیت اداره مسجد را داشتم و یکی هم شهید مفتح که امام جماعت بودند، برای ساواک شناخته شده بودیم. جلسات هیئت امنا هم بهطور مخفی تشکیل میشد.
در سال اول، ساواک خیلی به مسجد قبا حساس نشد، ولی بعد متوجه شد که آنجا به صورت کانون مبارزه و روشنگری در آمده است، اما مسجد آنقدر قدرت پیدا کرده بود که نمیتوانستند خیلی راحت و مثل مسجد جاوید آنجا را ببندند، اما فشار را روی ما زیاد کردند، بهطوری که باید لیست سخنرانها را قبلاً به کلانتری محل اعلام میکردیم و مجوز میگرفتیم.
□ظاهراً خود شهید مفتح که ممنوعالمنبر بودند.اینطورنیست؟
بله، ایشان اجازه نداشتند روی منبر صحبت کنند، برای همین وقتی نماز تمام میشد، برمیگشتند و رو به مردم مطالبی را به عنوان دعا یا تفسیر قرآن میگفتند و در همان ده دقیقه یک ربع، هر حرفی را که لازم بودند بزنند، میزدند. ساواک این ترفند را هم فهمید و مرا احضار میکرد که: قضیه چیست؟ من هم گفتم: ایشان ممنوعالمنبر است و منبر نمیرود، ولی مردم سئوالات شرعی دارند و از ایشان میپرسند و ایشان هم جواب میدهد. بعد از من تعهد میگرفتند که در همین حد هم حرفی زده نشود! منتهی به این تعهدهم کفایت نمیکردند و افسران کلانتری میآمدند و بیادبانه با کفش وارد مسجد میشدند و ایشان را تهدید میکردند که: یا بحث را تمام کنید یا دستگیرتان میکنیم و میبریم! مردم هم بلند میشدند و نمیگذاشتند ایشان را ببرند. در سالهای منتهی به انقلاب، رژیم از مواجهه مستقیم با مردم واهمه داشت و سعی میکرد تا جایی که امکان دارد مقابله صورت نگیرد، ولی به هر حال حساسیت و فشار روی مسجد قبا زیاد بود. این حساسیت بهقدری زیاد بود که گفته بودند: کسی که اذان میگوید یا تعقیبات نماز را میخواند باید ثابت باشد و اگر عوض شد، باز باید مجوز بگیریم!
□مجوزها را شما میگرفتید؟
بله.
□برای چه کسانی مجوز گرفتید؟
برای کسانی که عموماً ممنوعالمنبر بودند!
□به چه شکل؟
مثلاً برای مرحوم آقای مروی- که بعدهاامام جماعت مسجد شد- شناسنامهای به نام محسن مرویان درست کردیم و با آن شناسنامه برای ایشان مجوز گرفتیم! برای خیلیها به این شکل مجوز گرفتیم. گاهی هم برای یک دهه مجوز میگرفتیم و بعد آن را نمیبردیم تحویل بدهیم و از همان برای دهههای بعد استفاده میکردیم!
□همکاری شهید مطهری و شهید بهشتی با مسجد قبا به چه شکل بود؟
گاهی سخنرانهایی که دعوت میشدند، با حرفهایشان مشکل ایجاد میکردند و در اینگونه مواقع بود که این دو بزرگوار دخالت و کمک میکردند، از جمله یادم هست یک بار آقای توانائیانفرد سه شب در باره اقتصاد اسلامی حرف زد و به فتوای آیتالله خویی در باره سفته ایراد گرفت! خبر به بازار قم و تهران رسید و نزدیک بود بلوایی به پا شود که با مشورت این دو بزرگوار، مدیریت شد. گاهی هم در باره موضوع سخنرانی با آنها مشورت میشد. یک بار آقای عبدالفتاح عبدالمقصود نویسنده کتاب امام علی(ع) را دعوت کردند. همینطور آقای محمدجواد مغنیه از علمای بزرگ شیعه در لبنان هم برای سخنرانی دعوت شد.
□نظر شهید مفتح نسبت به فعالیتهای حسینیه ارشاد چه بود؟
یادم هست شهید مطهری، در مجموع از موضوعاتی که در حسینیه ارشاد مطرح میشدند، راضی نبودند. شهید مفتح هم که شاگرد، همکار و همفکر ایشان در دانشکده الهیات بودند، طبعاً نمیتوانستند نظری غیر از نظر شهید مطهری داشته باشند و در واقع زیر سایه آقای مطهری بودند، ولی از آنجا که به هر حال حسینیه ارشاد جزو یکی از دو پایگاههای مبارزاتی در تهران بود، نه ایشان و نه شهید مطهری، در هیچ جا از حسینیه ارشاد به صورت علنی انتقاد نمیکردند.
□شهید مطهری هم در مسجد قبا منبر میرفتند؟
خیر.
□چرا؟
حضور شهید مطهری در حسینیه ارشاد سبب شده بود جو بدی علیه ایشان درست شود. متأسفانه ایشان را حکومتی و مخالف با روشنفکرهای مبارز میدانستند. کسانی به این نوع شایعات دامن میزدند که قایل به دخالت دین در سیاست نبودند و به همین دلیل تلاش میکردند شهید مطهری را از میدان به در کنند و به ایشان و انواع و اقسام تهمتها، از جمله سازشکاری را میزدند. در بین هیئت امنای مسجد قبا هم متأسفانه این نوع گرایشها وجود داشت و برای سخنرانی ایشان مانعتراشی میکردند! در آن جمع فقط شهید حاج طرخانی، شهید مفتح و بنده با ایشان موافق بودیم.
□آیا شهید مفتح نسبت به سخنرانیهایی که توسط افراد گوناگون ایراد میشدند، حساسیت به خرج میدادند؟
ایشان هیچوقت برخورد مستقیم نمیکردند، اما اگر ایجاد شبههای میشد سعی میکردند به آن شبهات در صحبتهای خودشان پاسخ بدهند و رفع ابهام کنند. در مجموع سخنرانیها، یکجانبه نبود و در چهارچوب مباحث اسلامی هر کسی فکر و نظر خود را مطرح میکرد. مثلاً یادم هست آقای رضا اصفهانی بین جوانها مریدان زیادی پیدا کرده بود. یک بار ایشان طوری حرف زد که صدای مردم در آمد. شهید مفتح مجبور شدند پشت میکروفون قرار بگیرند و مردم را ساکت کنند. یک بار هم مرحوم آقای بازرگان خطاب به مردم گفت: «شما که برای آیتالله خمینی سه بار صلوات میفرستید، اگر الان پیامبر(ص) وارد شوند و از شما گلایه کنند که برای خود من یک صلوات و برای فرزندم سه صلوات میفرستید، چه جوابی میدهید؟» مردم عصبانی شدند و گفتند:«ما در واقع این سه صلوات را هم برای پیامبر(ص) میفرستیم نه برای امام خمینی. میگوییم اللهم صل علی محمد و آل محمد». شهید مفتح باز ناچار شدند پشت تریبون قرار بگیرند و مردم عصبانی را آرام کنند.
□پس از پیروزی انقلاب مسجد قبا چگونه به فعالیتهای خود ادامه داد؟
اوایل چون هنوز دولتی در کار نبود و مردم برای رفع نیازهایشان به مساجد و روحانیون مراجعه میکردند، مسجد قبا هم بسیار فعال بود. کمیتهها برای حفاظت از مردم و انتظامات تشکیل شده بودند و کمیته مسجد قبا جزو مهمترینشان بود.
□چگونه از شهادت آیت الله مفتح خبردار شدید؟
قبل از اینکه رادیو تلویزیون خبر را پخش کنند، این خبر به مسجد رسید. ما به دانشگاه رفتیم و دیدیم پلیس اجازه ورود به کسی نمیدهد. جنازهها را به پزشکی قانونی منتقل کرده بودند و ما به آنجا رفتیم. غروب هم به منزل شهید مفتح رفتیم که در باره مراسم تشییع تصمیم بگیریم. مرحوم آیتالله انواری و آقای صباغیان- که آن موقع وزیر کشور بودند- در آنجا حضور داشتند و به ما گفتند: برویم و جنازه را از پزشکی قانونی تحویل بگیریم که فردای آن روز تشییع صورت بگیرد. من گفتم: «دو پاسداری که همراه شهید مفتح بوده به خاطر ایشان شهید شدهاند ، درست نیست جداگانه و توسط خانوادههایشان تشییع شوند» بالاخره تصمیم گرفته شد جنازه دو پاسدار را هم همراه جنازه شهید مفتح به دانشگاه تهران ببریم. نیمه شب بود که به پزشکی قانونی رسیدیم و آنها از دادن جنازهها خودداری کردند. به ناچار به منزل رئیس پزشکی قانونی، دکتر حقانی مراجعه کردیم و ایشان زنگ زدند و توانستیم جنازهها را تحویل بگیریم، منتهی خونآلود بودند و امکان انتقال آنها وجود نداشت. یکی از آشنایان مغازه نایلونفروشی داشت. به سراغش رفتیم و نایلون گرفتیم و جنازهها را در نایلون پیچیدیم و روی آن کفن کشیدیم و به دانشگاه منتقل کردیم.
□قضیه تیراندازی، موقع انتقال جنازهها به دانشگاه تهران چه بود؟
فرقانی ها این خبر را پخش کرده بودند که: اینها حتی حاضر نیستند جنازه پاسدارهایی را هم که به خاطر حفظ جان اینها کشته میشوند، همراه با شهیدشان تشییع کنند و وقتی دیدند جنازه آنها را هم آوردهایم، برای اینکه حرفشان دو تا نشود، تصمیم گرفته بودند آنها را بدزدند و به همین خاطر از بین درختان دانشگاه به ما تیراندازی کردند که البته موفق نشدند و فرار کردند!
فردای آن روز هر سه جنازه را با شکوه تمام تشییع کردیم، ولی باز هم آنها سعی کردند جنازه پاسدارها را بدزدند. به قم که رسیدیم قضیه را به آقای خلخالی گفتیم. ایشان حاکم شرع بود و به بهانه اینکه میخواهد جنازهها را ببیند، آنها را به اتاقی در مسجد امام حسن عسکری(ع) برد و تابوتها را عوض کرد. مردم تابوت پاسدار شهید مفتح را بهجای تابوت خود ایشان دور حرم گرداندند و در این فاصله ما به سرعت شهید مفتح را دفن کردیم. بعد هم جنازه دو پاسدار ایشان را نزدیک ایشان به خاک سپردیم.
□و سخن آخر؟
شهید مفتح با روشنفکران، اساتید دانشگاه و غیر روحانیون هم روابط گسترده و وثیقی داشت، با این همه ذرهای از اعتقادات محکم دینی خود کوتاه نیامد و حتی نسبت به انجام مستحبات هم مقید بود. به همین دلیل هم اقشار گوناگون با تفکرات مختلف جذب ایشان میشدند و ایشان واقعاً میتوانستند نقش مؤثری در وحدت بین روحانیون و دانشگاهیان ایفا کنند.
□با تشکر از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید.