حجت الاسلام والمسلمین سیدهادی خامنه ای از جمله چهره هایی است که شهید آیت الله حسین غفاری را در واپسین دوره از زندان خویش، دیده وبااو مصاحب ومانوس بوده است،از این روی خاطرات وگفته های وی از آخرین فصل از حیات آن شهیدِ نامدار،شنیدنی ودرخور تامل است.این گفت وشنود به مناسبت سالروز شهادت آیت الله به شما تقدیم می شود.
□شما از چه مقطعی و چگونه با شهید آیت الله حسین غفاری آشنا شدید؟
بسم الله الرحمن الرحیم.در دهه 50 در زندان قصر، جایی به اسم قرنطینه داشتند که فلسفه وجودی آن را نمیدانستم، ولی همینقدری میدانستم که کسانی را که هنوز تکلیف پروندهشان معلوم نبود، یا در واقع برایشان پروندهای تشکیل نشده بود، به آنجا میبردند. مرا هم در فروردین سال 1353 دستگیر کردند و به قرنطینه بردند و برای اولین بار،ایشان را در آنجا دیدم. قبل از آن، شش ماه در زندان کمیته مشترک بودم. معمولاً زندانیها را در کمیته مشترک زیاد نگه نمیداشتند و به زندانهای دیگر میفرستادند، مگر در موارد نادری مثل دکتر شریعتی که ایشان را بیشتر از یک سال در زندان انفرادی کمیته مشترک نگه داشتند.
□شهید غفاری کی دستگیر شده بودند؟
کمی زودتر از ما یا همزمان با ما. دقیقاً نمیدانم. من در قرنطینه با سه چهار نفر آشنا شدم که خیلی یادم نماندهاند، ولی با شهید آیتالله غفاری مأنوس شدم. در زندان شاه، بین افراد همفکر و هممرام، به خاطر مبارزه با رژیم شاه و اشتراک در هدف، معمولاً انس برقرار میشد. من هم طبیعتاً با برادران روحانی مأنوستر بودم.
□از ویژگیهای شهید غفاری برایمان بگویید.ایشان چگونه شخصیتی داشت؟
ایشان با اینکه از نظر سنی از ما بزرگتر بود، اما چون آدم با نشاطی بود، همه دوستش داشتند و به اصطلاح روابط عمومی خوبی داشت. بسیار حاضر جواب و شوخ طبع بود و میخندید و شوخی میکرد. اهل مصلحتجویی هم نبود و عقیدهاش را خیلی صریح و محکم بیان میکرد.مثلا یک بار گفته میشد یکی از روحانیون در ضدیت با دکتر شریعتی حرفهای تندی زده است. شهید غفاری به کسی که این خبر را آورد، تشر زد و به آن روحانی هم متلک آبداری بار کرد و اجازه نداد طرف به حرفش ادامه بدهد! در عین حال که افکار روشنی داشت، اما اگر کسی به روحانیت اهانت میکرد، سفت و سخت میایستاد و بهشدت تعصب به خرج میداد. عادات خاصی هم داشت. مثلاً روزهای جمعه که وقت حمام زندانیها بود و همگی به حمام عمومی میرفتیم، با اولین زندانی داخل حمام میرفت و با آخرین زندانی بیرون میآمد و خلاصه پنج شش ساعت وقتش را به این شکل در حمام صرف میکرد، در حالی که ما معمولاً عجلهای برای رفتن به حمام نداشتیم و دو سه ساعت دیرتر میرفتیم!
□این همه مدت در حمام چه میکرد؟
کیسه و صابون دست میگرفت و به هوای اینکه دارد خودش را میشوید با زندانیها حرف میزد. هرگز به یاد ندارم در روز حمام، ایشان در جایی نشسته باشد. دائماً بین زندانیها راه میرفت و تفریح میکرد، برای همین روحیه با نشاط و تحرک زیاد، هیچوقت باور نکردم سکته کرده باشد.
□از حال و هوای زندان برایمان بگویید.چه شرایطی برآنجا حاکم بود؟
من در ماه رمضان وارد زندان موقت شدم و مسلمانها برای خوردن سحری، بیدار میشدند. یادم هست در روز عید فطر قرار شد دو بار نماز بخوانیم...
□چرا؟
چون اگر همه با هم نماز میخواندیم، متوجه میشدند و اجازه نماز جماعت به ما نداده بودند. بین سلول ما تا در ورودی فاصلهای وجود داشت و ما نگهبانی را در آنجا گذاشتیم که مراقب باشد و اگر کسی آمد، ما را خبر کند. من پیشنماز دسته اول شدم و شهید غفاری پیشنماز دسته دوم شد!
خلاصه مدتی در زندان موقت بودیم و بعد ما را به زندان شماره 1 بردند. مدتی هم آنجا ما را معطل نگه داشتند. بعد سلمانی آوردند و ریش و موی ما را تراشیدند. برای اینکه اذیت نشوم، خودم عمامه و عبا را درآوردم. میخواستند به هر شکل ممکن اعصاب ما را در هم بریزند و روحیه ما را تضعیف کنند. رئیس زندان هم سرگرد خبیث و خشنی به اسم «سرگرد زمانی» بود که در آزار و اذیت زندانیها ید طولایی داشت و از هیچ توهین و تحقیری دریغ نمیکرد.
