متمرکز ساختن منابع و ابزارهای قدرت، تضعیف مراکز پراکنده قدرت، اسکان اجباری و خلع سلاح عشایر، ایجاد دستگاه بوروکراسی جدید و اصلاحات مالی و تمرکز منابع اداری، و در یک کلام ایجاد مبانی قدرت مطلقه در اواخر حکومت رضاشاه سبب نارضایتی گروههای متفاوت جامعه شد. این نارضایتی بهقدری بود که حکومت وی در اواخر موجودیت خود، هیچ پایگاه محکم اجتماعی نداشت.
هدف رضاشاه از بهدست گرفتن قدرت را در صحبت وی با یکی از افسران انگلیسی به خوبی میتوان فهمید؛ وی در 2 اسفند 1299 به هیگ گفت: «در حال پیشروی به سوی پایتخت و استقرار حکومتی است که بیش از دلمشغولی به مجلس، مشروطه، قانون اساسی و موضوعات بیربطی از این قبیل، قدری به نظم و تربیت خانه خود بپردازد».1 این مسئله از آنجا ناشی میشد که کشمکش، هرج ومرج و درگیری گروهها در داخل، دخالت بیگانگان و... عملا امور مملکتی را فلج نموده بود. افکار عمومی نیز مشکلات موجود را ناشی از مشروطه میدانست و بر سر اعاده نظم، در میان مردم اتفاق نظر وجود داشت؛ بنابراین رضاشاه با سوء استفاده از باورهای مردم کوشید هدف از قدرتگیری را برقراری نظم نشان دهد، اما آشکارا مشخص است که نسبت به مشروطه، قانون و مجلس چه دیدگاهی داشت و با استقرار قدرت خود به دنبال چه هدفی میگشت.
درباره ماهیت رژیم رضاشاه، اختلاف نظر چشمگیری میان محققان وجود دارد: عدهای رژیم وی را با نظامهای استبدادی و پاتریمونیالیستی یکی دانسته و عدهای دیگر حکومت وی را همپای حکومتهای مطلقه، خودکامه، اقتدارگرا و دیوانسالار در نظر گرفتهاند. حکومت رضاشاه در مقایسه با نظام قاجار، یک قدرت سیاسی و اقتصادی بزرگ بهشمار میآمد. قراردادن تمامی کشور زیر کنترل دولت مرکزی، نوسازی نهادهای حکومت، حفظ تمامیت ارضی، تدوین قانون مدنی و کیفری جدید، تاسیس بانک ملی، برپایی نهاد آموزش و پرورش براساس الگوی نوین، احداث راه آهن، برپا کردن کارخانه و... اقداماتی بود که ایران را در مسیر نوسازی قرار داد.2 اما در مسیر قرار گرفتن نوسازی کشور با اقدامات خودسرانه لطمه بسیاری به قشرهای گوناگون جامعه وارد کرد. متمرکز ساختن منابع و ابزارهای قدرت، تضعیف مراکز پراکنده قدرت، اسکان اجباری و خلع سلاح عشایر، ایجاد دستگاه بوروکراسی جدید و اصلاحات مالی و تمرکز منابع اداری، و در یک کلام ایجاد مبانی قدرت مطلقه در اواخر حکومت رضاشاه سبب نارضایتی گروههای متفاوت جامعه شد. این نارضایتی بهقدری بود که حکومت وی در اواخر موجودیت خود هیچ پایگاه محکم اجتماعی نداشت. در این نوشتار تلاش شده است با بررسی گروههای مخالف حکومت، زمینههای این نارضایتیها مشخص گردد.
روشنفکران، گروههای متجدد و طبقه متوسط
همانگونه که در بالا اشاره کردیم، با توجه به اوضاع کشور و هرجومرج حاکم بر ایران آن زمان، رضاشاه توانست با مهارتی خاص، از بیشتر نیروهای داخلی و خارجی برای به قدرت رسیدن استفاده کند. تمام گروهها و احزاب محافظهکار، روحانیان، دموکراتهای تحصیلکرده غرب و لیبرال، تجددخواهان ملیگرا و طرفدار حاکمیت، حزبهای سوسیالیست و کمونیست به نوعی از قدرتگیری وی حمایت میکردند،3 اما بیشترین حمایت به گروههای نوخواه و متجدد اختصاص داشت. حزب تجدد، که جوانان تحصیلکرده را دربرمیگرفت و در سابق حامی دموکراتها بود، با توجه به مراکز متعدد قدرت و هرجومرج ناشی از آن بهتدریج قانع شد که برای اجرای اصلاحات و رسیدن به خواستههای خود میتواند به جای روی آوردن به مشروطه، به مرد قدرتمندی چون رضاشاه و ساختی مطلقه متوسل شود.
