پارسونز میگوید: «فعالیتهای پردامنهای که بر اثر افزایش قیمت نفت در کشور آغاز شده بود گیجکننده بود، ولی در کنار آن فساد هم با ابعاد وحشتناکی توسعه مییافت. ... من در قم و مشهد ایمان و اعتقاد مذهبی مردم را از نزدیک دیدم، اما در این شهر مقدس استانداری که از طرف دولت تعیین شده بود آشکارا به سنتها و معتقدات مذهبی مردم اهانت میکرد.»
انقلاب اسلامی ایران، به زعم و تحلیل بسیاری از نظریهپردازان این حوزه، از جهات مختلفی همچون مذهبی بودن، انقلابی خاص و شگرف است. این ویژگی ناظر به مواردی همچون مخالفت جریان اصلی نیروهای مذهبی، یعنی روحانیان، با بسیاری از سیاستهای رژیم شاه و نیز مشارکت گسترده آنان در مبارزه با رژیم پهلوی است. تبلور این جریان در چارچوب ایدئولوژی مشخص تشیع و رهبریت امام(ره) بود که از دهه 1350 در قالب گروههای مبارز مختلف گسترش یافت.
این بُعد، در حالی به خصیصه شگفتانگیز انقلاب اسلامی تبدیل شد که نه تنها بسیاری از نظریههای انقلاب در قرن بیستم توجهی به مذهب نداشتند، «بلکه هیچیک از انقلابهای معاصر نیز چندان ارتباطی با مذهب نداشته است و کمتر تحول عمده سیاسی و اجتماعی یک قرن اخیر در جهان اینچنین آغشته به مذهب بوده و با آن به این گستردگی در اختلاط و امتزاج بوده است.»1 اما چرا مذهب به عاملی مهم و اساسی در انقلاب ایران تبدیل شد؟ آیا این موضوع از سیاستهای ضدمذهبی شاه و برانگیخته شدن حساسیتهای گروههای سنتی و مذهبی توسط شاه و رژیم پهلوی ناشی میشد؟ قطعا پاسخ به این سؤالها مثبت است. میتوان گفت سیاستهای ضدمذهبی شاه، یکی از عوامل مهمی است که باعث حضور پررنگ گروههای مذهبی در انقلاب اسلامی گردید. این نوشتار قصد دارد همین سوال را بر اساس کتاب پارسونز، آخرین سفیر انگلیس در ایران، پاسخ دهد و به این مسئله بپردازد که او نقش مذهب و روحانیون را در انقلاب ایران چگونه میدید.
آنتونی پارسونز
شماره آرشیو: 1-85-287م
سیاستهای ضدمذهبی شاه و حساسیت جریانهای مذهبی
بسیاری از تحلیلگران اقدامات مدرنسازی محمدرضاشاه را که ادامه سیاستهای پدرش بود، عامل مهم در ایجاد فساد و به دنبال آن نارضایتی قشرها و گروههای مذهبی میدانند. آنتونی پارسونز، آخرین سفیر بریتانیا در ایران، دراینباره گفته است: «ما میدانستیم که عناصر مذهبی در ایران سرسختانه با برنامههای شاه برای تبدیل ایران به یک کشور صنعتی و مدرن و ترویج معیارهای تمدن غرب در این کشور مخالفت میکنند».2 شاه به منظور توسعه و مدرنسازی کشور، با اتخاذ سیاستهای سکولاریستی که در تضاد با فرهنگ و مذهب کشور بود، به اقدامات ضددینی چون استفاده از بهائیان در پستهای مهم و حساس کشور، ترویج فرهنگ غربی و تقلید از آن، برپایی جشنهای شاهنشاهی با رنگ و بوی ضددینی و... دست زد که حاصل آن فساد و آسیب دیدن فرهنگ کشور و تحریک احساسات مذهبی مردم بود.
