«شهید آیت الله سید محمدرضا سعیدی در بستر مبارزه» در گفتوشنود با عزتالله مطهری (شاهی)
راوی خاطراتی که پیش روی دارید عزتالله مطهری (شاهی)، از جهادگران دیرپا و نامآشنای نهضت اسلامی است که در دوران فعالیتهای مبارزاتی خویش، بهرغم پیگیری راهبرد مبارزات مسلحانه، با روحانیت انقلابی نیز مرتبط بود. او در این فرآیند با شهید آیتالله سید محمدرضا سعیدی نیز آشنا شد و رفتهرفته با وی انس یافت.
او در گفتوشنودی که در پی میآید، شمهای از خاطرات خویش از ایشان را به مناسبت سالروز شهادت آن مجاهد بزرگ بازگفته است. امید است مقبول افتد.
□ جنابعالی از چه دورهای و چگونه با شهید آیتالله سعیدی آشنا شدید؟
بسم الله الرحمن الرحیم. آشنایی من با ایشان به شکل غیرمستقیم و توسط آقای حسن تهرانی بود.
□ چه سالی؟
سالهای 1343،1344. در آن زمان کسی جرئت چاپ و پخش رساله حضرت امام را نداشت و من و آقای تهرانی و چند تن از دوستان، رساله امام را چاپ و با جلد رساله کسانی که رژیم روی آنها حساسیت نداشت، پخش میکردیم. خود من یکی دو بار نزد شهید آیتالله سعیدی رفتم و رسالههای امام را بردم و به ایشان دادم. از سال 1345 به بعد هم کاملا با ایشان آشنا شدم.
□ ایشان را با چه ویژگیهایی به یاد میآورید؟
بسیار انسان شجاع، نترس و باشهامتی بود و ابداً از دستگیری و زندان نمیترسید. خیلیها هستند که در حرف زیاد شعار میدهند، ولی وقتی شرایط دشوار میشود پای کار نمیایستند، اما شهید سعیدی همیشه پای کار بود. ایشان شبهای جمعه و شنبه سخنرانی داشت و در آنها مستقیم و غیرمستقیم به مسائل سیاسی روز اشاره میکرد. این روحانی مجاهد در منطقه 17 شهریور، خیابان غیاثی و جهانپناه و درکل شرق تهران، عامل تحرک مردم برای مبارزه بود و مسجد ایشان پاتوق بچههای سیاسی بود که همدیگر را در آنجا پیدا میکردند، اما ساواک هم میدانست آنجا چه خبر است و عواملش را بین مردم میچید و بچههای سیاسی را شناسایی میکرد. البته بچه سیاسیها هم قضیه را میدانستند و به صورت رمزی با هم تماس میگرفتند. بعضیها که احتیاطهای لازم را رعایت نمیکردند، شناسایی و دستگیر میشدند.
یکی از جاهایی که ما رساله امام را پخش میکردیم، منزل و دفتر آیتالله سعیدی بود. ما رسالهها را به ایشان میرساندیم و ایشان توسط طلاب و روحانیون معتمد، به شهرها و مناطق دور کشور میفرستادند. رابطه من با آیتالله سعیدی در حد همین رد و بدل کردن رساله و اعلامیه بود. ایشان گاهی به ما اعلامیههایی میدادند که میبردیم و پخش میکردیم یا اعلامیههایی را که چاپ میکردیم به ایشان میرساندیم.
□ شهید سعیدی یکی از افراد مورد اعتماد حضرت امام بودند. از ارتباط ایشان با امام خاطرهای دارید؟
یادم هست که ایشان با نجف ارتباط داشت و کسانی که استفتائات یا سوالاتی از امام داشتند، از طریق ایشان به نجف و به دست امام میرساندند و از طریق ایشان هم پاسخ میگرفتند. این تقریبا در بین مبارزین معروف بود که ایشان سوالات و پیغامها را به نجف منتقل میکنند.
