یکی از منابع برجسته تاریخ معاصر ایران و، به عبارتی دقیق تر، سه دهه پایانی حکومت قاجار، کتاب «حیات یحیی» اثر حاج میرزا یحیی دولتآبادی است. این کتاب، جدای از برخی معایب موجود و معدودی نگرشهای غرضورزانه، به علّت بینش عمیق و سطح بالای فکری نویسنده، اطلاعات ارزشمند و قابل توجهّی راجع به صفحاتی از تاریخ ایران...
یکی از منابع برجسته تاریخ معاصر ایران و، به عبارتی دقیق تر، سه دهه پایانی حکومت قاجار، کتاب «حیات یحیی» اثر حاج میرزا یحیی دولتآبادی است. این کتاب، جدای از برخی معایب موجود و معدودی نگرشهای غرضورزانه، به علّت بینش عمیق و سطح بالای فکری نویسنده، اطلاعات ارزشمند و قابل توجهّی راجع به صفحاتی از تاریخ ایران طی دوره زمانی موردنظر، در بسیاری از زمینهها، به ویژه، فکری، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی، در اختیار خواننده قرار می دهد. یکی از بخشهای سودمند این کتاب، روایاتی است که میرزا یحیی راجع به کودتای 1299ش و چگونگی سیر صعودی سردار سپه رضاخان به سمت نیل به قدرت ارائه داد. در این مقاله کوتاه، سعی بر آن است تا توصیفش راجع به همقطارانِ کودتاگر رضاخان در بریگاد قزاق، و نحوه تعامل سردار سپه با این مقامات ارشد نظامی، بعد از دستیابی به قدرت، مورد اشاره قرار گیرد. روایاتی که، می تواند جالب و حائز اهمیت تاریخی باشد.
میرزا یحیی، در مورد چگونگی انتخاب رضاخان میرپنج، به عنوان فرمانده نظامی کودتا از سوی انگلیسیها، چنین روایت می کند:
اسمایس برای اجرای نقشه کودتا محتاج است یکی از صاحب منصبان ارشد قزاقخانه را انتخاب کرده بظاهر او را رئیس قزاق بسازد چه سردار همایون برگزیده سپهدار اعظم رشتی است بر فرض اینکه لیاقت این کار را داشته باشد ممکن نیست دولتی را که سپهدار بر آن ریاست دارد کودتا نماید در اینصورت باید یکی از صاحب منصبان جزء را با خود در اجرای این نقشه همراه سازد. در میان صاحب منصبان قزاق کسی که استعداد این کار را دارد و رتبهاش هم بالاتر است عبدالله خان طهماسبی است با او داخل مذاکره میشوند اما نمیپذیرد شاید با دیگران هم صحبتی داشته باشند که نگارنده نشنیده باشم. بالاخره با رضاخان امیرپنجه مازندران مذاکره میکنند و او میپذیرد. 1
دولتآبادی، بعد از اظهار این نظرش مبنی بر آنکه، اگر سردارسپه، خود را «از چنگال صاحب منصبان قزاق» نجات داده، یک حدّومرزی برای امیال نفسانیش در راستای گردآوری ثروت و املاک قائل گردیده، و به جذب اشخاص «تحصیلکرده، بی طمع و وطندوست» مبادرت ورزد، شاید بتواند «در آینده نزدیک، از دست رفتههای مملکت را دوباره بدست بیاورد»، به ارائه مطالبی در مورد برخی از مقامات عالیرتبه بریگاد قزاق، و رویکرد پهلوی اول نسبت به برخی از آنان، مبادرت میورزد:
یکی از آنها محمدخان انصاری است که امیراقتدار لقب دارد و از پیش نام برده شد و عبدالله خان طهماسبی که مردی متهوّر و دارای عزم و اراده است و کریمخان بوذرجمهری که بشغل بنائی میپرداخته بعد قزاق شده و صاحب منصب گشته شخص عامی پُشتکارداری است و خدایارخان که مردی خودپسند و منفعت پرست است و دیگر محمودخان آیرم و احمدخان و محمدحسین خان و غیره که اغلب دارای درجه های سرتیپی و سرهنگی میباشند و همه خود را شریک کودتا میشمارند و هر یک میخواهند سردار سپه دوم بوده باشند و بعضی از آنها بدوم بودن هم قناعت ندارند. در میان این جمع، دو تن بیشتر از دیگران طرف اعتماد سردار سپه میباشند: اول کریم آقاخان بوذرجمهری و دوم محمود امیراقتدار است و دو تن بیشتر مورد بدگمانی او هستند: اول عبدالله خان طهماسبی دوم احمدخان است. 2
بنابر روایت میرزا یحیی، کریم بوذرجمهری از سوی رضاشاه به عنوان کفیل بلدیه (شهردار) تهران منصوب گشته، قسمتی از وظایفش، در جهت افزایشِ ملک و دارایی برای پهلوی اول است، ضمن آنکه، خود نیز از مزایای این سِمَت، بی نصیب نمی ماند:
سردار سپه کریم آقاخان را کفیل بلدیه تهران میکند و کارهای شخصی خودش که قسمت عمدهاش جمع مال و تزیید روزمره ضیاع و عقار است به او میسپارد. او همه را بخوبی اداره کرده خاطر سردارسپه را از خود راضی میکند. بوذرجمهری در خرابی و آبادی شهر تهران از خیابانها و میدانها و خانه ها کیسه خود را پر میکند و بسردار سپه نیز سود میرساند و همان اندازه که بخراب و آبادکنندگان سود میرسد صاحبان آنها زیان میبینند خصوصا که اینکار از روی نقشه اساسی علمی ثابتی نیست و گاهی خرابی و آبادی یک محل مکرر واقع میشود و صاحبش از هستی ساقط میگردد. 3
دیگر صاحب منصب نظامی مورد اعتماد سردارسپه یعنی محمودخان انصاری، به عنوان حاکم تهران تعیین گردید، که او نیز مقتدرانه، به اداره پایتخت مشغول می شود. اما در آن سو، دو مقامِ عالیرتبه قوامی نظامی قزاق، که رویکرد رضاخان نسبت به آنان مثبت نبوده، و علی رغم روابط ظاهرا دوستانه، در واقع، با تردید و بدگمانی به آنان نظر می افکند، یعنی عبدالله خان طهماسبی و احمدخان، به بهانه ماموریت، به دور از پایتخت، فرستاده شدند. عبدالله خان، به عنوان والی نظامی آذربایجان منصوب گردیده، عازم شمال غرب ایران شد. ظاهرا، شرایط آذربایجان، در آن برهه زمانی، مساعد نبوده و مردم آن قسمت از خاک ایران، در معرض آشوب و ناامنی قرار داشتند. گویا، عبدالله خان، به خوبی از اداره امور بر آمده، نه تنها همه آشوبگران، و در راس آنان نیز اقبالالسلطنه ماکویی، را سرکوب نمود، بلکه حتی به کارهای عمرانی نیز مبادرت ورزید: «طهماسبی خیابان وسیعی در وسط شهر تبریز احداث میکند و در آبادی شهر مزبور و دیگر شهرهای اذربایجان سعی بلیغ مینماید و مردم قدردان آن ایالت او را در حُسن موفقیت و آبادیهای مزبور همه گونه مساعدت مینماید...». 4
اما بر اساس روایت میرزا یحیی، این روند، خوشایند مذاق رضاشاه نبوده، او را به عنوان یک رقیب جدّی برای خود تصوّر کرده، درصدد راه چاره برمی آید:
رفتار طهماسبی که با روحیات خلق آذربایجان مناسبت داشته طوری او را موردتوجه مردم آن سامان میسازد که اسباب بدگمانی سردارسپه میشود و حق هم داشته است بدگمان بشود. سردار سپه برای اینکه مردم آذربایجان را بخود متوجه بسازد و از نفوذ رقیب خویش در آن سرزمین بکاهد مکرر به آذربایجان مسافرت میکند و با خلق آنجا فوق تصور ایشان ملایمت و مهربانی مینماید و وعده میدهد همه ساله سفری به آنجا بنماید و در نهایت در یکی از مسافرتهای خود بتبریز بطهماسبی وعده وزارت جنگ داده باین بهانه او را از تبریز کنده به تهران میآورد و بظاهر وزیر جنگ میشود و حاکم نظامی تهران اما در باطن تحت نظر گرفته شده و هیچ کاره. 5
احمدخان هم که چندان مورداعتماد سردارسپه نبوده و در واقع، نگرش رضاخان نسبت به او، منفی بوده است، به یکی دیگر از مناطق ناامن و پُرآشوب کشور فرستاده شد. او به عنوان والی منطقه ناامنِ لرستان تعیین شده، بااینحال، در برابر سرکشان و متمرّدین قبایل لُر، موفق ظاهر گردید: «در گرفتن و بستن و کشتن گردنکشان آنسامان دریغ نمیدارد که یکی از مهمترین آنها میرسید حسنخان سردار امجد الشتری است... این سردار بدست احمدخان امیرلشگر غرب گرفتار شده سردار میرود و دارائی بسیار او ضبط میشود و باید دانست که انتظام کار لرستان از کار دیگر ایالتها مشکلتر و طرف شدن با لرها با وجود پناهگاههای طبیعی دارند کار آسانی نمیباشد». 6
کلیدواژه ها: رضاشاه، کریم بوذرجمهری، عبدالله خان طهماسبی، حیات یحیی.
پی نوشت:
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. یحیی دولت آبادی، حیات یحیی، جلد چهارم، تهران: انتشارات فردوسی، 1361ش، صص223.
2. همان، ص 256.
3. همان جا.
4. همان، ص 257.
5. همان جا.
6. همان، ص 258.