«خوانشی از آغاز و انجام جریان موسوم به ملی- مذهبی»درگفت وشنود منتشر نشده با دکتر ابراهیم یزدی
سیاستمداران معمولا شخصیتی چندلایه دارند و پس از رسیدن آنان به پایان حیات، باید تمامی این لایه ها را دید و مبتنی برآن داوری کرد. گفت وشنودی که پیشروی دارید، میتواند شاهدی براین مدعا قلمداد شود، مصاحبه ای که طی آن مرحوم دکتر ابراهیم یزدی ــ که به چهلمین روز درگذشت او نزدیک می شویم ــ سخنان متفاوتی را بر زبان آورده است. این گفت وگو، برشی ازیک سلسله گپ وگفت طولانی است که هم اینک به شما تقدیم می شود. امید آنکه تاریخ پژوهان وعلاقهمندان را مفید ومقبول آید.
□ به رغم اینکه در عرف سیاسی ایران وخارج از ایران، جریان موسوم «به ملی- مذهبی»با«نهضت آزادی»یکسان انگاشته میشود، به نظر می رسد که ساختارشکنیهای دینی وسیاسی این طیف میان شما وآنان فاصله انداخته است. از این روی شناخت دقیق تاریخچه این طیف از زبان شما می تواند روشنگر ومفید باشد. این جریان سیاسی از چه دوره ای وچگونه شکل گرفت؟
پیشینه ائتلاف ملی مذهبی به ماههای منتهی به انتخابات مجلس پنجم باز میگردد. درآن دوره با چند گروه سیاسی، ائتلاف نیروهای ملی و مذهبی را تاسیس کردیم و برای آن منشور هم نوشتیم. جزئیات ماجرا هم از این قرار بود که وقتی ما دعوت شدیم و رفتیم، دیدیم مثل روال همیشگی ائتلافها در ایران، آنها در واقعیت یک گروه هستند، ولی هرسه نفرشان، یک اسم روی خود گذاشته اند و خودشان را یک گره جداگانه می دانند! عملا میگفتند: از نهضت آزادی هم دو سه نفر بیایند و ما هشت ،نه نفر هستیم! از این بازیهایی که 50 سال است که دیدهایم! ما گفتیم: تصمیمات باید به اتفاق آرا باشد، میخواهد شما هشت تا باشید و ما یکی، فرقی نمیکند، تصمیمات باید به اتفاق آرا تصویب بشوند. از جمله موضوعاتی که در آنجا توافق کردیم، این بود که عنوان ملی مذهبی یک عنوان عام است و هیچ یک از این گروهها و دستجات، حق ندارند آن را به تنهایی برای خودشان به کار ببرند. متأسفانه بعدها دوستان این توافق را رعایت نکردند و بعدها خودشان به تنهایی از این عنوان استفاده کردند که شبهاتی را به وجود آورده ودر مواردی، ما را به بعضی از چیزهایی که آنها مینویسند، متهم میکنند در حالی که این درست نیست.
□ از ویژگیهای مهم رفتارهای طیفی که با این عنوان خوانده می شوند، نوعی رادیکالیسم سیاسی و فکری است. این مواضع چه نسبتی بادیدگاههای شما دارد؟
رفتارهای این طیف به خودشان مربوط است و آنها نسبت به ما هم موضع و خطکشی دارند! خودشان را چپ نیروهای روشنفکردینی میدانند. خدا رحمت کند مهندس عزتالله سحابی را. بعد از فوت مهندس بازرگان، دکتر سحابی خیلی علاقهمند بود که عزّت به نهضت آزادی برمیگردد. روابط دکتر با من خیلی خوب بود و به من گفت: «برو، بلکه توانستی عزت را راضی کنی». من و مرحوم عزت از دوره دانشجویی در انجمنهای اسلامی با هم بودیم.به دیدارش رفتم و گفتم: «عزت! پدرت این طور میخواهد. بعد هم وقتی شورای مرکزی نهضت مرا به دبیرکلی انتخاب کرد، شرط کردم که برای دو سال دبیر کل باشم. نمیخواهم مادام باشم. تو به نهضت بیا، ما تو را دبیرکل میکنیم». منظورم این است که دوستان آقای مهندس سحابی میگویند: ما چپ نیروهای روشنفکر دینی هستیم و شما راست هستید!
□ شما این تقسیمبندی را قبول ندارید؟
خیر،من به آنها گفتم: شما مواضع اقتصادیتان را مکتوب بنویسید و من آن را به شورای مرکزی نهضت میبرم و اگر تصویب شد، میآیید. گفتند: ما به جریان چپ تعلق ومواضع خودمان را داریم! به هرحال آنها با ما مرز و خطکشی دارند.
□ مواضع سیاسی این جریان به جای خود، اما به نظر می رسد که دیدگاههای دینی وقرآنی این طیف، به آرای آقای سروش بسیار نزدیک شده است. البته ادعا میکنند که ما دنبالهروی دکترشریعتی هستیم ، دستگاه روحانیت را اساساً منحط میدانند وهمچنان در تز« زر و زور و تزویر» مسائل مانده اند. به نظر میرسد که به نوعی، دیدگاههای فرقان را نمایندگی میکنند. دیدگاه شما در این باره چیست؟
بله، در یک جاهایی افراط کردهاند. ما بارها با آنها بحث کردهایم که این حرفهای صد من یک غاز چیست که میزنید؟ ما اساسا به رادیکالیسم و براندازی اعتقادی نداریم و این هم مربوط به امروز نیست. من در جلسه پیش کنگره نهضت آزادی در سال 63 سخنرانیای کردم و گفتم: نهضت آزادی با براندازی مخالف است و خطمشی سیاسی در جهت تغییرات را، در چهارچوب همین نظام قبول پیگیری می کند. این موضع ما مبتنی بر یک نظریه است. من در آنجا درباره نحوه رشد دموکراسی در کشور بحث کردم که: آیا این روند تابع نیت خیر زمامداران است و یا محصول چینش آنهاست؟ بعد امریکا و اروپا و پاکستان و هند را مثال میآورم و گفتم دموکراسی در پاکستان شکل نگرفت، اما در هند پا گرفت. عدهای معتقدند به خاطر سکولار بودن رژیم هند است، ولی من گفتم که این طور نیست. در هند اعتقاد به تکثر وجود دارد. علاوه براین مناسبات نیروها هم باید طوری باشد که اگر چه با هم میجنگند، اما حیات هر کدام باید منوط به حیات دیگری باشد، به طوری که جنگشان به یک نقطه که میرسد، متوقف شود. چون اگر اینطور نباشد با هم دعوا میکنند و مملکت را از بین میبرند. انقلاب اسلامی در ایران این شرایط را به وجود آورد که قدرت فائقه به صورت یک نهاد وجود ندارد. در زمان شاه قدرت فائقه، ارتشِ متکی به امریکا بود. برخی می گویند الان سپاه هست، ولی من معتقدم مثل ارتش شاه نیست که مثلاً تهران را بگیرد و کودتا کند.این مقایسه بی ربط است. لذا نباید بگذاریم این دستاوردی را که به واسطه انقلاب اسلامی در ایران به وجود آمده، از بین برود، منتهی باید به آن زمان بدهیم که آرام آرام خودش را پیدا کند.در سه دهه اخیر،اندک اندک دارد این اتفاق می افتدو نیروها آرام آرام با هم ورزش میکنند. در هفت هشت سال گذشته نیروهایی بودند که مثلا میخواستند هاشمی و بعضی از نیروها را از صحنه خارج کنند، ولی نتوانستند، چون دیدند که اگر خیلی بخواهند جلو بروند، خودشان هم با این موجی که راه میافتد غرق میشوند و حالا به جایی رسیدهاند که دارند با یکدیگر تعامل میکنند و این باعث ارتقای دموکراسی میشود.
