پنجشنبه اول دسامبر 1977 [10 آذرماه 1356]
«بیگم اسکندر میرزا»1 تلفنی اطلاع داد که چون «اواگاردنر»2 را عصر روز شنبه برای صرف مشروب به منزلش دعوت کرده، بهتر است منهم برای آشنایی با اواگاردنر به آنها بپیوندم. بیگم میگفت که: اواگاردنر در همسایگی او زندگی میکند و گرچه این روزها خیلی کم از منزلش خارج میشود، ولی دعوت او را پذیرفته است.
و من، با اینکه برای روز شنبه عدهای را به صرف شام در سفارتخانه دعوت کرده بودم، معهذا دعوت بیگم را پذیرفتم و به منشیام دستور دادم با ارسال نامه برای مدعوین شام روز شنبه، به اطلاعشان برساند که به دلیل ورود غیر منتظره یکی از وزرای ایران به لندن و لزوم استقبال سفیر از او، ناچار از حضور در برنامه شام سفارتخانه معذورم.3
یکشنبه 8 ژانویه 1978 [18 دی 1356]
امروز که بنا بود «اواگاردنر» برای صرف شام به سفارتخانه بیاید، از سیروس غنی هم ـ که اشتیاق فراوانی برای دیدن «اواگاردنر» داشت ـ دعوت کردم تا او هم با ما باشد.
موقعی که «اواگاردنر» آمد، به نظرم رسید لباسی که پوشیده خیلی فاخرتر از آن است که مناسب شرکت در یک میهمانی مختصر و غیر تشریفاتی باشد و بعد که سیروس سر صحبت را با او باز کرد، حالتی داشت که معلوم بود باید خیلی عصبی مزاج و بیحوصله باشد. برای آنکه مجلس را گرم کنم، بعضی مسائل شخصی اواگاردنر را پیش کشیدم، ولی چون گفتههایم را به گونهای دیگر تعبیر کرد، از من رنجید و از جا برخاست و به دستشوئی رفت. پس از آنکه بازگشت با دلخوری گفت: «این سفارتخانه وضع لولهکشی مستراحش حتی از منزل من هم بدتر است». و موقعی که نظرش را تائید کردم و جواب دادم: «حتی یک لحظه هم راجع به صحت گفته شما شک نمیکنم» نشان داد که از این حرف من خیلی خوشش آمده است. چون بلافاصله مرا سخت در آغوش گرفت و گفت: «صحبت کردن با تو مرا به یاد جیمز میسون میاندازد»
سیروس غنی ادعا داشت همواره ستایشگر اواگاردنر بوده و زندگی او را حتی از دوران کودکیش در «آلاباما» تعقیب کرده است. موقعی که تذکر دادم اواگاردنر اهل ایالت کارولینای شمالی است نه آلاباما، معهذا سیروس اصرار عجیبی داشت او را اهل آلاباما بداند... تا آنکه اواگاردنر با حالتی خشمگین و چهرهای برافروخته خطاب به سیروس فریاد زد: «تو که درباره من هیچ چیز نمیدانی غلط میکنی راجع به گذشته من حرف بزنی و بگویی که اهل کدام خرابشدهای هستم...!»
و پس از آن پالتویش را با عصبانیت از روی مبل برداشت و فریادکنان گفت: «من دیگر حاضر نیستم حتی یک دقیقه بیشتر با شما بمانم».
سیروس با مشاهده این وضع در مقابل اواگاردنر زانو زد و با لحنی ملتمسانه در حالی که دست او را میبوسید گفت: «خانم گاردنر! خواهش میکنم! نروید! من همیشه شما را ستایش میکردم و آرزو داشتم که با شما ملاقاتی داشته باشم. حالا هم متأسفم که...» ولی اواگاردنر بدون توجه به او راه خروجی را در پیش گرفت و با خشم فراوان در حالی که غرغر میکرد از پلهها سرازیر شد.
با اتومبیلم اواگاردنر را به منزلش رساندم و او پس از پیاده شدن، با عصبانیت مدتی درون کیفش را برای یافتن کلید منزل جستجو کرد، و موقعی که آنرا یافت بدون آنکه حرفی بزند و یا پشت سرش را نگاه کند. بسرعت وارد منزل شد و در را پشت سرش بست.4
از چپ، پرویز راجی، آخرین سفیر شاهنشاهی در انگلیس (55 ـ 1357)، امیرعباس هویدا نخستوزیر (43 ـ 1356)
شماره آرشیو: 3637-8975ه
پی نوشت:
1. همسر ژنرال اسکندرمیرزا (رئیس جمهور اسبق پاکستان) و خواهر «امیرتیمور» (سفیر ایران در لندن قبل از پرویز راجی) مترجم.
2. هنرپیشه معروف سینمای آمریکا.
3. پرویز راجی، خدمتگزار تخت طاووس، ترجمه: ح.ا.مهران، انتشارات اطلاعات، چاپ اول: 1364، ص135.
4. همان، ص138.