نکته بکری که در مورد جمعیت حاشیهنشین ایران در دوره پهلوی دوم باید ذکر کرد این بود که این جمعیت دارای خصلتهای بدیعی بود که در کمتر جمعیت حاشیهنشینی در دنیا میتوان سراغ آن را گرفت. «نه شهری و نه روستایی» شاید بهترین تعبیری باشد که میتوان برای این جمعیت جدید و تازه اضافهشده به حاشیه شهرها بهکار برد.
توسعه نامتوازن یا توسعه یکطرفه، کلیدواژهای است که در دورههای مختلف تاریخ ایران به عنوان یک دال ثابت در گفتمان حکومتها همواره ایفای نقش کرده است. این دال ثابت در دوره 37 ساله حکومت محمدرضا پهلوی غلظت بیشتری پیدا کرد. نمادی از این توسعه نامتوازن را باید در سیاستهای جمعیتی رژیم و تلاش ناکام برای تغییر ترکیب جمعیتی ایران با هدف توسعه بیشتر جست.
درآمدهای سرشار نفتی حکومت پهلوی در دهه 1340 و 1350 توسعه مصرفگرایی را در ایران به دنبال داشت و بسیاری از روستاییان را به امید بهبود و پیشرفت و ارتقای سطح معیشتی و همچنین بهرهگیری بیشتر از خوان نفتی پهلوی به شهرها کشاند؛ روستاییانی که عمدتا از همان ابتدا در حاشیه شهرها سکنی گزیدند و حلبیآبادهای متعددی را در حاشیه کلانشهرهای ایران ایجاد نمودند.
از نگاه نگارنده باید میان آن سیاستهای نامتوازن و بعضاً متعمدانه رژیم شاه و این حلبیآبادها نسبت دوسویه برقرار و این حاشیهنشینی را در همان سیاستها واکاوی کرد. از سوی دیگر بخشی از برنامههای اجراشده در دوره پهلوی دوم، به صورت مستقیم تغییر ترکیب جمعیتی میان شهرها و روستاها را هدف قرار داده بود و متعمدانه به دنبال این بود که با گسترش شهرنشینی، ایران را از جمعیت روستایی تهی کند و به گفته سیاستگذاران به سوی تمدن بزرگ پیش ببرد؛ غافل از اینکه بسیاری از همین حاشیهنشینان در دوران شکلگیری و اوج نهضت اسلامی، به دلیل نارضایتی از شرایط خود، به صفوف انقلاب پیوستند.
اصلاحات ارضی؛ آغازی برای یک پایان
اصلاحات ارضی، با وجود آثار و فواید نسبتا مفیدی که میتوان برای آن مترتب شد، ترکیب جمعیتی در روستاها را دگرگون کرد؛ اگر بتوان افزایش سطح خدمات بهداشتی و اجتماعی در روستاها را یکی از آثار مفید این اقدام بهشمار آورد، مکانیزاسیون کشاورزی را نیز باید «تیغ دولبه» این اصلاحات اطلاق کرد؛ مکانیزاسیون ادوات از سویی کیفیت محصولات کشاورزی روستایی را ارتقا داد، اما از سوی دیگر نیروی یدی فراوانی را نیز از کار بیکار کرد.
رژیم پهلوی در برنامه اصلاحات ارضی چند هدف را به صورت خودآگاه دنبال میکرد: گذار ایران از یک کشور سنتی و کشاورزی به یک کشور مدرن یکی از این هدفها بود؛ علاوه بر این، کشور با توجه به درآمدهای سرشار نفتی که عاید رژیم شاه میشد به سوی صنعتی شدن میرفت و کارخانههای متعددی در حاشیه شهرهای بزرگ مانند تهران و اراک تاسیس میشد و باید نیروی کار لازم برای این صنایع فراهم میشد.
بسیاری از روستاییان بر اثر اجرای اصلاحات ارضی، به زمینهای مطلوب و مورد نظر خود نرسیدند و خواهی نخواهی نیروی کار صنایع نوساز رژیم پهلوی را با مهاجرت خود فراهم کردند و سبب شدند جمعیت شهرنشین افزایش پیدا کند؛ برای مثال تهران در دهه 1350، جمعیتی میلیونی یافت.1 بازتاب واقعی اصلاحات ارضی این بود که رشد سریع جمعیت شهری را در دهه 1350 رقم زد؛ به گونهای که براساس سرشماری سال 1355، میزان جمعیت شهرنشین کشور به 47 درصد رسید.
برنامه چهارم؛ شتابزدگی در صنعت
علاوه بر اصلاحات ارضی سیاست مهم دیگری که صنعتی شدن سریعتر کشور و درنتیجه برهم خوردن ترکیب جمعیتی شهر و روستا را رقم میزد تدوین برنامه چهارم توسعه بود. این برنامه برای سالهای 1347 تا 1351 تدوین شده بود و بودجه 480 میلیارد ریالی با هدف توسعه صنعتی برای آن تعیین شده بود؛ البته رشد سرسامآور درآمدهای نفتی رقم نهایی بودجه را به صورت تصاعدی افزایش داد.
