«خاطره ها ونکته هایی از دوران آغازین نهضت اسلامی»درگفت وشنود با حجت الاسلام والمسلمین سید محمد آلطه
در روزهایی که بر ما گذشت،یکی از خطبای نامدار وپرسابقه کشور واستان قم،مرحوم حجت الاسلام والمسلمین سید محمد آلطه دارفانی راوداع گفت ورهسپار ابدیت گشت.اینک درتکریم پیشینه تبلیغی ومبارزاتی آن مرحوم،گفت وشنودی را که طی آن به بیان خاطرات خویش از دوران آغازین نهضت اسلامی پرداخته بودند، به شما تقدیم وبرای آن سفرکرده علو درجات مسئلت می کنیم.
□ جنابعالی از چه مقطعی و چگونه با حضرت امام آشنا شدید؟ دردوره آشنایی، حالات ومقامات ایشان را چگونه دیدید؟
بسم الله الرحمن الرحیم.از ده پانزده سالگی که به فیضیه میرفتم و از دور حضرت امام را تماشا میکردم که درس اخلاق میگفتند، اما آشنایی نزدیکم با ایشان، در جریان ایستادگی در برابر بهائیت پیش آمد. قضیه از این قرار بود که مرحوم آیتالله بروجردی بهشدت با بهائیها مخالف بودند و لذا به مرحوم آقای فلسفی فرموده بودند: در منبرهای خود بهائیها را بکوبد! یادم هست در یکی از روزهای ماه رمضان، برای تبلیغ به ساوه رفته بودم که سخنرانی مرحوم آقای فلسفی را از رادیو شنیدم که بهائیها را بهشدت کوبید. انتظار همه این بود که بعد از ماه رمضان، اوضاع فرق کند و دست بهائیها از مناصب مهم کوتاه شود، اما در کمال تعجب اوضاع برعکس شد! شنیدم دکتر اقبال پیش شاه رفته و گفته بود: اگر در این زمینه کوتاه بیایید، آخوندها به این اکتفا نمیکنند و سنگر به سنگر جلو میآیند... و خلاصه نظر شاه را برگرداند. بعد هم در مجلس شورای ملی بین مرحوم صفایی نماینده قزوین -که طرحی را به امضای ده پانزده نفر از نمایندگان مجلس رسانده بود که بر اساس آن بهائیت غیر قانونی اعلام میشد- با سردار فاخر- که چند دوره نماینده شیراز و وکیل مجلس بود- نزاع شدیدی در گرفت.
در این دوره بود که خدمت حضرت امام رفتم و به ایشان عرض کردم: «این جریان فقط یک راه دارد و آن هم این است که با استفاده از دستجات و تکیههای قم، در مملکت سر و صدا ایجاد کنیم. باید سران تکیهها را ببینیم و از آنها بخواهیم به مردم شیراز تلگراف بزنند و بگویند: چشمتان روشن که نمایندهتان در مجلس از بهائیها طرفداری کرده است». ایشان نظرم را پسندیدند. البته این برنامه انجام نشد و کارهای دیگری بهجای آن صورت گرفت، ولی به هر حال این نخستین ملاقاتم با حضرت امام بود.
□ نهضت امام در واقع از اعتراض به لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی شروع شد. از این برهه چه خاطراتی دارید؟
تصویب این لایحه در دولت علم، در واقع یک زنگ خطر جدی برای اسلام بود، زیرا در آن قید سوگند به قرآن تبدیل به سوگند به کتب آسمانی و به زنان حق انتخاب شدن و انتخاب کردن داده شده بود که در آن دوران، اقدام خطرناکی بود. شاه تصور کرده بود پس از رحلت آیتالله بروجردی، برای انجام مقاصد خود و اربابانش، بسط ید پیدا کرده است. عصر روزی که این لایحه تصویب شد، همه مراجع بزرگ در منزل آیتالله حائری جمع شدند و تلگرافی در اعتراض به این لایحه تهیه کردند و برای شاه فرستادند. شاه چند روزی پاسخ تلگراف را نداد تا به این شکل به آقایان اهانت کند. بعد هم در حالی که آقایان را با لقب حجتالاسلام مورد خطاب قرار داده بود، در پاسخ اینگونه وانمود کرد: دل ما برای دین و اسلام بیشتر از شما میسوزد و موضوع این لایحه هم یک امر دولتی است و به ما ربطی ندارد!
وقتی شاه به این شکل از خود رفع مسئولیت کرد، حضرات آیات تلگرافهای اعتراضی خود را برای علم، نخستوزیر وقت فرستادند که تندترین آنها تلگراف امام بود. علم پاسخی به این تلگرافها نداد و در نتیجه بازارها تعطیل شدند.
□ شما که از نزدیک شاهد این مسائل بودید،از وقایع آن روزها چه خاطراتی دارید؟
بله، یک روز پنجشنبه بود که به منزل مرحوم آیتالله گلپایگانی رفتم. در آنجا مجلس روضهخوانی برپا بود و عدهای از بازاریها هم آمده بودند و اعتراض داشتند که :چرا دولت جواب تلگراف آقایان را نداد؟ مرحوم آیتالله گلپایگانی همان جا به علی نظری فرماندار وقت و رئیس شهربانی و رئیس ساواک تلفن زدند که به اینجا بیایید و جواب مردم را بدهید! فرماندار رفت و در درگاهی اتاقی که آیتالله گلپایگانی بود، ایستاد و سعی کرد مسیر افکار مردم را تغییر بدهد و گفت:« دولت کارهای زیادی مثل لولهکشی و عمران دارد، برای شهر قم هم نقشههای زیادی دارد و درست نیست با اعتراض به او، اخلالی در کارهایش ایجاد شود». قرار شد من بروم و به حرفهای او جواب بدهم. رفتم و به فرماندار گفتم: «شما در باره کارهای عمرانی و لولهکشی آب و این چیزها حرف زدید! حالا از شما سئوالی میکنم: اگر جایی در شهر آتش بگیرد، آیا شهرداری باید به کارگرهایش بگوید: شما همچنان مشغول کارهایتان باشید تا به وقتش نوبت خاموش کردن آتش برسد؟ آیا این کار منطقی است؟ کدام عقل سلیمی قبول میکند اطفای حریق در نوبت کارهای اداری قرار بگیرد؟ موضوعی که حضرات مراجع و علما بدان اعتراض کردهاند حکم حریق را دارد و دولت مکلف است بلافاصله پاسخ بدهد. منتظر بمانید تا به نوبت جواب داده شود یعنی چه؟ شما نمیدانید روحانیت همیشه در این کشور نقش تعیینکننده داشته است؟ به غائله پیشهوری و غلام یحیی چه کسی پایان و مملکت را نجات داد؟ اگر روحانیت نبود که الان آذربایجان را از ایران جدا کرده بودند. آن روزها در تبریز نه سرباز جرئت نفس کشیدن داشت و نه افسر، ولی باز یک آخوند بود که به مسجد رفت و مردم را به قیام فراخواند. امروز چه شده است که به روحانیت اهانت میکنید؟»...
□ آیاحضرت امام در جریان صحبتهای شما قرار گرفتند؟
بله، حرفهایم به گوش امام رسیده بود و بسیار خوشحال شده بودند، به همین دلیل دستور فرمودند در مجالس فاطمیه، برای منبر رفتن از من دعوت شود، در حالی که وقت منبرها پر بود، اما ایشان به دامادشان مرحوم آقای اشراقی فرموده بودند: فلانی حتماً باید منبر برود. در مسجد امام قم، مجلس بسیار مجلل و پرجمعیتی برگزار شد که واقعاً نظیرش را نه قبل و نه بعد از انقلاب ندیدم! مردم حتی روی پشتبامها و خیابانهای اطراف هم جمع شده بودند و عبور و مرور در خیابانهای اطراف مسجد، مختل شده بود! منبر رفتم و در باره تلگرافی که علم برای وعاظ تهران فرستاده بود، حرف زدم. علم گفته بود:« بعضی کارها،از الزامات بینالمللی است و باید آنها را اجرا کنیم. وعاظ هم بهتر است مردم و علما را توجیه و زمینه را برای انجام این کارها آماده کنند». گفتم:« حکایت معاویه است که به ابنعباس گفت: دیگر حق ندارید از فضایل علی(ع) بگویید! ابنعباس گفت: پس بگویید حق نداریم از قرآن بگوییم، چون قرآن در فضایل علی(ع) سخن گفته است. معاویه گفت: تفسیر قرآن را از ما بگیرید! ابنعباس گفت: قرآن بر آلهاشم نازل شد، برای تفسیرش سراغ یهودیها برویم؟ معاویه پرسید: چرا ما را به یهودیها تشبیه کردی؟ ابنعباس پاسخ داد: تو از یهودیها بدتری، چون داری عقیده خودت را تحمیل میکنی! حالا علم، معاویه عصر شده است و میخواهد عقیدهاش را تحمیل کند! شما بهجای حل مشکلات اولیه مردم و این همه درد و گرفتاری آنها، دم از الزامات بینالمللی میزنید؟ مردم دارند در روستاها از فقر و بیماری، کرور کرور میمیرند و مشکلتان شده است بردن زنان به مجلس؟ مگر مردهای ایران آزادند که شما دم از آزادی زنان میزنید؟».
بعد از این سخنرانی، قرار بود مرا دستگیر کنند، اما امام دستور دادند به مرحوم آیتالله بهبهانی در تهران تلفن بزنند و هشدار بدهند:« اگر حکومت بخواهد زبانهای ما را ببرد، من به وظیفه خود عمل میکنم».
در هر حال مبارزه ادامه یافت و دولت علم ناچار شد لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی را لغو کند و این شکست بزرگی برای رژیم بود. علم سخنرانی توهینآمیزی کرده و گفته بود: آخوندها میخواهند ما را به عقب برگردانند که دو باره با قاطر این طرف و آن طرف برویم!بعد ازآن، منبر رفتم و گفتم: «خان بیرجند تصور میکند با یک مشت رعیت بیسواد طرف است! اتفاقاً ما میگوییم چرا ایران در ساخت ابتداییترین چیزها عاجز است و هواپیما و کشتی نمیسازد؟ چرا شاه مملکت حتی وقتی میخواهد لوزهاش را عمل کند، دکتر از خارج میآورید؟»
به خانه که برگشتم، سرهنگ بدیعی رئیس ساواک تلفن زد و گفت: «فکر میکنید تا کی باید فحش بدهید و ما بشنویم؟ جواب این حرفهای شما جز گلوله نمیتواند باشد! اگر لازم باشد 100 هزار نفر را هم میکشیم، ولی این برنامهها را اجرا میکنیم!» گفتم: «اگر قرار باشد 100 هزار نفر کشته شوند، مرگ دستهجمعی عروسی است! شما با آیتالله کاشانی هم همین کار را کردید، سرتیپ دفتری شبانه از دیوار خانه ایشان بالا رفت و چنان به پهلوی ایشان لگد زد که خون بالا آورد!» گفت: «این چیزها را میدانی و اینطور حرف میزنی؟» گفتم: «بله، میدانم!» خلاصه هر جور تهدیدی که از دستش برمیآمد کرد و آخر سر چون حریفم نشد، به التماس افتاد که: بگذار حرفم را بزنم و بعد جواب بده!
