«روایتی از سرودن یک شعر طنز درباره شهید دکتر سید حسن آیت» درگفت وشنود با علی معلم دامغانی
شعری که محصول تحریک مغرضان بود...
در دوران تدریس شهید دکتر سید حسن آیت در شهر دامغان، مغرضان و بدخواهان بر او پیرایه ای بستند و بعد ها مخالفان او به هنگام تصویب اعتبارنامهاش در مجلس اول، از آن استفاده کردند. استاد علی معلم دامغانی ــ که هنگام اقامت آیت در دامغان نوجوانی پرشور بود ــ درهمان دوره و براثر تبلیغات سوء معاندان، شعری سرود که بعدهادرمجلس، مخالفان ازآن استفاده کردند. معلم اینک پس از سپری شدن سالها از آن رویداد، به بازگویی وتحلیل آن ماجرا پرداخته است.
□ جنابعالی به لحاظ دامغانی بودنتان، قطعا با شهید دکتر سید حسن آیت در زادگاه خود آشنا شدید. این آشنایی چگونه اتفاق افتاد؟
بسم الله الرحمن الرحیم. رژیم پهلوی به خیال خودش عدهای را به دامغان ــ که منطقهای خشک و کویری بودــ تبعید میکرد. اینها چون چهرههای فرهنگی بودند، حضورشان در دامغان بسیار مؤثر بود و بعدها مشخص شد که چه کسانی تحتتأثیر آنها، صاحب افکار انقلابی شدند. یعنی در واقع رژیم به دست خودش برای مبارزه با خود، دست به کار شده بود!
بنده چون خودم به ادبیات علاقه داشتم، وقتی ادیبی را به دامغان تبعید میکردند، یا خود ایشان به این شهر میآمد، برایم جالب بود که با او آشنا شوم. آقای آیت هم دبیر بسیار موفقی بود و خیلی زود کارش گرفت و در بین دانشآموزان، محبوبیت زیادی کسب کرد. مناطق کویری، دانشآموزان زیرک و اهل پرسش و پاسخی دارد و معلمی کردن برای این بچهها کار سختی است. این بچهها آنقدر پیله میکنند و میپرسند که اگر چنته معلم خالی باشد، زود منطقه را ترک میکند و میرود و دوام نمیآورد، ولی اگر بتواند بماند و از پس پاسخ دادن به سئوالات بچهها برآید، یعنی معلم خوبی است. آقای آیت چنین معلمی بود و خیلی زود جای خود را در دل همه باز کرد.
□ برای همین برای ایشان آن لطیفه مشهور را ساختید؟
من شاید دوران تمرین را میگذراندم و بین ادبا و معلمان و دبیران، به طور طبیعی رقابتهایی وجود داشت و ذوق شاعرانه من هم یکمرتبه گل کرد و لطیفهای برای ایشان ساختم که بعدها همان را در مجلس دست گرفتند و خواستند شخصیت ایشان را مخدوش کنند! البته من در روزنامه کیهان از شخصیت ایشان با صراحت دفاع کردم و گفتم: بین من و ایشان غیر از خویشاوندی، علاقه و دوستی هم هست، ... اما حضرات گوششان به این حرفها بدهکار نبود و آن معرکه را راه انداختند. خیلیها هم به من تلفن میزدند و میخواستند که جریان را با مبالغه تعریف کنم که انصافاً جا نداشت. آیت یک فرد متدین بود و تا لحظه آخر هم اعتقادات محکم مذهبی داشت. او در شهر ما، از معدود دبیرانی بود که نماز میخواندو عرق نمیخورد. در عین حال اداء و اطوارهای روشنفکری را هم ــ که در بین اهالی ادبیات باب بودــ نداشت، در حالی که بسیاری از چهرههای نامی ادبیات، چه آن موقع چه حالا، دو کلمه که در محضر بزرگان ادب تلمذ میکنند، موج روشنفکری آنها را با خود به جایی میبرد که دیگر اثری از آثارشان نمیماند!
□ دکتر آیت از لحاظ انقلابی و سیاسی چه شخصیتی داشت؟ از این جنبه او را چگونه ارزیابی می کنید؟
روی معیارهای معمول انقلابیگری، انقلابی نبود، اما قطعاً مسلمان بود و سیاسی. شنیده بودم که با آیتالله کاشانی و کسانی که علیه رژیم شاه میجنگیدند، از جمله شهید نواب و فدائیان اسلام و بازاریان مبارز، رابطه داشت. به نوعی او را میتوان از دانشگاهیان وابسته به روحانیت مبارز آن زمان دانست. البته قبل از انقلاب چیزی از این بابت بروز نمیداد و ما همه اینها را بعد از انقلاب فهمیدیم. بسیار رازنگهدار و کتوم بود و حتی نزدیکترین خویشاوندان او هم متوجه نقش و شأن و جایگاه واقعی او نشدند.
□ حتی بعد از انقلاب؟
پس از انقلاب که بسیاری از پردهها برافتادند، آن وقت تازه خیلیها متوجه شدند که این مرد در طی این سالها چه زحماتی را متحمل شده، چه کارهایی را پیش برده، در عرصه سیاست و مبارزه با چه کسانی ارتباط داشته است.
□ شما چند سال داشتید که آن شعر را گفتید؟
کلاس دوم دبیرستان بودم، یعنی در سن و سالی که هیچ آدم عاقلی حرف یک نوجوان را جدی نمیگیرد، ولی متأسفانه دستاویز قرار دادند و بسیار موجب آزار این مرد بزرگ شدند. آن روزها آقای آیت به خواستگاری دخترعموی ما آمده بود، اما هنوز داماد عموی ما نشده بود. شوخیِ ما که حاصل شیطنت یک مدیر دبیرستان بود، دست به دست در شهر گشت و ابعادی پیدا کرد که دیگر نمیشد آن را جمع کرد!
آقای آیت مرد پختهای بود و ابداً اهل ماجراجویی نبود. ظاهرش مثل یک کوه آرام بود، هر چند در درون جوش و خروش زیادی داشت. در رفتارش هیچ نشانهای از هوسباز بودن وجود نداشت، در عین حال به هیچ وجه نمیشد حدس زد که یک آدم سیاسی باشد. بنده خدا قرار بود داماد خانواده ما شود و در عین حال که انسان بسیار ارجمندی بود، بنده چنین گزکی هم دربارهاش به دست کجاندیشان داده بودم. تصور اینکه آدمی تا این حد جدی و مسئول، اهل بازی و بازیچه بوده باشد، کلاً منتفی است. دادن چنین نسبتهایی به آقای آیت مثل نسبت شرابخواره بودن به حافظ است که خودش میگوید: قرآن را با چهارده روایت از بَر میخواند! به قول حضرت آقا شاید بزرگترین قاریان دنیا، نهایتاً بتوانند قرآن را با چهار روایت بخوانند.
در هر حال ما هنوز زندهایم و ایشان در عالم دیگری است. با صمیمیت شهرستانیوار خود بگویم از عبوسی و خشکی و سکوت خاص آقای آیت خوشم نمیآمد. ایشان جز با کسانی که همتا و همپای او بودند، حرف نمیزد و با من که جوان بانشاطی بودم و میخواستم شعر بگویم و شوخی کنم و لطایف ادبی بشنوم، چندان از در لطف درنمیآمد و من از اینکه اینقدر به خودش و به بقیه سخت میگیرد نیز خوشم نمیآمد. حتی تا همین اواخر که چند بار به منزل ایشان رفتم و بعدها هم که سالها در منزل ایشان اجارهنشین بودم ــ چون خانواده ایشان در آنجا بسیار رنج میبردند و به خانه دیگری نقل مکان کردند ــ باز خاطره آن عبوسی ایشان در من بود و آن حالت را دوست نداشتم. این دلخوری یک نوجوان وقتی با شیطنت خانم معلمهایی که لابد با حضور ایشان در دفتر مدرسه هر حرفی را نمیتوانستند بزنند و هر شوخیای را نمیتوانستند بکنند آمیخته شود، معلوم است که محصول چه چیزی از کار درمیآید.
غرض اینکه ایشان چون در شریعت خشک بود ــ که عیبی بر ایشان نیست ــ بیشتر در معرض چنین شایعاتی قرار میگرفت. اتهامش این بود که پای اعتقاداتش میایستاد و تکان نمیخورد. یک جور اخلاق خاصی داشت که ملکهاش شده بود و نمیتوانست از آن دست بکشد و به نوع دیگری تظاهر کند. اساساً اهل تظاهر نبود. همین خشکیها باعث شده بود که دوستِ کمی داشت و خیلیها از او خوششان نمیآمد و دیگران را تحریک میکردند که دربارهاش قصه بسازند و پخش کنند. بیتردید تنها کسی که از آن شایعه رنجید، خود ایشان بود که هیچ به روی خود نیاورد.
□ ایشان درباره این شعر با شما هیچ صحبتی نکرد؟
چرا، اتفاقاً یک بار داشتم در راهآهن ــ که تفریحگاه مردم دامغان بودــ رفتن قطار را تماشا میکردم که با آقای آیت روبرو شدم. سلام کردم. جوابم را داد و رفت. بعد برگشت و صدایم زد. من دو تا شعر گفته بودم. یکی آنکه ایشان را متهم کرده بودم و گل کرد و دست به دست چرخید و یکی هم شعری که در آن اعلام برائت کرده بودم که تقریباً هیچکس نخواند و نشنید! آن روزها ادعا کردم که شعر اول از من نیست. ایشان مرا صدا زد و گفت: «هر دو شعر مال خودت هست و خوب هم گفتهای! قدر خودت را بدان و وقتت را با این جور حرفها تلفن نکن، تا میتوانی مطالعه کن». بعد به من حرفی را زد که من خودم هم هنوز، سر کلاسها به شاگردانم میگویم. گفت: «برای شاعر بودن، نیاز نیست عروض و بدیع و علوم بلاغی بخوانی، اینها برای یک ادیب خوب است. یک شاعر باید شعر بخواند و با صدای بلند و صحیح بخواند، طوری که شنونده را جذب کند. هر چه شعر را درستتر بخوانی، ترازوی ذهنت زودتر تنظیم میشود و هر چه بیشتر شعر بخوانی، کلمات و مصالح شعری راحتتر دراختیارت قرار میگیرند».
هنوز هم اگر کسی از من بپرسد: چطور شاعر بشوم؟ این حرف آن انسان خوب را به او میزنم. من واقعاً نمیدانم در مسئلهای که به نوعی در آن دخیل بودم، از جهت شرعی جرم من چه میزان است؟ اما کسانی که از آن در مجلس استفاده کردند، قطعاً اشتباه کردند. او یک مرد مسلمان و سیاسی و جدی بود که هرگز خود را قربانی چنین مسائل مبتذلی نمیکرد. اصلاً روش این آدمها نیست که خود را در چنین مسائلی داخل کنند. حالا که سالها از آن ماجرا میگذرد، انسان متوجه میشود که نباید درباره دیگران عجولانه قضاوت کرد. مخصوصاً اگر خداوند به انسان نعمتی مثل شاعری را عطا کرد، نباید از آن سوءاستفاده کند.
□ پس شهید آیت پس از آن غائلهای که بعد از دست به دست شدن شعر شما برای ایشان درست شد، برخورد جوانمردانهای داشت؟
مسلماً همینطور است. به همین دلیل فکر میکنم قضیه آنطوری نبود که پخش کردند. آنچه من شنیدم از آدمهای مغرض بود و آنچه مرا تحریک به نوشتن آن شعار کرد، نشاط اضافی یک جوان بود. ایشان را به آن شهر تبعید کرده بودند و لذا هیچ بعید نبود که بخواهند بدنامش کنند تا در مسیری که گام نهاده بود، پیش نرود. ایشان حتی به عموی من گفته بود که: من معلم نیستم، یک آدم سیاسی هستم... آدمهایی چون آقای آیت، سیاست را خوب میفهمیدند. به هر حال وقتی آقایان در مجلس از این موضوع معرکهای درست کردند، من در کیهان دفاعیهای نوشتم، چون حقیقتاً نمیخواستم مسئلهای که برای خود من هم یقینی نیست، خدشهای به آبروی مرحوم آیت وارد کند. البته او در آن زمان بزرگتر از آن بود که این حرفها خدشهای به اعتبارش وارد کند، ولی من وظیفه داشتم که این کار را بکنم.
□ ترغیب شما به دقت در ظرائف شعری، آیا در نگاه شما به ایشان تغییر حاصل نکرد؟
همانطور که چند بار اشاره کردم آقای آیت ذاتاً آدم خشکی بود و این خشکیها را چون دیگران نمیتوانستند تحمل کنند، به او نسبتهایی میدادند. ایشان اهل شوخی و بگو بخند نبود. شنیده بودم که معلم بسیار مسلطی است و گاهی شوخطبعیهای یکسویه معلم و شاگردی هم دارد، ولی کسی نمیتواند با او شوخی کند. در آن مقطع بین بنده و ایشان فاصله بسیار زیادی وجود داشت. من تازه ادبیات را شروع کرده بودم و قدرت بحث که هیچ، قدرت درست سئوال پرسیدن هم نداشتم که بتوانم به وسیله آن از سردی طبیعت ایشان عبور کنم.
البته شهر ما اساتید بیشمار داشت و ما هم بخت این را داشتیم که از محضر برخی از آنها کسب فیض کنیم. آقای آیت هم مرد سیاسی بود و وقتی میشکفت که درباره آیتالله کاشانی، مرحوم نواب، دکتر بقائی و امثال آنها از ایشان سئوالی میپرسیدی. در اینگونه مواقع لبریز از نشاط سخن گفتن میشد. به مسائل دیگر چندان علاقه نداشت. درباره شاعری هم درست گفت. شاعر باید یک چیزهایی را نداند تا بتواند شعر بگوید.
□ با تشکر از فرصتی که دراختیار ما قرار دادید.