□ظاهراً زدن ریش و مو شهید غفاری را خیلی آزار داده بود.دراین باره چه به یاد دارید؟
همینطور است. تا در زندان موقت بودیم، به احترام سن و سال ایشان، مو و ریشش را نزدند. بعد هم میگفتند: دوره محکومیت ایشان رو به اتمام است و معمولاً ریش و موی کسی را که داشت آزاد میشد، نمیزدند. به همین دلیل هم ایشان خیلی راحت و آسوده نشسته بود که از بلندگو اسمش را اعلام کردند و رفت. در فاصلهای که رفت و برگشت، واقعاً نگران بودم که اگر ریش و موی ایشان را بزنند، باید چه واکنشی نشان بدهم که کمتر ناراحت شود. مدتی گذشت و ایشان برگشت. سعی کردم وانمود کنم اتفاقی نیفتاده است و وقتی دیدم ایشان آرام است، نگرانیم برطرف شد. بعد از آن قضیه، ایشان نزدیک به یک ماه در بند 2 و 3 بود و سپس ایشان را بردند و دیگر از ایشان خبر نداشتم. بعد از مدتی هم خبر آوردند سکته کرده است! حتماً افسردگی بعد از ماجرای تراشیدن ریش و مو باعث این قضیه شده بود، والا قبل از آن همیشه شوخی میکرد و بگو و بخند داشت. واقعیت این است که من بعد از این واقعه، دیگر ایشان را شاد ندیدم. بسیار غمگین بود و چهرهاش نشان میداد در خلوت گریه کرده است! سرگرد زمانی موجود بسیار کثیفی بود و هیچ بعید نبود با ایشان هم رفتار زشت و بیادبانهای کرده باشد.
□شهید غفاری در زندان با گروهها و جریانات مختلف چگونه برخورد میکرد؟
ایشان قبل از ماجرایی که برایتان نقل کردم، با همه خوش و بش و گفتوگو میکرد و این یکی از ویژگیهای بسیار مثبت ایشان بود که در عین حال که ذرهای از پایبندیهای خود به اعتقاداتش کوتاه نمیآمد، اما قادر بود با همه ارتباط مثبت و مناسبی داشته باشد. باید به این نکته اشاره کنم که ما در زندان با چپیها، از جمله فداییان خلق مشکلی نداشتیم، چون اصولاً کاری به ما نداشتند، ولی مجاهدین خلق دائماً در حال شایعهسازی و تهمت زدن به ما بودند، تا به این وسیله جوانان را از ما دور کنند. روحیه شاد، با نشاط و دلسوزی پدرانه ایشان باعث میشد که بسیاری از شایعات و تهمتها خنثی و جوانها به ایشان جذب شوند. در واقع بهترین وسیله تبلیغ دین توسط شهید غفاری، شیوه عملی و اخلاق حسنه ایشان بود.
□جریانات داخل زندان چقدر پیشگامی روحانیت در مبارزه را قبول داشتند؟
مجاهدین خلق که کلاً روحانیت و رهبری امام را قبول نداشتند و روحانیت را رقیب خود میدانستند و سعی میکردند به هر نحو ممکن، نقش روحانیت را انکار کنند و روحانیون را کنار بزنند. آنها میدیدند آنچه که روحانیون تبلیغ میکنند، ربطی به اسلام اختراعی آنها ندارد و لذا روحانیت را قبول نداشتند و سعی میکردند آنها را افراد بیخاصیت و بیاثری معرفی کنند. شهادت آیتالله غفاری و آیتالله سعیدی ثابت کرد روحانیون بهشدت از طرف رژیم در معرض خطر هستند، فقط حرف نمیزنند و اهل عمل و مبارزه هستند و در نتیجه گرفتار انواع شکنجهها و مصائب هم میشوند.
□خبر شهادت ایشان را در زندان شنیدید؟
بله،من دو سال و نیم بعد از ایشان هم در زندان بودم. بعد از شهادت ایشان باز عده دیگری را دستگیر کردند و به زندان آوردند.
□دستگیری آنها و شهادت آیتالله غفاری چه ربطی به هم داشت؟
اینها در تشییع جنازه و مجلس فاتحه شهید غفاری شرکت کرده بودند. من در زندان بودم و از بیرون خبر نداشتم، ولی همین دستگیریها، نشان میداد شهادت ایشان برای رژیم گران تمام شده بود و عدهای از مبارزان با برگزاری مجالس فاتحهخوانی، اعتراض خود را به رژیم نشان دادند و سعی کردند مردم را نسبت به ماهیت رژیم آشنا سازند.
□برای شما این تأثیرگذاری عجیب نبود؟
چرا. قبل از اینکه به زندان بروم، شهید غفاری را نمیشناختم، ولی بعدها فهمیدم ایشان در منطقه خود علیه رژیم فعالیت میکرد و در واقع در آنجا جنبشی را به راه انداخته بود. پس از پیروزی انقلاب هم دیدیم از ایشان به عنوان یکی از شهدای شاخص روحانیت یاد و تجلیل و در کنار بزرگانی چون شهید آیتالله سعیدی، شهید اندرزگو و شهید کاظم قریشی نام برده میشد. شهادت آیتالله غفاری در جو سنگین و خفقان هولناکی که رژیم شاه ایجاد کرده بود، مانند جرقهای ظلمت و اختناق را شکست و لذا بسیار اهمیت داشت. اگر ایشان یک طلبه ساده بود، شاید چنین تأثیری را نداشت، اما ایشان را همه علما و بزرگان حوزه به خوبی میشناختند و لذا شهادت ایشان برای رژیم گران تمام شد.
□با تشکر از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید.