حکومتهای اقتدارگرای مدرن اگرچه با نمایش باور به اصول دموکراتیک و تأسیس نهادهایی همچون مجلس، وزارتخانههای مختلف، آزادی مطبوعات و ایجاد فضای نسبتا باز سیاسی، درتلاشند خود را باورمند به دموکراسی و آزادی بدانند ولی با سیری در شیوه حکمرانی این حکومتها، کاملا آشکار است که ارتش مهمترین اهرم مورد استفاده آنها میباشد. رضاشاه به عنوان مؤسس حکومت اقتدارگرای مدرن در ایران، خود به عنوان یک نیروی نظامی بدون حضور ارتش قادر به پیاده کردن برنامههای خود نبود. در فاصله بین سالهای 1320 تا 1332 در ایران که به عنوان دوران دموکراسی ناقص از آن یاد میشود، به واسطه رفتن رضاشاه از ایران و روی کار آمدن محمدرضا به عنوان شاه جدید، قدرت نفوذ و چانهزنی احزاب افزایش یافت.
در این بین دکتر محمد مصدّق که از سیاستمداران با تجربه و صاحب نفوذ ایران محسوب میشد، بر این باور بود که باید کنترل ارتش به عنوان قدرتمندترین نهاد موجود در ایران در اختیار نهادهای غیرنظامی باشد. از این رو و برای رسیدن به این هدف درگیری جدی با شاه جوان ایران در دوران نخست وزیری وی به وجود آمد که پایان خوشی برای وی به همراه نداشت.
قبل از 30 تیر 1331
اندیشمندان عرصه سیاست همواره بر سر چند محور در حال منازعه هستند. مباحثی مانند: چگونگی قرار گرفتن نظام سیاسی در مسیر درست، پایان بخشیدن به تبعیضات، آزادی و مهمتر از همه تقسیم مساوی منابع قدرت. اکثر دانشمندان علوم سیاسی راههای دستیابی بر سر این موارد را در دو قالب اصلاحی و مبارزه میدانند. از این رو اتخاذ هر کدام از این اسلوبها طبیعتا تبعات متفاوتی به بار خواهد آورد. در ایران دهه 1320 هر دوی این راهها به فراخور استفاده شد. شاه جدید به واسطه جوانی و بیتجربگی امکان در دست گرفتن تمامی منابع قدرت را نداشت. در واقع اشغال ایران از سوی انگلیس و روسیه و ورود آمریکا به عنوان قدرت جدید در حوزه بینالملل در کنار فعالیتهای گسترده احزاب در ایران به این امر منجر شد که امکان حفظ تمامی منابع قدرت در اختیار شاه وجود نداشت، از طرف دیگر ارتش به عنوان بزگترین میراث به جای مانده رضاشاه در شرایطی نبود که بتواند به عنوان اهرم تعیین کننده عمل کند.
بدون شک دوران کوتاه نخست وزیری دکتر مصدق، مهمترین رویداد دهه 20 و 30 ایران به شمار میرود. اعتراضهای مصدق به حکومت پهلوی از نخستین روزهای حکومت رضاشاه شروع شد و تا پایان نیز ادامه داشت ولی وی هیچگاه به دنبال تغییر سلطنت پهلوی نبود. تا جایی که وی یکبار اعلام کرده بود: «لازم است تأکید کنم به قسمی که به اعلیحضرت همایون شاهنشاهی یاد کردم، همیشه وفادارم و اطاعت از اصول قانون اساسی را نه فقط در صلاح مملکت بلکه در صلاح مقام سلطنت نیز میدانم» و یا در جایی دیگر گفته بود: «من نه فقط با جمهوری دموکراتیک بلکه با هر روند دیگر آن هم موافق نبودم چون تغییر رژیم موجب ترقی ملت نمیشود و تا ملتی دانا و رجالی توانا نباشد، کار مملکت به همین منوال خواهد گذشت. چه بسیار ممالکی که رژیمشان جمهوری است ولی آزادی ندارند و چه بسیار ممالکی که رژیمشان سلطنت مشروطه دارند و از آزادی و استقلال کامل بهرهمندند.»1
این دو جمله خود گویاست که مصدق با تمام مخالفت خود هیچگاه روحیه انقلابی نداشته و درصدد تغییر رژیم پهلوی نبوده است. مصدق تا پیش از 30 تیر 1331 رسیدن به اهداف را جز از طریق تظاهرات خیابانی طرفداران خود به دست نیاورده بود و از این طریق توانست منابع قدرت مورد نیاز خود را کسب کند. از این رو و به واسطه محافظه کار بودن مصدق، وی در این مدت سعی کرد تضادی با ارتش و بالاتر از آن شخص محمدرضا شاه ایجاد نکند؛ تا جاییکه در کابینه نخست خود، شخص مورد اعتماد شاه را به عنوان وزیر جنگ گماشت. این اقدامات منجر به بروز برخی اعتراضها و بعضا شورشها در کشور شد و به نظر میرسد ریزش طرفداران مصدق از بدو دوران نخست وزیری وی آغاز گردید.2
اگرچه مصدق توانست وزیرجنگ مورد نظر خود را برگزیند و عملا کنترل ارتش را بهدست گیرد ولی برخوردهای تند وی با نظامیان و کاهش 15 درصدی بودجه آنان نه تنها اعتراض سران ارتش را منجر شد، بلکه بدنه نظامیان نیز از اقدامات وی ناراضی شدند زیرا برای نخستین بار بود که شخصی غیر نظامی سکان اداره امور ارتش را به دست گرفته است.
ارتش ملی محمدرضا شاه که پس از کمکهای انگلیس و آمریکا در سالهای 1325 به بعد توانسته بود اقتدار لازم خود را بازیابد، دوباره به عنوان کنشگر اصلی سیاست در ایران ایفاگر نقش شد. با این حال برعکس گذشته، تمایل سران ارتش میان انگلیس، آمریکا، دربار و مردم تقسیم شده بود و یکپارچگی کاملی در ارتش وجود نداشت. هرچند که سران آن عموما به دربار و شخص شاه گرایش داشتند. در طول دوران حکومت اول و دوم پهلوی، ارتش همواره به عنوان یک نیروی سرکوبگر و قدرتمند جلوه میکرد. اکثر نخست وزیران مستقیم یا غیرمستقیم با ارتش ارتباط داشتند. بنابراین بدون کمک و ارتباط با سران نظامی امکان بقای دولت از سوی هیچ یک از نخستوزیران وجود نداشت. مصدق که در جریان تأثیر ارتش در ساختار سیاسی ایران قرار داشت در تلاش بود یک بازنگری کامل در خصوص نقش ارتش در دولت ایجاد کند که این مسأله مطالبه بسیاری از فعالین اجتماعی و سیاسی در ایران بود. از سوی دیگر، محمدرضا شاه پس از پایان بحرانهای جنگ جهانی دوم در ایران توسط متفقین، به دنبال حمایت کامل ارتش از خود بود زیرا تجربه دوران پدر برای وی مسجل شده بود که بدون وجود ارتش امکان حکومت وجود ندارد؛ از این رو نوعی جنگ درونی میان شاه و دکتر مصدق درگرفت. 3
این تنشها به حدی بالا گرفت که بسیاری از برنامههای عادی کشور را نیز تحت تأثیر خود قرار داد. محمدرضا شاه که نه محبوبیت و نه توان پدر را داشت، قدرت مقابله مستقیم با مصدق را نیز در خود نمیدید. از این رو سران ارتش را به مخالفت با سیاستهای مصدق تشویق میکرد. از سویی دیگر مصدق و به تبع آن جبهه ملی نیز تحمل شرایط موجود را نداشتند. این اختلافات که پیش از این آشکار نشده بود، بالاخره در تیرماه سال 31 خود را نشان داد. مصدق که متوجه نقش مهم ارتش در سیاستهای ایران شده بود، به حق خواستار انتخاب وزیر جنگ از سوی خود بود؛ در حالی که تا پیش از این، این سمت همواره با نظر شاه انتخاب میشد. ماجرا از اینجا شروع شد که شاه شخص انتخابی نخست وزیر برای تصدی وزارت جنگ را نپذیرفت و مصدق بدون فوت وقت و بدون در نظر گرفتن شرایط جامعه استعفا نامه خود را به مجلس تحویل داد. این اقدام منجر به تظاهرات گسترده مردم علیه شاه شد تا حدی که انتخاب قوامالسلطنه به عنوان نخستوزیر از سوی محمدرضا شاه نیز نتوانست شرایط را آرام کند و در نهایت با پذیرش خواسته مصدق، شرایط آرام شد و باید گفت که در 13 ماه باقی مانده دولت مصدق، شاه عملا کوچکترین نقشی در تصمیمات نداشت.4
پس از 30 تیر 1331
همانطور که گفته شد مصدق هیچگاه به دنبال تغییر سلطنت نبود و در انتخاب اعضای کابینه خود محافظهکارانه عمل میکرد. تا جایی که اجازه داد شخص مورد نظر شاه به عنوان وزیر جنگ انتخاب شود، ولی با مشاهده دخالتهای بیش از اندازه ارتش در سیاستهای داخلی و خارجی کشور، به دنبال کنترل ارتش برآمد و پس از به کارگماردن گزینه مورد نظر خود در این پست، وزارت جنگ را به وزارت دفاع تغییر داد. از این زمان به بعد مصدق نسبت به شاه، دربار و نظامیان شیوه تهاجمی پیش گرفت. تمامی سلطنتطلبان را از کابینه خود اخراج کرد. کنترل کاملی بر وزارت جنگ داشت. بودجه دربار را کاهش داد. فعالیتهای اشرف را به شدت تحت نظارت قرار داد و زمینه خروج وی از کشور را فراهم کرد و عملا تمامی اختیارات محمدرضا شاه از بین رفت.