بخش عمدهای از این بودجه به جای توزیع متوازن میان صنعت و دامداری و کشاورزی، به بخش صنعت اختصاص پیدا کرد. نتیجه طبیعی چنین سیاستی این بود که به همان نسبت که صنعت رشد میکرد، کشاورزی و دامداری دچار پسرفت میشد و جمعیت روستایی دورنمایی برای زیست خود در روستاها نمیدید. برنامه چهارم، بازار کار در شهرها را به نقطه آمال و آرزوی جوانان روستانشین تبدیل کرد و ناگهان سبب شد در سال 1355، جمعیت شهرها به حدود 47 درصد برسد که البته بخشی از این جمعیت در حلبیآبادها مستقر شدند.
حاشیهنشینها آمده بودند تا بلکه سهمی از آثار آن داشته باشند، اما وقتی به یقین رسیدند که قرار نیست به جز کارگری، حمالی، باربری و دستفروشی سهم دیگری از توسعه نفتی و صنعتی محمدرضا داشته باشند، ضریب آسیبهای اجتماعی و فرهنگی در میان آنها کم کم افزایش پیدا کرد و حاشیه شهرهای بزرگ به کانون آسیبهای اجتماعی و میدانی برای «تنازع بقا» تبدیل شد.
درآمدهای سرشار نفتی نیز در مدت اجرای برنامه چهارم بارها بر میزان بودجه این برنامه افزودند. افزایش زرق و برق شهرها و همچنین ترویج مصرفگرایی حتی در میان جمعیتی که هنوز در روستاها باقی مانده بودند از آثار شوم این درآمدهای نفتی بود که سبب شد روستاییان نیز برای ترقی و پیشرفت بیشتر از یکدیگر سبقت بگیرند و به سمت شهرهای کلان ایران سرازیر شوند؛ غافل از اینکه تغییر ترکیب جمعیتی کشور، همگام با تغییر الگوی مصرف، پیامدهایی بسیار بزرگ را بر سپهر اجتماعی ایران تحمیل میکند.2
حاشیهنشینان؛ هویت و اشتغال
نکته بکری که در مورد جمعیت حاشیهنشین ایران در دوره پهلوی دوم باید ذکر کرد این بود که این جمعیت دارای خصلتهای بدیعی بودند که در کمتر جمعیت حاشیهنشینی در دنیا میتوان سراغ آن را گرفت. «نه شهری و نه روستایی» شاید بهترین تعبیری باشد که میتوان برای این جمعیت جدید و تازه اضافهشده به حاشیه شهرها بهکار برد. حاشیهنشینان از نظر فرهنگی و اقتصادی نمیتوانستند خود را در جمعیت شهری به صورت کامل حل کنند و از سوی دیگر «اتمسفر» شهر نیز نمیتوانست آنها را به صورت کامل از خود طرد کند؛ زیرا بخشی از دوام و استمرار خود را مدیون همین طبقه تازه ظهورکرده نه شهری و نه روستایی بود.
ویژگی دیگری که در این طبقه نوظهور باید سراغ گرفت این بود که آنها هیچ وقت بازیگرانی فعال در عرصه سیاسی و اجتماعی شهرها نشدند و در بهترین حالت، تماشاگران منفعلی بودند که قرار بود نمادها و نمودهای صنعتی شدن ایران دوره پهلوی دوم را به عنوان نمایش تمدن بزرگ محمدرضا مشاهده کنند؛ غافل از اینکه اینها نیز آمده بودند تا بلکه سهمی از آثار آن داشته باشند و وقتی به یقین رسیدند که قرار نیست به جز کارگری، حمالی، باربری و دستفروشی سهم دیگری از توسعه نفتی و صنعتی محمدرضا داشته باشند، ضریب آسیبهای اجتماعی و فرهنگی در میان آنها کمکم افزایش پیدا کرد و حاشیه شهرهای بزرگ به کانون آسیبهای اجتماعی و میدانی برای «تنازع بقا» تبدیل شد.
کازرونی و گلابی در این زمینه نوشتهاند: حدود 30 درصد نانآوران خانوادههای حاشیهنشین در تمام مدت سال بیکار و بسیاری از آنان برای معاش روزمره خود مجبور به قرض گرفتن از بانکها و مراکز خصوصی بودند. این امر باعث شده بود حدود 56 درصد اهالی حاشیهنشین در شش شهر مورد مطالعه به بانکها مقروض باشند.3
فراگیری حاشیهنشینی در کلانشهرها
نکته دیگر این بود که گسترش حاشیهنشینی مانند میل سیریناپذیر مهاجرت، کمکم عمده کلانشهرهای ایران را دربرگرفت و تنها به تهران محدود نشد. مردم شیراز، اراک، مشهد، بندرعباس، کرمانشاه، بوشهر و همدان نیز شاهد شکلگیری آلونکهایی نه چندان خوشایند در کنار مظاهر مدرن و نوین شهری خود بودند.