به هر حال ما با این ملی مذهبیها موضع داریم. من که معتقدم برای خودشان هم خیلی روشن نیست که چه میخواهند؟فرق است میان اینکه شعاری را بدهیم و کاری را انجام بدهیم. متأسفانه مرحوم مهندس سحابی خیلی سیاسی نبود و بعضیها اعتقاد داشتند که نباید در سیاست دخالت کند، چون گاهی اوقات حرفهایی میزند که نمیشود جمعشان کرد!
□ ایشان بهنوعی، خودش را رقیب نهضت آزادی میدانست. اینطور نیست؟
بحثهایش زیاد است. به هر حال ما با این نیروها مرزبندی داریم. تا زمانی که مهندس سحابی زنده بود، به خاطر سوابق مبارزاتی و دوستی دیرینه، در جاهایی با هم کنار میآمدیم. حتی در مجلس پنجم هر دو با هم کاندید شدیم، ولی با کسانی که ماندند این تعامل را نداریم. مثلاً من با خارج رفتن اینها، مخصوصا بعد از وقایع سال 88 مخالف بودم. معنا ندارد. مگر من بلد نبودم به خارج ومخصوصا به آمریکا بروم؟ اگر در خارج میماندم نیازی نبود که مثل بقیه بروم و با این مؤسسه و آن مؤسسه کار کنم. بچههای من در آنجا استاد دانشگاه هستند. دخترهایم پزشک هستند و دارند در آنجا کار میکنند و زندگی خوبی دارند، اما نرفتم. چون در خارج دیگر مثل قبل از انقلاب نمیشود کار کرد. جو خارج جو شعار است و باید حرفهای گناه زد و اگر بخواهید با اعتدال حرف بزنید، نمیشود.
□ به نظر می رسد که مواضع آقای سروش درمقولات دینی، موجب نزدیکی او به برخی کانونهای قدرت جهانی شده ودست کم بین آنها تعاملی را شکل داده است. خود او در یکی از سخنرانیهایش در فرانسه گفت : موقعی که امریکاییها میخواستند عراق را بگیرند، جلسهای گذاشتند که قانون اساسی عراق جدید در آنجا مورد بحث قرار بگیرد. میگفت:درآن جلسه از ایرانیها و مسلمانها تنها من بودم، قانون اساسی را هم اسرائیلیها تهیه کرده بودند. در آنجا یک اسرائیلی آمد و این مقوله را مطرح کرد. این که به آقای سروش اعتماد بشود و ایشان را به جلسهای ببرند که بحث مهمی مثل تدوین قانون اساسی عراق جدید در آن مطرح هست، جای تأمل دارد. شما در این باره چه نظری دارید؟
شرکت در چنین جلسهای به این معنا نیست که آقای سروش هم با آنها کار میکند. وقتی که مسئلهای مثل مسئله عراق پیش میآید، انواع و اقسام نهادها در آنجا هستندو از همه آنها نظرخواهی میشود. میخواهند از فکر اینها استفاده کنند، نه اینکه سروش به آنها وابسته باشد.البته من مخالف دیدگاههای قرآنی او هستم. حتی اخیرا درباره چیستی وحی، حرفهای جدیدی از او شنیدم و خیلی ناراحت و نگران شدم. به هرحال او حرفهای خودش را می زند و به ما ارتباطی ندارد.
□ شما یک بار هم در مصاحبهای با فارس گفتید که مخالف دیدگاههای قرآنی آقای سروش هستید و آن را انکار میکنید...
سروش در مصاحبهای با رادیو «زمانه»در هلند گفت که: خداوند معنا را به پیامبر وحی کرده، ولی لفظ از خود پیامبر است که من این را رد کردم. نهضت آزادی در این باره یک همایش گذاشت و من هم در آنجا سخنرانی کردم و متن آن را برای مجله «بیّنات» در قم فرستادم که متأسفانه چاپ نکردند. اینها به اسم حساس هستند. به مَن قال نگاه میکنند، نه با ماقال! در آنجا صریحاً گفتهام که سروش اشتباه میکند، اخیرا شنیدهام ازآن دیدگاههای پیشین هم فراتر رفته که نگران کننده است.
□ شما فکر نمیکنید امثال آقای کدیور هم دارند در همین مدار حرکت میکنند و نهایتا به اینجا خواهند رسید؟
آقای کدیور از این نظر با سروش فرق دارد و از نظر اعتقادات قرص تراست. البته اکبر گنجی از سروش هم آن طرفتر افتاده و منکر همه چیز شده است!
□ اکبر گنجی گاهی اوقات به آرای آقای کدیور که خود او هم از آقای مدرسی گرفته، ارجاع میدهد. مثلاً در بحث امامت، نظرات آقای کدیور را مبنا قرار میدهد که میگوید: ائمه دوازدهگانه « علمای ابرار» بودهاند، یعنی دانشمندترین افراد در زمانه خودشان بودند. این با دیدگاه شیعی که آنها را معصوم و منصوب از جانب خداوند میداند، تفاوت جدی دارد. به نظرم در جریان موسوم به ملی مذهبی یک جریانی راه افتاده که میتواند منجر به یک تجدیدنظر طلبی جدی در مبانی دینی بشود. دراین باره چطور می اندیشید؟
کدیور همینجا هم که بود از این حرفها می زد. مثلاً تحقیق می کرد و اولین متن زیارت عاشورا در قرن چندم را پیدا کرده بود که در آن لعن بر خلفای اولیه نیست و بعداً اضافه شده است. این به عنوان یک بحث تاریخی مطرح است. من ایرادی نمیبینم که کسی بیاید و از نظر علمی بحثی را مطرح کند و کسی هم به او جواب بدهد. برایتان خاطره ای نقل کنم. یک وقتی مرحوم مطهری با مرحوم طباطبایی برای معالجه چشم ایشان به لندن آمده بودند و در منزل آقای شهرستانی اقامت کرده بودند.آقایان سروش و کمال خرازی پیش من آمدند و گفتند: آقای مطهری این طرف و آن طرف گفته: شریعتی را خود ساواک به خارج فرستاده. بیا برو و با ایشان صحبت کن. رفتیم و شش هفت ساعتی با هم صحبت کردیم. مثلاً ایشان میگفت: دیدگاه شریعتی در فلسفه تاریخ برخلاف نظر قرآن است. من هم میگفتم: نظریهپردازی کرده، ایرادی ندارد، شما هم بیایید و جوابش را بدهید، من عامی هم مطالب را میخوانم و بهرهمند میشوم!