گروههای متجدد و روشنفکران از بدو شکلگیری خود، دو هدف عمده، یعنی حاکمیت قانون و نوسازی را در ذهن داشتند. اگرچه ابتدا و در دوران مشروطه برای رسیدن به هدف اول خود، یعنی حاکمیت قانون، مجلس، آزادی بیان و... بیشتر تلاش میکردند، در زمان رضاشاه، بیشتر برنامههای خود را روی هدف دوم، یعنی نوسازی کشور، متمرکز کردند و بر اثر سرخوردگی بهوجودآمده از شرایط پس از مشروطه، از اهداف دموکراسیخواهانه خود تا حدودی فاصله گرفتند و رضاشاه را تنها مردی یافتند که میتواند کشور را در مسیر نوسازی قرار دهد و ازهمینرو تلاش کردند دولت را به عنوان ابزاری برای نوسازی کشور بهدست گیرند. در یک مبادله پایاپای، رضاشاه، روشنفکران، طبقه متوسط و گروههای متجدد، مقدمات ایجاد یک حکومت متمرکز و جدید را پیریزی کردند. این حکومت آشکارا و هر چه بیشتر قدرت سیاسی را از نیروهای سنتی دریغ میکرد و به نفع گروههای متجدد و روشنفکران باز تولید مینمود.4
در واقع حکومت رضاشاه، اصلاحات از بالا را سرلوحه کار خود قرار داده بود و همانطور که از یک دولت مطلقه انتظار هست، اقداماتی برای گذار از جامعه سنتی انجام داد. اصلاحات آموزشی موثرترین اقدام در این راه بود. بیشتر تحصیلکردگان جذب خدمات دولتی شدند. فوران نوشته است: «دیوانسالاری رضاشاه درها را به روی طبقه متوسط تحصیلکرده باز نمود و نودهزار کارمند غیرنظامی را دربرگرفت».5 با توسعه بوروکراسی دولتی و اصلاحات آموزشی، طبقه روشنفکر و متجدد در ایران گسترش یافت. قبل از به قدرت رسیدن رضاشاه، روشنفکران گروه کوچکی بودند، اما در دوره رضاشاه این گروه طبقه متوسط جدید و بااهمیتی در صحنه اجتماعی کشور شدند که نهتنها نگرش مشترکی به نوسازی اجتماعی، اقتصادی و سیاسی داشتند، بلکه دارای زمینه تحصیلی، تخصصی و اقتصادی مشابهی نیز بودند؛ بنابراین، روشنفکران از یک قشر به یک طبقه اجتماعی تبدیل شدند.6
اما این همکاری و نزدیکی بین گروههای روشنفکر، متجدد و طبقه متوسط و حکومت رضاشاه چندان دوام نیاورد و از اوایل دهه 1310 اقدامات سرکوبگرایانه شاه، متوجه روشنفکران و گروههای متجدد نیز گردید. رضاشاه با ممنوع کردن فعالیت احزاب سیاسی، از جمله احزاب اصلاحطلب، قدرت را به تنهایی قبضه نمود و به یکی از لازمههای دموکراسی، که همانا آزادی احزاب است، ضربه جبرانناپذیری وارد کرد. اقدامات ترقیخواهانه رضاشاه نیز ابزاری برای سرکوب و کنترل روشنفکران شد. جان فوران نوشته است: «دولت با استفاده از نظام آموزشی جلوی تفکر آزاد را گرفت، نوعی همرنگ جماعت شدن و همگونی را بر روشنفکران تحمیل کرد».7 این سرکوبها و ایجاد سلطانیسم در ایران سبب شد روشنفکران و گروههای دموکراسیخواه سرخورده شوند و رضاشاه را نه اصلاحگر، بلکه سرکوبگری ببینند که هرگونه آزادیخواهی را سرکوب میکند.
نگاهی به فهرست سران کابینهها، که در ابتدای حکومت رضاشاه از نزدیکان وی بهشمار میآمدند، نشان میدهد که در سالهای بعد از 1314، این افراد دوام چندانی نداشتند و اغلب چهرههای معروف دهه 1300 بهسرعت از صحنه سیاسی کشور کنار گذاشته شدند. چهار حزب سیاسی که در اواخر دهه 1300 در مجلس نماینده داشتند و همه اساساً طرفدار رژیم بودند، منحل شدند.
روحانیان، بازاریان و طبقه سنتی
رضاشاه قبل از به قدرت رسیدن و در ابتدای کار خود میکوشید وجههای دینی از خود به نمایش گذارد و به این شیوه از حمایت علما، بازاریان و گروههای سنتی برخوردار شود. او که در این مرحله چندان موفق نبود، کمی پس از به قدرت رسیدن، با مقابله تند و خشن با روحانیان و مخالفان دینی اقدامات خود، عرصه را هرچه بیشتر بر این قشرها تنگتر کرد.8 اقدامات ضددینی رضاشاه، فضا را برای قدرت گرفتن روشنفکران فراهم کرد. بسیاری از خواستههای گروههای نوخواه و متجدد در این دوره عینیت یافت؛ از جمله عرفیسازی دستگاها و نهادهای حکومتی و آموزشی که افزایش چشمگیری داشتند. نوسازی ایران به شیوه غربی در دوره رضاشاه به موقعیت و قدرت روحانیان و علمای دینی آسیب فراران رساند. اقتباس از قوانین غربی در حوزههای مختلف نقش و اهمیت شرع اسلام را کاهش داد؛ همچنین کوشش در زمینه کشف حجاب زنان و تغییر لباس مردان به فرهنگی که روحانیان پاسدار آن بودند آسیب رساند.9 بدین ترتیب گروههای سنتی، علما و بازاریان یکی از قشرهای جامعه بودند که تقریبا از اوایل حکومت رضاشاه از مخالفان حکومت وی بهشمار میآمدند.
