ایلات عشایر هم در درون خود و هم در رابطه با سایر ایلات و هم در رابطه با حکومت مرکزی، چه در قالب مبارزه با حکومت مرکزی و چه دفاع از آن در برابر تهاجم بیگانگان و یا متمردان داخلی، شاهد حوادث تلخ و شیرین بیشماری در طول تاریخ خود بودهاندبه عبارت دیگر، هر ایلی همواره در درون خود، چه به طور طبیعی و چه به تحریک حکومت مرکزی، درگیر نبرد برای کسب قدرت بوده است. همچنین هر ایلی، خواه به طور طبیعی و خواه به تحریک حکومت مرکزی، با سایر...
ایلات عشایر هم در درون خود و هم در رابطه با سایر ایلات و هم در رابطه با حکومت مرکزی، چه در قالب مبارزه با حکومت مرکزی و چه دفاع از آن در برابر تهاجم بیگانگان و یا متمردان داخلی، شاهد حوادث تلخ و شیرین بیشماری در طول تاریخ خود بودهاند.
به عبارت دیگر، هر ایلی همواره در درون خود، چه به طور طبیعی و چه به تحریک حکومت مرکزی، درگیر نبرد برای کسب قدرت بوده است. همچنین هر ایلی، خواه به طور طبیعی و خواه به تحریک حکومت مرکزی، با سایر ایلات درگیریهایی داشته است. علاوه بر این، هر ایلی بنابه دلایل گوناگون، از جمله مقاومت در برابر درخواست مالیاتهایسنگین و یا سایر اخاذیها و اقدامات ستمگرانه، با حکومتهای مرکزی مبارزاتی داشته است. در دوره حکومت رضاشاه نیز همه انواع حوادث فوق، البته با شدت بیشتری به وقوع پیوستهاند. سؤالی که این مقاله درصدد است بدان پاسخ بگوید این است که: آیا مبارزات میان عشایر و رضاشاه با سایر مبارزاتی که میان عشایر و سلسلههای حاکم پیشین به وقوع پیوستهاند، ماهیتی یکسان دارند؟ فرضیه نوشته حاضر این است که چون حکومت رضاشاه ماهیتاً با حکومتهای قبل از خود متفاوت بوده است بنابراین، سیاستهای او در مورد عشایر با سیاستهای عشایری حاکمان پیشین به لحاظ ماهیت متفاوت بوده و در نتیجه مبارزات عشایر با او، اصولاً با مبارزات عشایر با سلسلههای پیشین فرق داشته است.
دو همسایه قدرتمند، شمال و جنوب ایران را حوزه نفوذ خود قرار داده بودند و ایران عملاً به عرصه رقابتهای سیاسی، اقتصادی و نظامی آنان تبدیل شده بود. آنان برای تحقق سلطه خود و کسب امتیاز بیشتر، انواع فشارهای سیاسی، اقتصادی و نظامی را بر ایران وارد میآوردند. یک شیوه شناخته شده آنان تضعیف دولت مرکزی و تقویت قدرتهای محلی و ایلات در مقابل دولت مرکزی بود تا به هنگام ضرورت از آنها به عنوان اهرم فشار استفاده نموده به مقاصد خود نایل آیند.
در سراسر دوران قاجار، دولتهای روس و انگلیس این سیاست را در مورد ایران اعمال کردند. اما در اواخر دوره قاجاریه، در سال 1296ش (1917 میلادی)، در حین جنگ جهانی اول، در کشور روسیه انقلابی مارکسیستی به وقوع پیوست و در نتیجه، سیاست داخلی و خارجی روسیه به طور بنیادین تغییر نمود.
پس از این تاریخ به بعد هر دولتی که در ایران زمام امور را به دست میگرفت از دیدگاه انگلیس باید مجری اهداف سیاسی، اقتصادی و فرهنگی فوق باشد. نخستین اقدام انگلیس در جهت تحقق هدفهای یادشده انعقاد قرارداد معروف 1919 (1298ش) با دولت وثوقالدوله بود. این قرارداد استعماری مورد مخالفت تمام رجال وطندوست آن روز به رهبری آیتالله سیدحسن مدرس قرار گرفت و سرانجام لغو شد. دولت انگلیس که در نیل به اهداف خود در این مرحله با شکست مواجه شده بود توجه خود را به تغییرات اساسیتری در ایران معطوف نمود. لازمه چنین تغییراتی روی کار آوردن دولتی بود که قادر به تحقق اهداف سیاسی، اقتصادی و فرهنگی انگلیس باشد. بدین منظور افرادی را که برای این ماموریت مناسب میدید مورد مطالعه قرار داد و با چند تنی از آنان مذاکره هم کرد. ولی، در نهایت رضاخان میرپنج را ترجیح داد و او را برای اجرای ماموریت مزبور تشویق و حمایت کرد.