□ در اینجا یک سوال پیش می آید. بالاخره مرز حساسیت دینی شما کجاست؟ چطور آن طرف قضیه را فقط در حوزه نظریهپردازی و تضارب آرا می بینید، اما از جایی به بعد، درباره امثال سروش و گنجی حساسیت به خرج میدهید. این مرز چگونه تعیین میشود؟
مرز ما«کتابالله» است. چون محور اصلی قرآن است. در روایات معتبر ما هم هست که امام جعفر صادق (ع) میفرمودند: هر روایتی را که به دست شما میرسد به قرآن عرضه کنید، اگر با قرآن خواند استفاده کنید، اگر نخواند به دیوار بزنید. بنابراین ما میتوانیم راجع به اصول مذهب بحث کنیم، اما درباره قرآن نمیتوانیم به این شکل قضاوت کنیم. البته فهم ما از قرآن، متغیر و تابع شرایط است. نه فقط قرآن. بنده کتابی را چهل سال پیش خواندهام، الان که میخوانم چیز دیگری میفهمم. کتاب خدا هم همین است. من چهل سال پیش که قرآن را میخواندم یک چیز میفهمیدم و حالا که دانشی پیدا کردهام چیز دیگری میفهمم. درک و فهم ما از کلمات قرآن نو به نو میشود. این ایرادی ندارد. مهندس بازرگان در کتاب «باد و باران»، چون خودش استاد هیدرولیک بوده، میگوید: بعضی از پدیدههای جویای که قرآن بیان میکند، اصلاً برای عربها قابل درک نبوده و مخصوص مناطق دیگر هستند بازرگان به همین دلیل می گفت: قرآن نمیتواند ساخته پیغمبر باشد، چون پیامبر اساسا به آن محدوده جوی نرفته بود که چنین پدیده ای درآن جریان دارد، این باید از منبعی فراتر از انسان گفته شده باشد. اینطور بحثها را میتوان انجام داد، ولی اینکه شما بگویید: خدا معنا را به پیغمبر گفت و بعد گفت: برو به زبان خودت بگو، به هیچ وجه قابل قبول نیست. مگر پیامبر استاد زبان عربی بوده؟ بهترین شاعر ما ، مثلاً فریدون مشیری بیاید و بهترین معانی را به یک فرد بیسواد بگوید. چه اتفاقی میافتد؟ در آن مقاله توضیح میدهم و میگویم: «آقای سروش! شما نباید به عنوان یک محقق، از خودتان بپرسید: باید بروم و ببینم خود پیغمبر درباره این آیات چه گفته؟». مونتگمری وات یکی از اساتید اسلامشناس دانشگاه بیرمنگام است. کتابی دارد با عنوان «محمد، پیامبر و سیاست». او در این کتاب یک مطلب خیلی جدی را مطرح میکند و میگوید: آدمی در تاریخ به نام «محمد امین» شناخته شده است. قبل از اینکه پیامبر بشود، همه به او میگفتند: امین. 1400 سال هم گذشته و کسی نیامده خلاف این را نشان بدهد و بگوید این را که گفتهاند امین، بیخود گفتهاند او امین نبوده است! تاریخ هم گواهی میدهد که محمد، امین است. حالا این محمد امین آمده و میگوید: این حرف من است، این وحی است، الان ما چه کار کنیم؟ آیا حرف این امین را بپذیریم یا نپذیریم؟من بااستناد به این منطق گفتم: آقای سروش! چرا دنبال این موضوع نرفتی که ببینی این محمد امین، درباره قرآن چه میگوید؟
یک وقت ما درباره موضوعاتی بحث علمی میکنیم که بسیار هم لازم و شایسته است، اما یک وقت به سمت این جور حرفهای بیمبنا میرویم که من این را قبول ندارم. متأسفانه در نوگرایی دینی، این تمایل در بعضیها وجود دارد که آرام آرام به طرف دیگری بلغزند.
□ شما به لغزش دینی وسیاسی بخش هایی از این جریان اذعان کردید.به نظر شما بسترهای این لغزش چگونه فراهم می شوند؟
در شرایط خارج از کشور،زمینه های این لغزش فراوانند، اما ما هم در داخل میتوانیم تا حدی این زمینه ها را تعدیل کنیم. میخواهم برایتان مثالی بزنم که قدری طولانی است، اما فکر میکنم بیان آن مفید است.آقای حجتیکرمانی دوست عزیزمان، گاهی یک مطالبی برای من میفرستد. من هم در واکنش به مقالات و مطالبی که ایشان برای من می فرستند، نامهای به ایشان نوشتم با این موضوع که: سناریویی که آمریکا واسرائیل برای ایران نوشته اند، چیست؟درآنجا شرح دادم: سناریویی که برای ایران درست کردهاند، سناریوی «بنغازی» کردن ایران است. بنغازی مرکز نفتی لیبی است. در آنجا کارگرها اعتصاب کردند و صدور نفت لیبی به اروپا قطع شد. بزرگترین خریداران نفت لیبی فرانسه و ایتالیا بودند. در جهان به هم پیوسته کنونی، اگر نفت اروپا قطع شود، همه صنایع لطمه میبینند و طبعا آنها تحمل نمیکنند. بنابراین اینها، از به قول خودشان «انقلابیون» حمایت کردند و اینها به بنغازی رفتند و آنها را به عنوان دولت به رسمیت شناختند و کارگرها سرکار رفتند و جریان نفت اروپا به راه افتاد. آنها اینها را به عنوان دولت به رسمیت شناختند ودرآنجا پرواز ممنوع برقرار شد. آنها میخواهند همین برنامه را در خوزستان پیاده کنند. شاید این موضوع برای بعضیها قابل تصور نباشد، اما در عالم سیاست، باید غیرقابل تصور را تصور کرد و بعد باید دید که برای این، چه باید کرد؟ در آن نامه میگویم سناریو این است که در خوزستان مثل بنغازی یک عده شلوغ کنند و بعد هم اعلام کنند که دولت هستند! در شرایط کنونی که رابطه ما با اعراب به این شکل است، فوراً آنها را به رسمیت میشناسند و اروپا هم همین کار را خواهد کرد. پرواز ممنوع را هم تصویب میکنند باقی قضایا! منتهی این واقعه دو تا مقدمه دارد. مقدمه اول این است که بشار اسد باید سقوط کند. یعنی برنامه خوزستان عملی نمیشود، مگر اینکه اسد سقوط کند. به همین دلیل هم چندی قبل،آقای تائب آمد و گفت: «اگر اسد را نگه داریم، خوزستان هم از دست برود، آن را پس میگیریم». مقدمه دوم این است که یک به اصطلاح شورای ملی ایرانیان درست بشود و کارگردانی آن را به رضا پهوی بدهند. حالا چرا دارند روی رضا پهلوی سرمایهگذاری میکنند؟ برای اینکه از نگاه آنها، سایر نیروهای اپوزیسیون، یا بعد از انقلاب امتحانی نداده اند ویا اگر داده اند، همه رفوزه شده اند،اما خانواده پهلوی،اعم از پدر و پسر، بیشترین وفاداری را به آنها داشته اند. خلاصه کارگردانی را به دست او سپردند. اما سه گروه باید در آن شورا شرکت کنند. خود سلطنت طلبها که سمبل آنها رضا پهلوی است. مجاهدین هم قبول کردهاند بروند، ولی گروه سوم که شامل چپیها و ملی مذهبیهاست، نرفتند و معلوم هم نیست که بروند. رضا پهلو برای اینکه اینها را جذب کند، حرفهای خیلی خوبی میزند. وقتی با او که مصاحبه میکنند و از او میپرسند: آیا میخواهی سلطنت را در ایران راه بیندازی؟ میگوید: نه،من تابع مردم هستم! من میگویم این آقای رضا پهلوی فکر نمیکند اینهایی که در خارج، تجربه وقایع ایران را پشت سر گذاشتهاند، از یاد نبردهاند که خیلی ها در خارج حرفهایی به مراتب قشنگتری ازسخنان رضا پهلوی زدند؟ کسانی که این تجربهها را پشت سرگذاشتهاند، گول حرفهای رضا را نمیخورند. البته دوستان ما در داخل کشور هم باید به این نکته فکر کنند که: چرا چین رضا پهلوی را به کشورش دعوت کرد؟ به تلویزیون آنجا رفت و با او مصاحبه و صحبت کردند. پس معلوم میشود چین هم نسبت به این برنامه نظر مثبتی دارد. اما پیوستن گروه سوم، مشروط است به اینکه ما در ایران چه کار کنیم و انتخابات پیش رو فرصتی برای این آزمون است. اگر بشود در این انتخابات درست عمل کرد، آن گروهها به شورا نمیپیوندند. دیدید فعالان این گروه سوم در خارج میگویند: ما نمیخواهیم اوضاع ایران به هم بخورد،خب این نشان می دهدکه خیلی واقعبین شدهاند. مثلا اخیرا گفتند: جنگ ایران و عراق تنها جنگی است که ما زمین از دست ندادیم...من میخواهم به این اظهار نظر اضافه کنم که اعتبارحفظ تمامیت ارضی ما در جنگ هم مال دو نفر است: امام خمینی ودکتر چمران. آقای خمینی به عنوان یک رهبر کاریزماتیک که در عین حال مرجع دینی هم بود، حتی مذهبیترین خانوادهها هم با عرق مذهبی را هم وارد گود کرد. بنابراین پشت جبهه خیلی محکم بود.دکتر چمران هم تنها کسی بود که تجربه و دانش جنگهای چریکی را داشت و جنگهای نامنظم را سازماندهی کرد. اما آقای خمینی یک کاری کرد که اگر نکرده بود، ما زمین را از دست میدادیم و آن هم این بود که به رغم همه مواضع قبلیاش، قطعنامه را پذیرفت. تاریخ این را گواهی خواهد داد که آقای خمینی واقعاً شجاعت به خرج داد و مانع از این شد که ما دوباره خوزستان را از دست بدهیم. من همان موقع از آقای مهدویکنی پرسیدم که: حاج آقا چه شد؟ گفت: ما دیگر نمیتوانستیم ادامه بدهیم، اگر صدام برمیگشت قادر به دفاع نبودیم... درآن نامه ادامه دادم که الان هم باید از فرصت انتخابات استفاده بشود تا این گروهها به آن شورا نپیوندند که اگر بپیوندند، آن شورا فشل می شود که بعدها هم شد.
□ شما ظاهرا این نامه را برای رهبری هم فرستادید. اینطور نیست؟
بله، من رونوشت نامهای را که برای آقای حجتی فرستادم، برای آقای هاشمی، برای آقای خاتمی و چند نفر دیگر فرستادم. آقای حجتی گفت: برای آقا بفرستم؟ گفتم: بله، موافقم. بعد نشستم وفکر کردم که بهتر است خودم این کار را بکنم. من خواستم کسی نامه را به دست خود ایشان بدهد. نامه را دادم به یکی از دوستان قدیمی که هنوز با «آقا» رابطه دوستی دارد و از شاگردان آقای محمدرضا حکیمی است. گاهی به شکل خیلی خودمانی پیش آقا میرود. یک نسخه از نامه را به او دادم و گفتم: اول دقیق بخوان و اگر با آن موافق بودی، ببر و به دست خود آقا بده، بعد هم بیا و به من بگو چه شد. ایشان مدتی بعدپیش من آمد وگفت: نامه را دادم و آقا خواندند و بعد هم آن را به دو نفر از اهالی دفتر که آنجا بودند، دادند که بخوانند. به هرحال ایشان در انتخابات سال 92 و با اتخاذ یک سیاست فراگیر، این خطر را از کشور دورکردند.گفتند: کسانی هم که نظام را قبول ندارند، برای حفظ مملکت بیایند و رای بدهند و بعد از انتخابات هم از آنها تشکر کردند. من هم در مصاحبهای با روزنامه بهار، ضمن بیان این مطلب که مقام رهبری این را فرمودند و بعد هم تشکر کردند، راه حلهای دیگری را مطرح کردم. بعد هم دیدیم که آقای هاشمی هم آمد و در یکی از صحبتهایش گفت: مسئله حفظ تمامیت ارضی بسیار مهم است وما باید مراقب توطئه دشمن باشیم. به هرحال فعلا کانون فعل وانفعالات سیاسی در داخل کشور ست وکسانی که هوس تجزیه ایران را کرده بودند، عملا در خارج از کشور بی کار شدهاند. امیدوارم این سیاست ادامه پیدا کند تا دشمنان و مخالفان خارجی نتوانند در این کشور مداخله و نقشههای خود را پیاده کنند.