چهارشنبه 23 نوامبر 1977 [2 آذر 1356]
دو مقاله، یکی در هرالدتریبیون دیروز، و دیگری در گاردین امروز وجود دارد که خبر میدهد: «در ایران دستهای از کارگران به اجتماع گروهی از روشنفکران مخالف رژیم حمله کردهاند». و در هر دو مقاله هم تعدی رژیم ایران، و سرکوبگری وحشیانه مخالفان مطرح شده است.
پنجشنبه 24 نوامبر 1977 [3 آذر 1356]
مقاله دیگری در گاردین چاپ شده، که مطلب دیروز را به صورت «حمله سازمان یافته دولت ایران توسط عدهای از اوباش» توصیف کرده، و در ادامه آن نیز نوشته است: «... این عده که با اتوبوسهای شرکت واحد به محل برده شدند با فریادهای جاوید شاه به گروهی غیر مسلح ـ که مشغول تظاهرات آرام بودندـ حمله کردند و آنها را بشدت کتک زدند. و به همین جهت نیز مراسم مذهبی که قرار بود به عنوان روز عید قربان برگزار شود، بدون هیچ توضیحی ملغی شد...»1 اظهار نظرهای آنان بوی کهنگی میدهد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. روز عید قربان سال 1356 گروهی از اعضا و هواداران جبهه ملی که گویا تبلیغات شاه در مورد «فضای باز سیاسی» را باور کرده بودند. در باغی نزدیک کاروانسرا سنگی جمع شدند تا ضمن یک گردهمایی مسالمتآمیز، در باب لزوم اجرای قانون اساسی و رفع محدودیتهای قلم و گفتار به بحث و تبادل نظر بپردازند ولی هنوز مدتی از آغاز برنامه آنها نگذشته بود که گروهی از مأموران انتظامی و امنیتی رژیم، ملبس به لباس کارگران «ایران ناسیونال» با چند اتوبوس شرکت واحد به محل آمدند و با چماقهایی که از قبل آماده کرده بودند به جان افراد شرکت کننده در گردهمایی افتادند و گروه کثیری را مجروح و مصدوم کردند. رژیم شاه آنقدر بیپایه بود که حتی مخالفین مسالمتجوی خود را نیز اینگونه قلع و قمع میکرد. ـمترجم.
جمعه 25 نوامبر 1977 [4 آذر 1356]
امروز مقاله دیگری راجع به مسأله حمله اوباش به گردهمایی روشنفکران، در روزنامه هرالدتریبیون به چاپ رسیده است، که من عین آنرا همراه با اظهار نظر خودم به صورت تلگراف رمز برای هویدا مخابره کردم. نظر من عمدتاً حول این محور بود که: «اگر به جای آن گروه غیر مسئول ــ که ظاهراً دچار تب وطنپرستی شده بودند ــ نیروهای پلیس به تظاهرکنندگان حمله میبرد، شاید مطبوعات غربی آنقدرها حساسیت از خود نشان نمیدادند و واقعاً هم انگیزه چندانی برای انتشار چنین مطلب عنادآمیزی بوجود نمیآمد...». که مشکینپوش پس از ملاحظه این تلگراف گفت: خود را موظف میداند به اطلاعم برساند که چنین اظهاراتی یک نوع دخالت مستقیم در کار سرویسهای امنیتی کشور تلقی میشود و طبیعی است که یک سفیر هرگز مأذون به اینگونه دخالتها نیست.
در جواب مشکینپوش، به او گفتم: «به همین دلیل است که مطلب مورد نظر خود را در تلگرافی که به هویدا مخابره میشود گنجاندهام، تا چنانچه شاه تصمیم گرفت مرا به تهران فراخواند، حداقل پشتیبان قرص و محکمی مثل هویدا داشته باشم...».
... مجید رهنما، که نزدیک غروب به ملاقاتم آمده بود، ضمن صحبت از اوضاع ایران، میگفت: «... شاهنشاه در وضع دشوار و بلاتکلیف بسر میبرد. از یکطرف اگر بخواهد حرکتهایی را که در ایران بوجود آمده سرکوب کند، ناچار است شرائط اختناقآمیزی به مراتب شدیدتر از آنچه تاکنون بر کشور حکمفرما بوده، ایجاد کند. و از طرف دیگر اگر تمایل به ادامه سیاست فضای باز و سیر به سوی لیبرالیسم داشته باشد، خیلی مشکل بتواند آنرا مهار کند و در چارچوب محدودی نگهدارد...».
شنبه 26 نوامبر 1977 [5 آذر 1356]
از شنیدن اینکه تلگراف ارسالی برای هویدا را ــ که حاوی اظهار نظرم راجع به «حمله اوباش» بود ــ اشتباهی به وزارت خارجه ایران مخابره کردهاند، وحشتزده شدم. ولی دیری نپائید که با دریافت تلگرافی از شاه ناراحتیم تسکین یافت. شاه در تلگراف خود، افراد بیگناه مضروب شده را متهم به خیانت میکرد، و در قسمتی از آن نیز ــ که به طور مشخص حالت دفاعی داشت ــ نوشته بود: «... باید دانست که در تمام طول دوره حکومت جبهه ملی در ایران بدون استثنا حکومت نظامی برقرار بوده است. و آنها فقط با زور حکومت نظامی توانستند بر سرکار باقی بمانند...» شاه در ادامه تلگراف خود افزوده بود: «چنانچه عدهای کمونیست شناخته شده ــ که میخواهند از وضع موجود برای تشنج آفرینی سیاسی استفاده کنند ــ به عنوان فعالین حقوق بشر قلمداد شوند، من دیگر هیچ حرفی برای گفتن ندارم».1
سران جبهه ملی از راست؛ حسین مکی، مظفر بقایی، حائری زاده، علی شایگان، عبدالقدیر آزاد، مصدق، اللهیار صالح
شماره آرشیو: 2488-4ع
پی نوشت:
1. پرویز راجی، خدمتگزار تخت طاووس، ترجمه: ح.ا.مهران، انتشارات اطلاعات، چاپ اول: 1364، صص122ـ125.