«جلوه هایی از خصال سیاسی واخلاقی شهید آیت الله فضل الله محلاتی»درگفت وشنود با حجت الاسلام والمسلمین محمدجواد حجتی کرمانی
□ از نحوه آشنایی تان با شهید محلاتی برایمان بگویید، این آشنایی درچه شرایط وبستری اتفاق افتاد؟
بسم الله الرحمن الرحیم.من در سالهای 1331، 1332، برای ادامه تحصیل به قم رفتم و از آنجا که به شهید نواب صفوی و فداییان اسلام علاقه زیادی داشتم، در آنجا هم به دنبال کسانی میگشتم که در این علاقه با من شریک باشند و به این ترتیب با آقایان: شهید شیخ فضلالله محلاتی، حاج شیخ علیاصغر مروارید، سید هادی خسروشاهی، زینالعابدین قربانی و غلامرضا گلسرخی آشنا شدم.این آغاز آشنایی ما بود که در بستر علاقه به فداییان اسلام شکل گرفت وادامه پیدا کرد.
□ چه ویژگیهایی درشخصیت ومنش ایشان برای شما جالب بود؟
شهید محلاتی ذاتاً پرتحرک و پر جوش و خروش بود و لحظهای آرام و قرار نداشت. حتی موقعی هم که پای درس بود، مدام در جنب و جوش بود.دراوقات دیگر هم یا درحال مطالعه وبحث بود، یا سخنرانی میکرد. هرگز کسی را آنقدر پرکار و پرشور و هیجان ندیده بودم. ایشان بسیار صمیمی، خونگرم، خوشبرخورد، اهل خدمت و واقعاً در این امر پیشتاز بود. شهید محلاتی جزو نخستین یاران و حلقه اصلی اطرافیان حضرت امام بود و در راه نهضت امام، از هیچ فداکاری و ایثاری دریغ نداشت. انسان بسیار معتدلی بود .دراین باره مصادیق زیادی رامیتوان بیان کرد.مثلا با آنکه در دورانی که به سپاه می رفت، خیلی مورد ظلم قرار گرفت و بارها عدهای علیه او شعار دادند، ولی هیچوقت تندی نکرد و از حالت اعتدال خارج نشد.
شهید محلاتی کانون هیجان و شور و در عین حال بسیار بیتعصب و منطقی بود ومثلا اگر کسی اشتباهش را گوشزد میکرد، به هیچوجه عصبانی نمیشد. با اینکه به حضرت امام و شهید نواب صفوی ودرمجموع به پدیده انقلاب ونظام اسلامی بهشدت علاقه داشت، اما در مواجهه با مخالفان بسیار ملایم بود. ایشان در عین حال که همیشه وسط معرکه بود، ولی هیچگاه اعتدال و ملایمت خود را از دست نداد. در حالی که بسیار جسور و پرکار بود، خیلی هم ملایم و نجیب بود.
□ چه خاطراتی از دوران مبارزات ایشان دارید؟
شنیده بودم مثل آقای شیخ غلامرضا گلسرخی، در اجتماعاتی که فداییان اسلام تشکیل میدادند سخنرانی میکرده، ولی خودم سخنرانی ایشان را نشنیدم. اولین خاطره مبارزاتی بنده از ایشان، به بعد از تبعید حضرت امام به ترکیه و ترور حسنعلی منصور در بهمن سال 1343 برمیگردد. در روز ترور منصور در مسجد جامع تهران بودم که نیروهای نظامی ریختند و مجلس را تعطیل کردند. سه شب بعد هم مرا دستگیر کردند و سپس به زندان قزلقلعه فرستادند. در آنجا حاج شیخ قاسم اسلامی، حاج شیخ احمد کافی، شیخ جعفر شجونی و شیخ فضلالله محلاتی را دیدم.خاطرم هست که ایشان داشت زغالسنگهای بخاری را جا به جا میکرد! بعد ما را به زندان قصر بردند و ایشان و آقای مروارید را هم آوردند. کلاً سیزده روحانی بودیم که در اردیبهشت سال 1344 محاکمه و به دو ماه زندان محکوم شدیم. در واقع میخواستند از روحانیون زهر چشم بگیرند.
□ از آن سیزده نفر کسی یادتان هست؟
بله، شهید شیخ فضل الله محلاتی، شهید شیخ مهدی شاهآبادی، آقایان مروارید، فهیم، کنی، شیخ مهدی ربانی املشی، شیخ احمد کافی، سید قاسم شجاعی و....
□ از خاطرات روزهای نزدیک به ورود امام و نقش شهید محلاتی در کمیته استقبال برایمان بگویید.