دلایل مخالفت قشرهای مختلف جامعه با حکومت رضاشاه
در مورد دلایل مخالفت قشرهای مختلف جامعه با حکومت رضاشاه باید گفت که هرچند نوسازی انجامشده در این دوره، گذار از جامعه سنتی را شتاب بخشید و برخی از زمینههای گسترش دموکراسی مثل توسعه اقتصادی، گسترش شهرنشینی و رشد گروههای متجدد را گسترش داد، در برخی دیگر از لازمههای دموکراسی مثل حاکمیت قانون، آزادی مطبوعات و آزادی بیان، نهتنها پیشرفتی حاصل نشد، بلکه اختناق و سرکوب این دوره، دستاوردهای مشروطه را نیز خنثی کرد.
در واقع اتکای این نوسازیها به استبداد، در بعد سیاسی نهتنها شباهتی با اصول تجدد و مدرنیسم نداشت، بلکه هرگونه معیار و ارزشهای دموکراتیک را نادیده میگرفت. هدف بنیادین رضاشاه، تمرکز تمامی قدرت در دست خود بود؛ بنابراین، او ارتشی قدرتمند ایجاد کرد تا در اصلاحات نقشی مهم ایفا کند. فوران بهدلیل نقش زیاد ارتش در اصلاحات از بالا، اصلاحات این دوره را تجددخواهی نظامی به رهبری دولت دانسته است.10 رضاشاه از این ارتش برای سرکوب جنبشهای اجتماعی و گروههای مخالف دولت استفاده میکرد. فضای سیاسی کشور، روزبهروز بستهتر میشد؛ فعالیت احزاب از سوی حکومت متوقف و مخالفان سرکوب میشدند؛ اصناف و بازاریان و علما موظف شده بودند زیر نظر پلیس فعالیتهای خود را انجام دهند. در دهه 1310، اختناق بیشتر شد و مشارکت مدنی از طریق سلب آزادیهای اساسی، توقیف مطبوعات آزاد، ممنوعیت فعالیتهای اتحادیههای کارگری و صنفی، سرکوب اقوام، عشایر و نهادهای مذهبی نفی شد.11 مجلس یکی از دستاوردهای بزرگ مشروطه، در این زمان، همانطور که آبراهامیان خاطرنشان کرده است، به مهری لاستیکی برای تایید فرمانهای شاه تنزل یافت.12 اختناق به دستگاه حکومتی هم سرایت کرد. نگاهی به فهرست سران کابینهها، که در ابتدای حکومت رضاشاه از نزدیکان وی بهشمار میآمدند، نشان میدهد که در سالهای بعد از 1314، این افراد دوام چندانی نداشتند و اغلب چهرههای معروف دهه 1300 بهسرعت از صحنه سیاسی کشور کنار گذاشته شدند. چهار حزب سیاسی که در اواخر دهه 1300 در مجلس نماینده داشتند و همه اساساً طرفدار رژیم بودند، منحل شدند.13 بدین ترتیب بود که رضاشاه در اواخر حکومت خود تنها ماند و نه تنها پایگاه محکم اجتماعی نداشت، بلکه بیشتر قشرهای جامعه از ناراضیان حکومت وی بهشمار می آمدند.
سیدحسن مدرس، ملکالشعرای بهار و عده ای از نمایندگان گروه اقلیت دوره پنجم مجلس شورای ملی
شماره آرشیو: 989-8ع
پی نوشت:
1. جان فوران، مقاومت شکننده: تاریخ تحولات اجتماعی ایران: از سال 1500 میلادی مطابق با 879 شمسی تا انقلاب، ترجمه احمد تدین، تهران، رسا، 1388، ص 302.
2. همان، ص 329.
3. یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب (از مشروطه تا انقلاب اسلامی)، ترجمه کاظم فیروزمند، محسن مدیر شانهچی، حسن شمسآوری، تهران، نشر مرکز، 1381، ص 110.
4. جواد افشار کهن، بازخوانی جامعهشناختی سنتگرایی و تجددطلبی در ایران بین دو انقلاب، تهران، آوای نور، 1383، ص 174.
5. جان فوران، همان، ص 333.
6. یرواند آبراهامیان، همان، ص 133.
7. جان فوران، همان، ص 332.
8. همان، ص 376.
9. حسین بشیریه، دیباچهای بر جامعهشناسی سیاسی ایران دوره جمهوری اسلامی ایران، تهران، نگاه معاصر، 1387، ص 72.
10. جان فوران، همان، ص 33.
11. مجتبی مقصودی، تحولات سیاسی ـ اجتماعی ایران 1320 – 1357، تهران، روزنه، 1386، ص 26.
12. یرواند آبراهامیان، همان، ص 126.
13. جان فوران، همان، ص 334.