□ امام را در جریان این تهدیدات قرار دادید؟
بله، فردا صبح خدمت امام رسیدم و عرض کردم:« شب پیش چنین تلفنی به من شد، بنده به کسی از این بابت حرفی نزدهام که جبهه ما تضعیف نشود». امام بلافاصله دستور فرمودند به آیتالله بهبهانی در تهران تلفن شود و بپرسند:« این چه بساطی است که خطیب ما را تهدید میکنند؟» بعد هم فرمودند: «من به سهم خود از شما تشکر میکنم که با منبرهای خود، در لغو لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی اهتمام کردید.» عرض کردم: «تلاشم مثل یک پیچ کوچک در یک اتومبیل بود! این اتومبیل موتور محرکه میخواست، این شما بودید که همه را به تحرک واداشتید و پیروزی حاصل شد».
□ اقدام بعدی شاه پس از لغو لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی، رفراندوم اصول ششگانه بود. در آن جریان چه نقشی را ایفا کردید؟
پس از اعلام رفراندوم، روحانیت بهشدت مخالفت کرد و تظاهراتی اعتراضی به راه افتاد. من شعار معروف «ما تابع قرآنیم/ رفراندوم نمیخواهیم» را به بعضی از بازاریها القا کردم. مأمورین با شدت عمل هر چه تمامتر تظاهرات را به هم زدند و بعد هم به مدرسه فیضیه رفتند و فحاشی و اهانت کردند. یادم هست در روز رفراندوم کسی نرفت رأی بدهد. رژیم میگفت: 6 میلیون نفر رأی دادند، ولی آنچه که ما دیدیم 60 هزار نفر هم نبود!
□ اشارهای هم به فاجعه مدرسه فیضیه کنید.ظاهرا درآن رور شماهم منبر رفته بودید؟
یادم هست روز قبل از سالگرد شهادت امام صادق(ع)- که از بلندگوی منزل همه آقایان علما و مراجع قرآن پخش میشد- فرمانداری قم ساز و آواز پخش میکرد! بسیار از این قضیه ناراحت شدم و عصر آن روز به منزل امام رفتم که ببینم چه خبر است. جمعیت بهقدری زیاد بود که نمیشد جلو رفت. مرا که دیدند، راه را باز کردند و خدمت امام رفتم و سلام کردم. ایشان فرمودند: «برو بالا و برای مردم صحبت کن!» بالای پلهها ایستادم و فریاد زدم: «مگر امشب شب شهادت امام صادق(ع) نیست؟ چرا فرمانداری حیا نمیکند و ساز و آواز پخش میکند؟ این فرماندار هرزه، رقاص و اهل ساز و آواز است!» این حرفها باعث شد فرماندار از من شکایت کند.
فردای آن روز مرحوم آیتالله گلپایگانی در مدرسه فیضیه مجلس روضهخوانی برگزار کرده بود. رفتم و دیدم کامیونهای پر از سرباز مسلح آماده ایستادهاند. نوبت که به من رسید، منبر رفتم و شروع به صحبت کردم که یکمرتبه عدهای بی دلیل صلوات فرستادند! بعد از اینکه چند بار صلوات فرستادند، فهمیدم قصد اغتشاش دارند. گفتم: «هر وقت صلوات لازم بود، خودم میگویم» هر طور بود منبر را تمام کردم و پایین آمدم، چون در جای دیگری هم منبر داشتم. در منبر بعدی بودم که صدای صفیر گلولهها را شنیدم و بعد هم اخباری در باره کتک خوردن و مجروح شدن عدهای را میآوردند. شب در خانه یکی از اقوام بودم که خبر آوردند مأموران به خانه ما ریختهاند! بعد هم تصمیم گرفتم به عراق بروم. بعد که از مرز خارج شدم، خبر دادند نیم ساعت پس از خروجم حکومت مرا ممنوعالخروج کرده بود.به هرحال روزهای پرالتهاب اما پربرکتی بودند.
□ با تشکر از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید.