«واپسین فصل از حیات سردار شهید محمدابراهیم همت»درگفت وشنود با سردار جعفر جهروتیزاده
□ شما یکی از یاران همیشگی سردار شهید محمد ابراهیم همت بوده اید. علاوه براین واپسین فصل از حیات آن شهید بزرگوار رانیز، ازنزدیک مشاهده کرده اید.مایلیم که در این گفت وشنود،برای ما خاطره شهادت آن بزرگوار را نقل کنید.
بسم الله الرحمن الرحیم.مهمترین خاطرهای که با آن شهید بزرگوار دارم، به عملیات خیبر برمیگردد. قبل از این عملیات، به اتفاق ایشان و چند تن از رزمندگان، به منطقه عملیات رفتیم که به دلیل نیزار بودن، شناسایی در محوطه آن بسیار دشوار بود. افراد بومی هم وسط هور ساکن و مشغول ماهیگیری و کارهای دیگری بودند و عراقیها در بین آنها جاسوسانی داشتند که هر تحرکی را گزارش میدادند.همین وضعیت، کار را برای نیروهای اطلاعات عملیات بسیار سخت کرده بود. لشکر 27 چند عقبه داشت، از جمله پادگان دوکوهه به عنوان عقبه اصلی و پادگان ابوذر که بعد از والفجر4، نیروهای لشکر در آنجا مستقر شده بودند.
شناساییهای عملیات خیبر، با تمام دشواریها ادامه پیدا کرد و سرانجام تصمیم گرفته شد تعداد اندکی از نیروهای بعضی از یگانها، برای راهاندازی مقرها و بنههای تدارکاتی به منطقه بیایند. عدهای از نیروهای واحد ادوات هم آمدند تا منطقه را برای انجام عملیات آماده کنند.
□ از عملیات خیبر برایمان بگویید. این حرکت در چه شرایطی انجام شد؟
در آن عملیات، قرار بود لشکر 27 خط طلاییه را بشکند و بعضی از یگانهای این لشکر به همراه لشکرهای عاشورا و کربلا، داخل جزیره عملیات کنند. باید خط طلاییه را میشکستیم و خود را به جادهای که به شهر نشوه عراق و بصره میخورد میرسیدیم. در مقابل ما کانالی به عمق 50 متر قرار داشت. در شب عملیات باید از راهی به عرض 20 سانتیمتر عبور میکردیم و به نقطهای میرسیدیم که پشت آن میدان مین و سنگرهای نیروهای عراقی قرار داشتند. یک طرف این راه دیوار، یک دژ بود و سمت دیگرش آب! نیروها باید از این راه باریک، خود را به میدان مین میرساندند و معبر را باز میکردند و به خط دشمن میزدند. دشمن با تمام امکانات و تسلیحاتش، این معبر باریک را زیر آتش گرفته بود و یکریز گلوله میریخت.
عدهای از بچههای تخریب خود را به میدان مین رساندند و راه را باز کردند. چند تن از آنها به شهادت رسیدند، ولی نیروها به دلیل آتش سنگین عراقیها، نتوانستند از آن راه باریک عبور کنند و بیشترشان به شهادت رسیدند و راه بسته شد! میخواستم برگردم و چارهای نداشتم جز اینکه روی جنازه بچهها پا بگذارم! آن شب دشمن خیلی از خمپاره استفاده نکرد و بیشتر با کاتیوشا میزد. به هر حال آن شب عملیات متوقف شد.
شب بعد هم یک گردان عملیات جلو رفت و عده زیادی شهید و مجروح شدند و نتوانستیم خط دشمن را بشکنیم. خط آتش عراق، لحظهای متوقف نمیشد و واقعاً امکان هیچ تحرکی وجود نداشت. دائماً هم از قرارگاه میگفتند: خط باید به هر شکل ممکن شکسته شود! اکثر بچهها به شهادت رسیده بودند و بعید بود بشود کاری کرد. من، رضا دستواره و حاج عباس کریمی از روی جنازه شهدا عبور کردیم و جلو رفتیم و دیدیم اغلب بچهها به شهادت رسیدهاند. به خاطر توقف عملیات، جزیره مجنون هم مشکل پیدا کرده بود. شهید همت مدام پشت بیسیم میگفت: از قرارگاه میگویند هر جور شده است امشب باید این خط شکسته شود! سردار رحیم صفوی مدام روی خط بود و میگفت: باید این کار را انجام بدهید! من با رمز و اشاره، به ایشان گفتم: از کل نیروها فقط ما سه نفر ماندهایم و اگر دستور است سه نفری حمله کنیم، باشد! وقتی متوجه شدند اوضاع وخیمتر از آن است که تصورش را میکردند، دستور دادند برگردیم.
□ فاز بعدی عملیات به چه شکل انجام شد؟
پس از آنکه همه نیروهایمان در این محور به شهادت رسیدند، قرار شد از محورهای دیگر جلو برویم. هر شب یکی از گردانها باید روی کانال پل میانداخت و عبور میکرد. بالاخره قرار شد چند نفر از بچههای تخریب کانال را شنا کنند و خود را به سنگرهای دشمن برسانند و پس از خفه کردن سنگرها، در میدان مین معبری را باز کنند و نیروهای دیگر روی کانال پل بزنند و عبور کنند، اما دشمن کانال را زیر آتش سنگین گرفت و این کار میسر نشد. شب آخر، عبور از کانال به عهده من گذاشته شد. کمی محور را تغییر دادم و به سمت دیگری رفتم. عدهای از بچههای تخریب را، شناکنان پشت خط بردیم. رضا دستواره و حاج عباس کریمی معتقد بودند: آن شب نباید عملیات کنیم و شهید همت میگفت: از بالا دستور آمده است که امشب باید از کانال عبور کنیم... و بین آنها، درگیری لفظی شدیدی در گرفت! سرانجام شهید همت به من دستور داد جلو بروم.
عراقیها لحظهای دست از کوبیدن ما برنمیداشتند. وقتی مشخص شد عبور از این معبر ممکن نیست، قرار شد داخل جزیره برویم. همراه با حاج همت و چند نفر دیگر برای شناسایی وارد جزیره شدیم تا نیروها پشت سر ما بیایند. بعد از شناسایی برگشتیم. زمانی که ما در طلاییه عملیات میکردیم، گردان مالک هم در جزیره مجنون عملیات میکرد و فرماندهشان شهید کارور در همان جا به شهادت رسید.
□ عملیات خیبر در جزیره مجنون، یکی از فرازهای مهم تاریخ دفاع مقدس است. جنابعالی به عنوان شاهد عینی میتوانید جزئیاتی را که شاید از نگاه دیگران مغفول مانده باشد، بیان کنید. جزیره مجنون در آن عملیات چه وضعیتی داشت؟
جزیره مجنون به دو محور شمالی و جنوبی تقسیم شده بود و هواپیماهای دشمن یکسره جزیره را بمباران میکردند، بهطوری که شاید در عرض یک روز، 90 هواپیما همزمان با هم، جزیره را زیر آتش میگرفتند. نیروها روی دژها مستقر بودند و کل منطقه آب و نیزار بود. یکمرتبه ده فروند هواپیما میآمد و یک دژ را بمباران میکرد و میرفت! به قول حاج همت جوری بمباران میکردند که انگار برای مرغ و خروس دانه میپاشند! حاج همت بیسیم و وسایل مخابراتی را در یک آلونک گلی- که بومیها آن را ساخته بودند- مستقر کرده بود و از آنجا با فرماندهان در تماس بود. پس از استقرار نیروها در جزیره، همراه با حاج همت سوار موتور شدیم تا برویم و ببینیم در عقب اوضاع از چه قرار است.
□ معمولاً شهدا نسبت به شهادت خود نوعی پیشآگاهی دارند. چنین چیزی را در شهید همت ندیدید؟
چرا. چند ساعت بود که ارتباط ما با خط مقدم قطع شد. یک «سهراهی مرگ» در آنجا بود که هر کسی را که میفرستادیم برود خبر بیاورد، برنمیگشت! شهید همت به فرمانده لشکر 25 کربلا، مرتضی قربانی گفت: «یکی دو نفر را بفرست که بروند و خبر بیاورند تا بفهمیم وضعیت از چه قرار است؟» قربانی گفت: «من هر کسی را که فرستادهام، رفته و برنگشته است !» حاج همت سری را تکان داد و به طرف جزیره راه افتاد و گفت: «انگار خدا ما را طلبیده است!»
بعد از رفتن حاج همت، همراه با یکی از نیروها به سمت جزیره و داخل خط راه افتادم و خود را به منطقهای که نیروها پدافند کرده بودند، رساندم. دشمن همچنان بهشدت بمباران میکرد. عده زیادی مجروح شده بودند و صدای نالهشان بلند بود. جنازه عراقیها و بچههای ما داخل آب افتاده بود و در اثر خمپاره و خون، آب گلآلود و خونی شده بود، اما بچهها از شدت تشنگی، همین آب را میخوردند! حاج همت با دیدن این منظره، فوقالعاده ناراحت شد و قمقمهها را جمع کرد با پل شناور کمی جلو رفت و از جایی که آب تمیز و زلال بود، پر کرد و آورد. دشمن مدام آتش میریخت و ما نمیتوانستیم جلوتر برویم. حاج همت به من گفت:« بمان و از وضع خط مطلع باش». بعد هم بیسیم را به من داد تا با عقب جبهه در ارتباط باشم و خودش به عقب برگشت.
□ چگونه از شهادت حاج همت باخبر شدید؟
حاج همت موقعی که به طرف قرارگاه میرفت، در سهراهی مرگ به شهادت رسید. یکی دو ساعت بعد از رفتن حاج همت، خط که حدود یک ماه لحظهای آرام نبود، ناگهان آرام شد! همه حیرت کردیم و منتظر درگیری دشمن ماندیم، اما صبح شد و باز دشمن حمله نکرد! هیچکس نمیدانست چه خبر شده است؟ وقتی مطمئن شدم عراقیها دیگر قصد حمله ندارند، به عقب برگشتم و در سهراهی مرگ چشمم به پیکر شهیدی افتاد که سر و یک دست نداشت. از روی لباسهای او فهمیدم حاج همت است، منتهی نمیخواستم باور کنم. خود را به قرارگاه رساندم و دیدم همه نگران حاج همت هستند. قبول این موضوع خیلی دشوار بود، اما چارهای جز پذیرش این قضیه نداشتم. همان شب پیکر حاج همت را به عقب فرستادیم و به قرارگاه فرماندهی در کنار جاده فتح رفتم. فکر میکردیم همه از شهادت حاجی خبر دارند، ولی بعد متوجه شدم خبر شهادت او پخش نشده است. روز بعد فهمیدم جنازه حاجی به خاطر اینکه نشانهای نداشته در اهواز مفقود شده است. همراه شهید حاج عبادیان و حاجآقا شیبانی به اهواز رفتیم تا جنازه را شناسایی کنیم و به تهران بفرستیم.
□ به تشییع جنازه رسیدید؟
بله، بعد از فروکش کردن درگیریها ابتدا به دوکوهه و بعد به تهران رفتم و در تشییع جنازه شرکت کردم. جنازه را برای دفن به زادگاهش شهرضا بردند و در بهشت زهرا هم بنای یادبودی را به یادش بنا کردند.