بدین گونه روشن میشود که دولت کودتا ماموریت جدیدی داشته و به همین دلیل با دولتهای قبل از خود، ماهیتاً متفاوت بوده است. مفاد نامه مورخ دهم ژانویه 1923 (دی ماه 1301) سر پرسی لورن، وزیرمختار انگلیس در تهران، به نایبالسلطنه هندوستان، این موضوع را به وضوح اثبات مینماید. وی در بخشی از این نامه مینویسد: “در حقیقتکارهایی را که سردار سپه، با داشتن وسایل و منابع به مراتب ناچیزتر درصدد انجام دادن آن است همان کارهایی است که چنانچه معاهده 1919 انگلستان و ایران به تصویب میرسید و به اجرا درمیآمد، بر عهده مستشاران انگلیسی واگذار میگردید.
سیاستهای رضاشاه معلول و مولود این ماموریت او و اهداف حامی خارجی وی بودند. درک درست اقدامات رضاشاه در سراسر کشور، ازجمله در مورد عشایر، در چارچوب چنین تحلیلی میسر است. غفلت از ساختار بینالمللی و سیاست جهانی آن روز و اهداف خارجی که منجر به روی کار آوردن رضاخان شدند و همچنین فقدان نگرش نظاممند و برقرار نکردن پیوند منطقی لازم میان هدفهای انگلیس و اقدامات رضاشاه، موجب شده و میشود که برخی افراد در تحلیل سیاستها و اقدامات او در مورد عشایر دچار تناقض و ابهام شوند و از قضاوت واقعبینانه فاصله بگیرند.
کوچ، اسلحه و باورهای فرهنگی (مذهب و سنت) پایههای زندگی اجتماعی عشایر را در ابعاد اقتصادی، امنیتی و فرهنگی تشکیل میدادند. سیاست رضاشاه در مورد عشایر بر سه پایه تخته قاپو، خلع سلاح و تهاجم فرهنگی استوار شده بود. این سه پایه دقیقاً در تعارض با ارکان سه گانه زندگی عشایر بودند. بدیهی است اگر اقدامات او ویژگیهای یکبرنامه توسعه اصیل را در برمیداشت و از نیازهای واقعی جامعه برمیخاست به طور طبیعی مشارکت مردمی را به همراه میداشت و با استقبال عمومی مواجه میشد. اما جامعه عشایری ایران عموماً هیچگونه رابطه منطقی میان سیاستهای رضاشاه و توسعه و نوسازی اصیل مشاهده نکردند. نه تنها جامعه عشایری بلکه پژوهشگران منصف نیز تاکنون نتوانسته اند دریابند که چه رابطه ای میان توسعه و ترقی با اقداماتی مانند ممانعت از برگزاری مراسم مذهبی و حتی ممانعت از مراسم شاهنامه خوانی، سرکوبی علمای دینی و خلع لباس آنان، تغییر لباس مردان و اجبار آنان به تشبه به غربیان، کشف حجاب زنان و الزام آنان به حضور بدون حجاب در محافل عمومی و مراسم استقبال از مقامات حکومتی و... وجود دارد؟
عشایر کهگیلویه و بویراحمد بخشی از جامعه عشایری کشور بودند که سیاستهای رضاشاه، چنانکه گفته شد، در مورد آنان به اجرا درآمد. تاریخ این منطقه گواه و مؤید این امر است که این عشایر هیچگاه خصومت غیرمنطقی با دولتهای مرکزی نداشته و حتی در مواقع ضرور، در دفاع از میهن و یا تامین امنیت داخلی، آن را یاری میدادهاند. این مردم فقط هنگامی با شاهان و حاکمان به مبارزه برمیخاستند که مورد ظلم و تعدی آنان واقع میشدند. رفتار آنان با رضاشاه به طور مضاعف به همین گونه است. در مجموع همینکه دریافتند سیاست عشایری رضاشاه فاقد منطق بوده و تخریب بنیان زندگی اجتماعی و مبانی هویتی آنان را هدف قرار داده است، با او به مبارزه برخاستند.
مطالب اظهارشده از سوی برخی از سران کهگیلویه و بویراحمد و علمای دینی این دوره که مکتوباند و یا سینه به سینه نقل شدهاند به خوبی مؤید مدعای فوق میباشند.
مهمتر از اظهارات سران ایلات، موضعگیری علمای دینی منطقه در قبال سیاستهای رضاشاه میباشد. آقا میرعلی صفدر تقوی عالم برجسته کهگیلویه در این دوره، سرودههای پرمحتوا و آگاهی بخشی در مورد سیاستهای رضاشاه دارد که از عمق بصیرت و آگاهی سیاسی وی حکایت میکند.
متن کامل این مقاله در فصلنامه تاریخ معاصر ایران، شماره 4، زمستان 1376، به چاپ رسیده است.
وقوع انقلاب انقلاب روسیه این رقابت صبغه خصومت عقیدتی به خود گرفت. بدین گونه دولت انگلیس به نمایندگی جهان سرمایهداری و دولت شوروی به گسترش قلمرو عقیدتی ـ فرهنگی خود در سراسر جهان، به طور جدی رو در روی هم قرار گرفتند زیرا از این تاریخ به بعد پیشرفت در سایر ابعاد منوط به پیشرفت عقیدتی و فرهنگی شده بود.