پارسونز در نقد برخی از این اقدامات بیان نموده است: «این گونه کارها در تودههای مردم مسلمان و رهبران مذهبی آنان، که مخالف رژیم بودهاند، تأثیر نامطلوب و عمیق بر جای گذاشته است».3 نکته شایان توجه این است که به هر میزان مدرنسازی و وجوه آن شتاب مییافت، بر فساد و درنتیجه نارضایتی مردم نیز افزوده میشد. مدرنسازی نیز با وضعیت اقتصادی کشور کاملا مرتبط بود؛ یعنی با بهبود وضعیت اقتصادی که ناشی از افزایش قیمت نفت بود، شاه علاقه بیشتری به اجرای سیاستهای مدرنیزاسیون پیدا میکرد.
واقعیت این است که شاه در اوج قدرت خود هم این توان را نداشت که «با توسل به زور، نفوذ و قدرت روحانیت را از میان بردارد و در عین حال نمیتوانست جامعه ایرانی را با چنان سرعتی تغییر دهد که نفوذ آنها را بهکلی خنثی کند».
پارسونز درهمینباره گفته است: «فعالیتهای پردامنهای که بر اثر افزایش قیمت نفت در کشور آغاز شده بود گیجکننده بود، ولی در کنار آن فساد هم با ابعاد وحشتناکی توسعه مییافت. ... من در قم و مشهد ایمان و اعتقاد مذهبی مردم را از نزدیک دیدم، اما در این شهر مقدس استانداری که از طرف دولت تعیین شده بود آشکارا به سنتها و معتقدات مذهبی مردم اهانت میکرد».4 در این رابطه بسیاری، سالهای بعد از کودتا را اولین دوران شکوفایی جوانههای اسلامگرایی در بعد سیاسی و نیز نوآوری دینی دانسته و معتقدند بعد از این دوران، رهبری جریانهای اسلامی، مبازهطلبی با نظام حاکم را بر عهده گرفت و عناصر مذهبی در رهبری بیشتر به چشم میخوردند.5 این دوران را میتوان مقطع مهمی در ورود روحانیان به مبارزه سیاسی نیز دانست.
نقش روحانیان در سیاست و مبارزه سیاسی
درکل نهاد روحانیت از دوران قاجار و بهخصوص آغاز جنبش مشروطه با وقوع بسیاری از حوادث سیاسی، فرهنگی و اقتصادی وارد صحنه شدند و فعالانه نقشآفرینی کردند. به عبارتی «رشد مدرنیسم و اندیشههای خارجی و نهادها و شیوههای تمدن غربی در ایران از اواخر قرن نوزدهم به بعد لاجرم موجب بروز واکنشهایی از جانب نیابت عامه میگردید. بههرحال علمای مذهبی میبایستی موضع خود را در مقابل تحولات جدید روشن کنند».6
این سیر تا دوران محمدرضاشاه نیز ادامه داشت. هرچند در دورههایی فعالیتهای این گروه کمرنگ شد، بهتدریج و با ورود به دهه 1340، فعالیت روحانیان در سیاست شدت بیشتری یافت. درواقع مبارزه روحانیان در دهه 1340 و بعد از فوت آیتالله بروجردی شکلی جدید به خود گرفت. در پی این اتفاق و انتقال مرجعیت به امام خمینی(ره)، این مبارزه نمود علنی و عملی یافت، به گونهای که مهمترین مظاهر آن در مواضع سیاسی امام نسبت به سیاستهایی چون انجمنهای ایالتی و ولایتی، انقلاب سفید، کاپیتولاسیون و... تجلی یافت.
