وقتی به این فراز از سخنان مینو صمیمی رسیدم، بسیار دچار شگفتی شدم. با خود گفتم این چگونه فضایی بوده است که فردی مثل او با آن جایگاه خانوادگی و قرابت با طبقه حاکمه؛ که بعدها به موقعیت منشی امور بینالمللی دفتر مخصوص فرح نائل میشود و به قول خود وی عمویش نیز ـ تیمسار مهدی احترامی ـ یکی از سرسپردگان فوقالعاده شاه و از ژنرالهای با نفوذ ارتش بحساب میآمد و مفتخر به اخذ مدال از طرف شاه گشته بود و از طرفی پدرش نیز سالها عهدهدار سمت ریاست...
[وقتی به این فراز از سخنان مینو صمیمی رسیدم، بسیار دچار شگفتی شدم. با خود گفتم این چگونه فضایی بوده است که فردی مثل او با آن جایگاه خانوادگی و قرابت با طبقه حاکمه؛ که بعدها به موقعیت منشی امور بینالمللی دفتر مخصوص فرح نائل میشود و به قول خود وی عمویش نیز ـ تیمسار مهدی احترامی ـ یکی از سرسپردگان فوقالعاده شاه و از ژنرالهای با نفوذ ارتش بحساب میآمد و مفتخر به اخذ مدال از طرف شاه گشته بود و از طرفی پدرش نیز سالها عهدهدار سمت ریاست موزۀ ایران باستان و مشاور وزارت فرهنگ و هنر بود، پس از پایان تحصیلاتش در سوئیس و در بدو ورودش به کشور، چرا دچار تردید و نگرانی نسبت به سرنوشت و زندگی خود میشود و اینگونه توصیف میکند که با وجود چنین فضایی که رژیم، هیچگونه نظم و انظباط، سختکوشی، برخورد نقادانه نسبت به امور و هر گونه اظهار نظر و مخالفتی با بیگانگان را بر نمیتابد؛ او چگونه میتواند تاب بیاورد و در اینجا زندگی نماید؟ پس از این برخی نظریهها و تئوریهایی مطروحه در خصوص دلائل وقوع و شکلگیری انقلاب به یادم آمد که از جمله: فساد طبقه حاکمه، فضای استبدادی و اختناق، انباشت و تراکم اعتراضات و نارضایتیها، وابستگی نظام به بیگانگان، ظلم، تبعیض، بی عدالتی، از بین رفتن مشروعیت طبقۀ حاکمه و ناکارآمدی نظام و ... را ذکر میکرد. با شگفتی دیدم که این معنا، همه، در همین چند خط ابراز نگرانی مینو صمیمی مستتر و نهفته است و آنچه ممکن است بعض آن برای سقوط و اضمحلال یک حکومت کافی باشد، این به یکجا دارد. از خود پرسیدم که براستی همانطور که بعضاً گفته میشود آیا بهتر نبود اصلاً انقلابی به وقوع نمیپیوست و بجای آن اصلاحاتی صورت میگرفت؟ چرا که اساساً انقلاب را پدیدهای خسارتبار و با تبعاتی زیانبار قلمداد میکنند که حتیالامکان اگر بشود جلوی رخداد آن را گرفت و مسائل را بدور از ضایعاتی که برای یک انقلاب مترتب است و بدنبال دارد، بتوان در قالب و چارچوبه برنامههای اصلاحی حل کرد و به سامان رساند امر معقولتر و پسندیدهتری است که منافع بیشتری را نصیب کشور خواهد کرد و قس علیهذا؟ در پاسخ بخود و با لحاظ آنچه که ذکر آن به میان آمد و از دهان یکی از عناصر و نزدیکان به رژیم پهلوی شنیدیم و شمهای از فضای آن روزگار برایمان ترسیم شد باز این سؤال به ذهنم متبادر شد که آیا واقعاً با آن فضای اختناقآمیز و استبدادی محض که جای هیچگونه مخالفت و ابراز عقیدهای حتی برای نزدیکترین افراد به رژیم وجود نداشت و گوش شنوایی نبود اصلاً جایی برای اصلاحاتی باقی مانده بود؟ آیا سرنوشت محتوم چنین رژیم وابسته و فاسدی، که خاطرات و نگاشتههای وابستگان و حتی مهرههای اصلی رژیم همچون علم، مینو صمیمی، فردوست و راجی و ... و اسناد و مدارک بجا مانده مشحون و حاکی از موارد عدیدۀ این معنا است، انقلاب نبود؟ و اساساً چیزی غیر از آن را میشود تصور کرد؟ آیا چنان رژیم وابسته، فاسد، ناکارآمد، ظالم و مستبد با آن دستگاه جهنمیای مثل ساواک و ... که دیگر هیچ مشروعیت و مقبولیتی در هیچکدام از عرصههای فرهنگی، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و بین صاحبنظران و اقشار مختلف جامعه برای آن باقی نمانده بود، میتوانست اصلاحپذیر باشد؟ آیا خیال انجام اصلاحات برای یک همچون حاکمیتی که آنچه خوبان همه دارند این به یکجا دارد و تمامی دلائل وقوع یک انقلاب بر آن مترتب است ـ حداقل در وجه مثبت آن ـ خیالی واهی، تصوری باطل و بدور از واقعیت و از سر خام اندیشی و سادهانگاری نیست؟]
دو کودک آلونک نشین در انتهای شهباز جنوبی در اوایل دهه پنجاه
شماره آرشیو: 1792-3ع
مینو صمیمی، منشی امور بینالمللی دفتر مخصوص فرح:
در سال 1967 موقعی که تحصیلاتم در سوئیس رو به پایان میرفت، ساعتها در تنهایی مینشستم و با خود فکر میکردم که: آیا به ایران بازگردم و بعد از 9 سال دوری در وطنم به کار مشغول شوم، یا بعد از خاتمۀ تحصیلات در سوئیس بمانم و کشوری را که سالهای نوجوانیم در آن سپری شده برای اقامت همیشگی انتخاب کنم؟... مسألهای بسیار جدی در مقابلم قرار داشت، که چون سرنوشت آیندهام را رقم میزد، تصمیم گرفتن دربارهاش فوقالعاده مشکل بود و میبایست عمیقتر بیاندیشم.
در سوئیس دوستان با نفوذی داشتم که میتوانستند به سهولت برایم جواز کار بگیرند، و تحصیلاتم در سوئیس نیز به سهم خود پشتوانهای بود که مسیر زندگی و جایگاه مرا در آن کشور بخوبی مشخص میکرد.
ولی در عین حال آنچنان دلم به شوق وطن میتپید که علیرغم گذراندن سالهای نوجوانی در سوئیس، باز به خاطر دلبستگی فراوان به فرهنگ ایران، ترجیح میدادم پس از پایان تحصیلات به کشورم بازگردم. لیکن با توجه به بعضی خصوصیاتم مثل سختکوشی، وظیفهشناسی، رعایت نظم، و بویژه برخورد نقادانه با امور، امکان پیشرفت در ایران تحت حاکمیت شاه را برای خود میسر نمیدانستم، ضمن آنکه فکر میکردم: چون در ایران از آزادی فکر خبری نیست، یک دختر 20 ساله که سالها در محیط آزاد سوئیس بدون قید و بند پرورش یافته و هرچه خواسته، گفته، هرگز نمیتواند در کشوری که وابسته است، اجازۀ اظهار عقیدۀ آزاد و مخالفت با بیگانگان به کسی داده نمیشود، تاب بیاورد.
بر سر دو راهی مانده بودم و دو احساس متضاد هر کدام مرا به سوی خود میکشید: یک طرف دنیای پر احساس و رؤیایی مشرق زمین همراه با خاطرات طلایی دوران کودکیم وجود داشت، و طرف دیگر دنیای نظم و منطق سوئیس که تمام دوران نوجوانیم را پر کرده بود... گاه به صفا و صمیمیت و خونگرمی مشرق زمین متمایل میشدم، و گاه تشکیلات منظم و احساس مسئولیت مردم در مغربزمین را تحسین میکردم.
با آنکه دلم نمیخواست آزادی نسبی خود را در سوئیس از دست بدهم و در ایران ناگزیر به زندگی در کنار پدرم و همسرش و برادرانم باشم، ولی بالاخره احساسات بر من غلبه کرد و تجسم خاطرات خوش روزهای کودکی مرا به سویی کشاند که سرانجام تصمیم سوئیس را رها کنم و به ایران بازگردم.»1
شهناز پهلوی به اتفاق یکی از همبازیهایش در سوئیس
شماره آرشیو: 1255-4ع
پی نوشت:
1. مینو صمیمی، پشت پرده تخت طاووس، ترجمۀ دکتر حسین ابوترابیان، انتشارات اطلاعات، تهران، 1368، صص43-444.