مصدق با تمام سیاستورزی خود که مهمترین آن ملی کردن صنعت نفت بود، نتوانست شیوه درستی در اداره کشور دنبال کند. برخوردهای تند وی با همه جریانها باعث شد به شدت از محبوبیت وی کاسته شود. اگرچه وی با حمایت مردم توانست وزیرجنگ مورد نظر خود را برگزیند و عملا کنترل ارتش را بهدست گیرد ولی برخوردهای تند وی با نظامیان و کاهش 15 درصدی بودجه آنان نه تنها اعتراض سران ارتش را منجر شد، بلکه بدنه نظامیان نیز از اقدامات وی ناراضی شدند زیرا علاوه بر محدود نمودن اختیارات ایشان و کنترل فعالیتهای اقتصادی آنان، برای نخستین بار بود که شخصی غیر نظامی سکان اداره امور ارتش را به دست گرفته است. اگرچه در این برهه نیروهای مصدق در ارتش و دیگر مراکز نظامی از جمله ژاندارمریها خدمت میکردند ولی عملا به واسطه فشارهای زیاد وی، سران پر نفوذ و بسیاری از بدنه ارتش تمایلشان به شاه و سلطنت بود زیرا منافع آنها در گرو حفظ حکومت پهلوی قرار داشت.5
چرا ارتش در کودتا علیه مصدق شرکت کرد؟
بیشک دربار محور تمامی توطئهها علیه دولت مصدق بود که عموما با اتکا به نیروهای نظامی این اعمال صورت میگرفت. مصدق به جای روند اصلاحی دست به تصفیه گسترده در ارتش زد، تا بدین طریق بتواند کنترل بیشتری بر نظامیان داشته باشد. اگرچه شخص نخستوزیر علاقه زیادی به این تصفیهها نداشت و با اصرار اطرافیان خود دست به این تغییرات زد ولی پس از تیرماه 1331 که اختلافات با دربار و نظامیان به اوج خود رسید، مجبور شد با سه روش کنترل ارتش را به دست گیرد: نخست پست وزارت دفاع را بر عهده گرفت، ایجاد تغییرات در پستهای بالای ارتش و تصفیه گستردهای در ارتش ایجاد کرد.6
آنچه مشخص است کودتای 28 مرداد 1332 بدون حضور نظامیان و البته کمک انگلیس و آمریکا انجام نمیشد. پس از 30 تیر 1331 کنترل مصدق بر اوضاع کشور بیش از پیش بود ولی استراتژی اشتباه وی در برخورد با نظامیان سبب برکناری وی از سوی ایشان شد. مصدق در پروژه تصفیه ارتش کوتاهی کرد، در واقع یا باید با همان روش اصلاحی خود عمل میکرد تا نظامیان را علیه خود تهییج نکند یا تصفیه را کامل انجام میداد و با توجه به حمایت مردم و مجلس، تمامی سران ارتش را که وابسته به دربار پهلوی بودند از کار برکنار میکرد. با این حال به نظر میرسد بزرگترین اشتباه مصدق تلاش برای حفظ سلطنت پهلوی بود؛ زیرا مصدق دربار پهلوی و نظامیان وابسته به آن را عامل وضعیت اسفبار ایران میدانست ولی در برخورد با این دو عامل یکسویه عمل نکرد و مدام تصمیمات متناقض میگرفت، این مسائل سرانجام منجر به برکناری وی از مقام نخستوزیری به وسیله نظامیانی شد که از سوی وی یا برکنار شده بودند یا محدود.
سرلشکر فضل الله زاهدی و دکتر حسین فاطمی وزرای کشور و خارجه کابینه دکتر مصدق به اتفاق غلامحسین فروهر و چندتن از مدیران جراید
شماره آرشیو: 3281-11ع
پی نوشت:
1.محمد مصدق، خاطرات و تأملات مصدق، تهران، انتشارات علمی، 1377، ص 218 و 273.
2.یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ترجمه: احمد گلمحمدی، تهران، نشر نی، 1378، ص 348.
3.همان، ص 153- 159.
4.حامد احمدی، پایان نامه کارشناسی ارشد: ارتش و دولت دکتر مصدق، دانشگاه آزاد اسلامی واحد محلات، استاد راهنما: دکتر حجت فلاح توتکار، ص 151.
5.محمدعلی همایون کاتوزیان، مصدق و مبارزه برای قدرت در ایران، ترجمه: فرزانه طاهری، تهران، نشر مرکز، 1372، ص210-220.
6.باقر عاقلی، نخستوزیران ایران از مشیرالدوله تا بختیار، تهران، نشر جاویدان، 1370، ص 758- 759.