از سوی دیگر این شهرها، دقیقا همان نقاطی بودند که شاه در مقابل غربیها همواره میتوانست آنها را مثال بزند و از آنها به عنوان مظاهر صنعتی شدن و توسعه ایران یاد کند؛ برای مثال شیراز شهری بود که برگزاری جشنهای هنر را عهدهدار شده بود، اما آلونکها و حلبیآبادهای آن تناقض مدرنیته ناقص ایران را به نمایش میگذاشت: «شیراز که محل برگزاری جشنهای سالانه هنر بود، سوای محلههای متعدد فقیرنشین، دو حلبیآباد بزرگ نیز داشت که به خوبی از انظار پنهان بود و تحت مراقبت دقیق ساواک قرار داشت... . این آلونکها به طور کامل از تکههای حلبی ساخته شده بودند. در هیچ کجای این ناحیه حمام عمومی یا خصوصی وجود نداشت؛ تنها یک کیوسک کوچک شرکت نفت بود که جایگاه فروش روغن پارافین بود؛ بالای آن پارچهای آویخته بود و روی آن نوشته بود زندهباد والاحضرت رضا پهلوی، ولیعهد محبوب ما».4
شاه در این مسیر تمامی ابزارها از جمله رسانه و سینما را نیز به خدمت گرفته بود؛ سریالهایی همچون «دایی جان ناپلئون» یا سلسله فیلمهای صمد تلاش داشتند نشان دهند که «کار و نان» به صورت توامان تنها در شهر یافت میشود و برای روستاییان، انتخابی جز مهاجرت وجود ندارد، اما در عمل اهداف این ترسیم ایدئولوژیک محقق نشده بود؛ زیرا بسیاری از ساکنان این حلبیآبادها فاقد هرگونه مهارت رسمی بودند و شاید بتوان گفت اساسا شغلی نداشتند و تعداد اندکشماری از آنها بودند که رویاهایشان در شهر محقق شده بود و توانسته بودند شغلی رسمی برای خود دست و پا کنند.
فرجام سخن
حکومت پهلوی با سیاستهای ناقصی که برای صنعتی کردن ایران پیشبینی کرده بود خود متولی اصلی گسترش و رشد حاشیهنشینی و شکلگیری حلبیآبادها در کلانشهرهای ایران شده بود.
شاه پهلوی در محافل مختلف از تمدن بزرگ و صنعتی شدن ایران داد سخن میداد و تلاش میکرد با فراهم کردن زمینه سفر هیئتهای مختلف تجاری، سیاسی و اقتصادی به ایران یا برگزاری مانورهای بیفایده فرهنگی مانند جشن هنر شیراز، جهانیان را از آخرین پیشرفتهای کشور مطلع کند، اما دقیقا بیخ گوش شهرهای بزرگ، حلبیآبادها و زاغههایی متولد شدند که به راستی مامای واقعی آنها سیاستهای یکسویه رژیم بود.
حلبیآبادها کمکم در دهه 1350 در حاشیه شهرهای بزرگ ایران نضج و نمو پیدا کردند و گاه به متن تبدیل میشدند؛ زیرا بسیاری از اتفاقات و رخدادهایی که در آنها شکل میگرفت مانند آسیبهای اجتماعی، تمام محیط شهری را تحت تاثیر خود قرار میداد. بسیاری از ساکنان این زاغهها در ایام منتهی به انقلاب اسلامی، به رژیم شاه پشت کردند و به صفوف انقلاب پیوستند؛ زیرا سیاستهای پهلوی نه تنها روستا را از آنها گرفته بود، بلکه نتوانسته بود آنها را در شهر نیز ادغام و رویاهایشان را محقق کند.
شماره آرشیو: 1797-3ع
پی نوشت:
1. حسین عظیمی، مدارهای توسعهنیافتگی در اقتصاد ایران، تهران، نشر نی، 1374، ص 88.
2. حمیدرضا ملک محمدی، بر لبه پرتگاه مصرفگرایی، تهران، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1381، ص 127.
3. برای مطالعه بیشتر در این زمینه رک: محمدرضا حسینی کازرونی و هوشنگ قلعه گلابی، «بیان آماری وضع حاشیهنشینها»، کتاب جمعه، ش 12 (1358)، ص 28.
4. محمدعلی همایون کاتوزیان، اقتصاد سیاسی ایران، ترجمه محمدرضا نفیسی و کامبیز عزیزی، تهران، نشر مرکز، چ سوم، 1372، ص 323.