این تحولات باعث ورود مراجع و مجتهدانی چون آیتالله میلانی، آیتالله گلپایگانی، آیتالله مرعشی نجفی و آیتالله خوانساری به صحنه سیاسی کشور شد. با این حال رهبری و سازماندهی مبارزات در آن دهه نیز بر عهده امام(ره) بود.7 قدرت روحانیان بهتدریج و در دهه 1350 گسترش یافت و آنها در قالب گروههای اسلامی زیرمجموعه جریانها و گروههای خاص، به مبارزه با رژیم پرداختند، به گونهای که شاه «در مدت پانزده سال باقیمانده سلطنت و قدرت بلامنازع خود نیز با همه تلاش و با وجود دو برابر کردن سرعت حرکت پس از افزایش درآمد نفت در سال ۱۹۷۳، نتوانست به هدف برسد» و توان دشمنان آشتیناپذیر خود، یعنی روحانیان را خنثی کند. 8
امام خمینی بر فراز منبر مسجد اعظم قم در دوران آغاز نهضت اسلامی
به عبارتی در این دوران، شاه با وجود تکوین پایههای قدرت خود، یارای روبهرویی با قدرت روحانیان و تشکیلات آنان را نداشت. در سراسر دهه 1340 و 1350، روحانیان تشکیلات خود را با نهادهایی چون مساجد، حسینیهها و رسانههایی چون نوار کاست، اعلامیه و... به قدری وسعت بخشیده بودند که دیگر شاه نمیتوانست آن تشکیلات را در هم شکند. البته برخی معتقدند که شاه با توجه به قدرت سیاسی و نظامی خود، بهویژه در دهه آخر حکومتش میتوانست به راحتی صدای معترضان را خاموش کند. پارسونز دراینباره گفته است: واقعیت این است که شاه در اوج قدرت خود هم این توان را نداشت که «با توسل به زور، نفوذ و قدرت روحانیت را از میان بردارد و در عین حال نمیتوانست جامعه ایرانی را با چنان سرعتی تغییر دهد که نفوذ آنها را بهکلی خنثی کند».9
اما واقعیت آن است که شاه با اقدامات ضددینی خود، پایگاه اجتماعیاش را در میان اکثریت مردم، که پایبند به دین و مظاهر آن بودند، از دست داده بود؛ ازاینرو علما و روحانیان نیز با مخالفتهای صریح خود، بر مشروعیت حکومت شاه تاختند و آن را زیر سؤال بردند. علاوه بر این، برخی از جریانهای سیاسی غیرمذهبی اعم از چپها یا مارکسیستها نیز با آگاهی از نقش و قدرت مذهب در ثمربخشی مبارزات تلاش کردند با التقاط اندیشههای خود با اصول اسلام، افرادی را جذب و وارد گروههای خود نمایند. همه اینها از غالب بودن گرایشهای مذهبی در میان گروههای مختلف سیاسی حکایت میکرد که در نهایت نیز به پیشتازی این گروه بر سایر جریانهای سیاسی انجامید.
سخن نهایی درباره موضوع این نوشته را میتوان چنین بیان کرد که با آغاز سیاستهای مدرنسازی و تقلید آن از غرب، چندپارهگیهای فرهنگی در کشور شکل گرفت. بخشی از این چندپارهگی یا رویکردهای معارض فرهنگی، در قالب فرهنگ اسلامی نمودار گشت که نهاد روحانیت و گروههای مذهبی و سنتی نماینده آن بهشمار میآمدند؛ بنابراین به موازات گسترش دولت و افزایش قدرت آن، نهاد روحانیت نیز تکوین و تداوم یافت و توانست با هدف قرار دادن سیاستهای ضداسلامی رژیم، مشروعیت آن را زیر سؤال برد. این جریان با در دست گرفتن رهبری مبارزات در دهه 1350 توانست انقلاب اسلامی را به ثمر رساند و با ارائه طرح نظام سیاسی اسلامی، جمهوری اسلامی را جانشین رژیم شاهنشاهی نماید.
پی نوشت:
1. صادق زیباکلام، مقدمهای بر انقلاب اسلامی، انتشارات روزنه، 1384، چ پنجم، ص 94.
2. آنتونی پارسونز، غرور و سقوط، ترجمه دکتر منوچهر راستین، تهران، هفته، 1363، چ دوم، ص 18.
3. همان، صص 52 – 53.
4. همان، ص 27.
5. صادق زیباکلام، همان، صص 114-115.
6. حسین بشیریه، موانع توسعه سیاسی در ایران، تهران، گام نو، 1384، چ پنجم، صص 145- 146.
7. علیرضا ازغندی، تاریخ تحولات سیاسی و اجتماعی ایران، تهران، سمت، 1384، چ سوم، ص 134.
8. آنتونی پارسونز، همان، ص 226.
9. همان، ص 227.