□ خود شما هم از این امکان استفاده کردید؟
بله؛ ما در مورد انجمن حجتیه سوال داشتیم. این انجمن مخالف مبارزه، به خصوص مبارزه مسلحانه بود و دیدگاههای امام را هم قبول نداشت. آنها ادعا میکردند که مقلد آیتالله خوئی هستند و میگفتند که دین و سیاست از هم جداست... و به همین دلیل با رژیم کاری نداشتند. من موقعی که دستگیر و زندانی شدم، دیدم که رژیم انجمن حجتیه را قبول دارد.
□ چطور؟
چون به خود ما میگفتند اگر شما خیلی اهل دین و قرآن هستید، بروید با انجمن حجتیه همکاری کنید. اینها میدانستند که بسیاری از عمال و اطرافیان شاه بهائی هستند و ادعای مبارزه با بهائیت را هم داشتند، اما در عین حال، به هیچ وجه به رژیم کاری نداشتند!
□ اشاره کردید که دیدگاههای امام را قبول نداشتند. در این مورد بیشتر توضیح بدهید.
اینها ادعا میکردند که ما از همه مراجع مجوز گرفتهایم که یکسوم سهم امام را صرف هزینههای فعالیتهای خودمان بکنیم. ما از طریق شهید سعیدی از امام استفتا کردیم که اینها مخالف مبارزه با شاه هستند و چنین ادعایی هم دارند، آیا شما به اینها اجازه میدهید؟ امام توسط شهید سعیدی به ما پاسخ دادند و ما هم پاسخ ایشان را چاپ و پخش کردیم. امام جواب داده بودند که کمک به اینها جایز نیست و ضرر اینها بیشتر از نفعشان است! اینها تا آن موقع مخالفت خود را با امام علنی نمیکردند، ولی از سال 1350 به بعد علنی کردند. با نگاهی به زندگینامه بسیاری از بچههای مجاهدین خلق مشاهده میکنید که سابقه بسیاری از آنها به مدرسه علوی میرسد که تحت سلطه اینها بود. این بچهها وقتی به دانشگاه میآمدند که محیط بازتری بود، متوجه میشدند که والدینشان چگونه مانع از درک مسائل سیاسی توسط آنها شدهاند و لذا به مبارزه و عمدتا به سوی سازمان کشیده میشدند.
□ رابطه شهید آیتالله سعیدی با انجمن حجتیه و مجاهدین خلق چگونه بود؟
آن روزها گروهها اسم نداشتند. مجاهدین خلق و چریکهای فدایی خلق تازه در سال 1350 بود که برای خود اسم انتخاب کردند. تنها گروههایی که بعد از سال 1340 اسم و رسم و نامی داشتند نهضت آزادی، جبهه ملی و هئیتهای موتلفه اسلامی بودند. شهید سعیدی اگر هم با این گروهها رابطه داشت، یک نوع رابطه شخصی بود، نه گروهی و تشکیلاتی. جبهه ملی، نهضت آزادی و موتلفه فعالیتهایشان علنی بود و خیلی اهل کار مخفیانه نبودند. از نظر رژیم، کار غیر قانونی و البته خطرناک، مبارزه مسلحانه بود و اعلامیههایی که در آنها این شیوه مبارزه تبلیغ میشد. من به یاد ندارم که از طرف سازمان کسی با ایشان تماس گرفته باشد.
□ رابطه خود شما با ایشان چطور بود؟
رابطه من کاملا شخصی بود و به هیچ وجه با ایشان رابطه تشکیلاتی نداشتم.
□ شما از اعلامیه شهید سعیدی علیه سرمایهگذاری راکفلر در ایران آگاه بودید؟
بله؛ قضیه مربوط به سال 1349 است که امریکاییها میخواستند توسط راکفلر در ایران سرمایهگذاری کنند. خود ما در دو صفحه اعلامیهای را تهیه کردیم و دلمان میخواست که مبارزین روحانی و غیر روحانی، از جمله شهید سعیدی آن را امضا کنند تا ما آن را با امضا چاپ و پخش کنیم. اعلامیه را بردیم، ولی کسی حاضر نشد امضا کند و گفتند که لحن آن تند است! شهید سعیدی هم گفت: من خودم اعلامیه میدهم و همین کار را هم کرد و به خاطر همان اعلامیه هم دستگیر و زندانی شد و بعد از مدتی هم به شهادت رسید.
□ دلیل امضا نکردن علما چه بود؟
حوزه نجف هیچ وقت گرایشهای سیاسی نداشت؛ چون هر حرکتی در آن به شدت سرکوب میشد. عدهای از آقایان علما در قم، درسخواندههای نجف بودند و طبیعتا علاقهای به این کار نداشتند. علمای نجف نیز طبیعتا هم به خاطر این گرایش و هم وحشت از رژیم بعث عراق، از امضای اعلامیه خودداری میکردند.
□ علما در سال 1342 پا به پای امام، اعتراض خود را علیه لایحه انجمنهای ایالتی و ولایت اعلام کردند و اقدام آنها نتیجهبخش هم بود، اما در سال 1349 عمدتا سکوت اختیار میکنند. شهید سعیدی در اعلامیه خود هم به این موضوع اشاره کردهاند؟
در سال 1342 بعضیها توی رودربایستی ماندند و بعضیها هم برای حفظ موقعیت خودشان آمدند. در آن زمان پای اعلامیهها غیر از امضای امام، امضای آیات عظام گلپایگانی، مرعشی، شریعتمداری و خوانساری هم بود؛ چون این کار را تکلیف شرعی میدانستند، ولی بعدها که شرایط حاد شد و قضیه زندان و شکنجه و تبعید پیش آمد، عدهای خود را کنار کشیدند. از سال 1342 به بعد هم رهبری مبارزه، عملا به دست امام افتاد. در آن دوران حتی کسانی که مرجعیت امام را قبول نداشتند، رهبری سیاسی ایشان را قبول داشتند، اما خودشان وارد میدان مبارزه با رژیم شاه نمیشدند. بعد از تبعید امام و کشتاری که رژیم در 15 خرداد 1342 انجام داد و دستگیری و زندانی شدن عدهای از مبارزان، رعب و وحشت سنگینی بر جامعه حاکم شد و لذا جوانترها به مبارزه مخفی روی آوردند و سازمانهای چریکی، عمدتا از قشر دانشجو تشکیل شدند.
□ که معمولا روحانیت را هم قبول نداشتند.
روحانیون هم آنها را قبول نداشتند! دانشجوها و تیپ روشنفکر میگفتند که روحانیون سواد سیاسی ندارند و مسائل روز دنیا را نمیشناسند و سالها از جامعه خود عقبافتادهتر هستند! برخی روحانیون هم میگفتند: دانشجویان غربزده و بیدین هستند! رژیم هم از این فرصت استفاده میکرد و به این اختلاف دامن میزد. فقط معدودی از روحانیون از قبیل آیتالله طالقانی، شهید مطهری، شهید بهشتی، شهید مفتح و... بودند که توانستند در قشر دانشگاهی و روشنفکر نفوذ کنند و برایشان سخنرانی و مسائل را تبیین نمایند. البته روحانیت کار مسلحانه را قبول نداشت و لذا آب سازمانهای چریکی با آنها به یک جوی نمیرفت.
□ شهادت آیتالله سعیدی و عدهای از روحانیون به دست رژیم، تأثیری بر نگاه این گروهها به روحانیت نگذاشت؟
گروههای سیاسی از قبیل مجاهدین خلق و چریکهای فدایی معتقد بودند که روحانیت و بازاریها جزء قشر خردهبورژوا، یعنی وابسته به سرمایه و سرمایهدارها، هستند و لذا فقط تا جایی در مبارزه پیش میآیند که منافعشان به خطر نیفتد، ولی به محض اینکه عرصه تنگ شود به مبارزین پشت میکنند. نکته عبرتانگیز این است که اینها از امکانات مالی و وجوهات روحانیت و موقعیت و نفوذ آنها استفاده میکردند، ولی بسیاری از مسائلشان را به آنها نمیگفتند و حتی با کسانی مثل آقای هاشمی رفسنجانی ــ که از آنها حمایت مالی میکردند ــ هم صادق نبودند. وقتی هم که روحانیون از ایدئولوژی آنها ایراد میگرفتند، میگفتند: «ما که ادعا نمیکنیم اسلام را بلدیم، شما بیایید و به ما یاد بدهید». ولی واقعیت این است که آنها اساسا به این حرفها اعتقاد نداشتند و کلک میزدند! کسانی که در مبارزات مسلحانه شرکت داشتند، کلا روحانیت را قبول نداشتند؛ به همین دلیل به من اعتراض میکردند: تو چرا با آنها ارتباط داری؟ جالب اینجاست که بعضی از اینها به قدری در برخی از آقایان روحانیون نفوذ کرده بودند که اگر میخواستید به آنها اعتراضی بکنید، با اعتراض این آقایان روبهرو میشدید که «چرا با یک عده جوان حافظ قرآن و نهجالبلاغه که برای مبارزه با رژیم جانشان را کف دستشان گرفتهاند مخالفت میکنی؟» این عده حتی برای امام نامه نوشتند که اینها زیر شکنجه و در زندان هستند و شما اجازه بدهید که ما از وجوهات به اینها کمک کنیم که امام قبول نکردند و فقط اجازه دادند یکسوم از سهم امام صرف خانوادههای زندانیان سیاسی مسلمان شود و روی کلمه «مسلمان» تأکید کردند.
□ خبر شهادت آیت الله سعیدی چگونه به شما رسید؟
من آن موقع فراری بودم. شنیدم که پس از شهادت ایشان مجالس ختم فراوانی گذاشتند که البته رژیم محدودیتهایی ایجاد کرد.
□ تأثیر شهادت ایشان بر مبارزین چه بود؟
این شهادت نه فقط روی بچه مسلمانها، که روی غیر مسلمانها هم تأثیر گذاشت؛ چون همه مبارزان دنبال بهانه میگشتند تا به رژیم شاه اعتراض کنند و زندانی شدن یا شهادت مبارزین، بهترین امکان را در اختیار گروههای سیاسی قرار میداد. خود ما تصور میکردیم دو قشر روحانی و روشنفکر میتوانند جامعه را آگاه کنند و کار مبارزه را پیش ببرند؛ به همین دلیل حتی اگر یک دانشجوی کمونیست را هم میگرفتند، اعلامیههایی را با امضای روحانیت فلان جا یا حوزه علمیه قم چاپ و رژیم را محکوم میکردیم. البته در اعلامیهها اشارهای به مسلمان بودن یا نبودن فرد نمیکردیم. این کار ما تأثیر زیادی روی مبارزین مسلمان و غیرمسلمان میگذاشت. هیچ وقت هم ساواک متوجه نشد اسامی پای اعلامیهها چه کسانی هستند.
□ برای شهادت آیتالله سعیدی هم اعلامیه داده شد؟
بله، حتی نهضت آزادی و جبهه ملی هم اعلامیه دادند. دکتر شیبانی در آن مقطع عضو نهضت آزادی بود. ایشان پس از شهادت آیتالله سعیدی آمد و در مسجد ایشان سخنرانی کرد و به همین دلیل هم دستگیر شد.
ما هم برای شهادت ایشان اعلامیه دادیم و تا سال 1357 گاهی از این جور کارها میکردیم. منتهی من از سال 1347 به بعد یا فراری بودم یا در زندان و ارتباط مستقیمی با آقایان روحانیون نداشتم و مثل گذشته ارتباطم مستقیم نبود و فقط گاهی از طریق فرزندان آنها یا دیگران ارتباط داشتم.