ایشان در تحصن دانشگاه تهران یا اجتماعاتی که مرحوم آیتالله طالقانی یا مرحوم شهید بهشتی تشکیل میدادند، همواره همراه با شهید شاهآبادی حضور داشتند و در صف اول مبارزه بودند. خبر پیروزی انقلاب در روز 22 بهمن سال 1357 هم با صدای شهید محلاتی از رادیو پخش شد. شهید محلاتی و شهید شاهآبادی انصافاً از مخلصین اولیه انقلاب بودند که در تمام صحنهها با کمال ارادت کار میکردند. همیشه در ابتدای یک نهضت کسانی که قدم به میدان میگذارند، در واقع خطر مرگ، آوارگی و از دست دادن زن و فرزند را به جان میخرندواین بزرگواران،درزمره اینگونه افراد بودند.
□ به فعالیتهای شهید محلاتی پس از پیروزی انقلاب اشارهای کنید.
پس از پیروزی انقلاب فعالیت ایشان چندین برابر شد. مدتی نماینده حضرت امام در سپاه و همزمان عضو جامعه روحانیت مبارز بود. در دوره اول مجلس شورای اسلامی نماینده شد.
□ رویکرد ایشان نسبت به دولت موقت و شخص بنیصدر را چگونه تحلیل می کنید؟
باید بگویم که ایشان دراین موارد، همواره رویه معتدلی داشت. دو بار با ایشان به جامعه روحانیت مبارز و یک بار نزد شهید بهشتی رفتم تا در باره مسائل جاری کشور بحث کنیم. در قضیه بنیصدر در جامعه روحانیت مبارز، دو گرایش وجود داشت. یک عده شدیداً با او مخالف و عدهای هم موافق بنیصدر بودند و شهید محلاتی و چند نفر دیگر معتقد بودند: باید طرفین آشتی کنند و اختلافات را کنار بگذارند. خود من هم همین عقیده را داشتم. سرانجام هم وقتی جامعه روحانیت مبارز در مورد بنیصدر اعلامیه داد، در آن سعی شد با لحن ملایمی او را نصیحت کنیم که دست از اشتباهاتش بردارد. اعلامیه را به اتفاق شهید محلاتی نوشتیم و گرایش آن کاملاً آشتیجویانه بود و هیچ اثری از تندی و اهانت در آن دیده نمیشد.این ازجمله موارد همکاری ما در ان روزهای پرالتهاب بود.
□ از خاطرات مشترکتان در روزهای جنگ بگوئید. دراین باره چه مواردی را به خاطر می آورید؟
یک بار ایشان ما را برداشت و به اهواز برد که به جبهه برود، ولی تا اهواز رفتم و سعادت حضور در جبهه را پیدا نکردم. آن شب وقتی وارد فرودگاه اهواز شدیم، شهید باقری- که در مقر فرماندهی جبهه در اهواز بود- از ما استقبال کرد. او از فرماندهی جنگ توسط بنیصدر بهشدت ناراحت بود. در آن دوره بین بنیصدر و سپاه اختلافات زیادی وجود داشت و شهید محلاتی سعی میکرد شهید باقری را آرام کند و به او امید بدهد. آن شب در کوچههای اهواز که ظلمات محض بود، با یک چراغ قوه راه را پیدا کردیم و به منزل آقای جزایری، امام جمعه اهواز رفتیم و استراحت کردیم.البته من قبل و بعد از انقلاب، چند بار به منزل پدر شهید علمالهدی رفته بودم.
□ چگونه از خبر شهادت ایشان باخبر شدید؟
اطلاعاتم دراین باره درحد شنیده هاست،البته شنیده های موثق.شنیدم حدود نیم ساعت پرواز را به تأخیر میاندازند تا ایشان هم برسد. شاید اگر هواپیما پرواز میکرد، ایشان به شهادت نمیرسید، اما با تقدیر الهی نمیشود جنگید! تقدیر این بود که ایشان از قافله شهدا عقب نماند.
در هواپیمای شهید محلاتی، شهید بزرگوار دیگری به نام شهید محمد مصطفوی کرمانی هم حضور داشت که از نظر سنی و دوره تحصیلی، شاگرد ما حساب میشد. از این شهید مظلوم کمتر نامی برده میشود. ایشان در قم با شهید حقانی همدرس بود و ما با او رفت و آمد داشتیم. بسیار خوشسیما و شبیه شهید باهنر و مرحوم اخوی ما بود و گاهی در قم، آنها را با هم اشتباه میگرفتند! شهید مصطفوی چهرهای نورانی داشت و شهید حقانی سیه چرده بود و همه تصور میکردند او کرمانی است و شهید مصطفوی تهرانی است، در حالی که برعکس بود. شهید مصطفوی بسیار خوشاخلاق، متعبد و خوشمحضر بود. آخرین بار او را در مکه مکرمه دیدم که با چشمانی اشکبار در برابر بیتاللهالحرام ایستاده بود و دعا میخواند. برادری به نام حسن هم داشت که او شهید شد.رحمت الله علیهم اجمعین.