رسانهها به عنوان ابزار ارتباطی در عصر جدید، یکی از مهمترین عوامل انتقال ایدهها و اندیشهها در عرصههای مختلف هستند و حتی در شکل ابتدایی خود نیز، ابزاری مهم و قوی در تأثیرگذاری و اثربخشی دیدگاههای مختلف بودهاند. در ایران عصر قاجار با گسترش صنعت چاپ، کتاب و مطبوعات، به عنوان اولین و مهمترین رسانه ارتباطی جایگاه خود را در میان افراد و روشنفکران یافته و با تأثیر سریع و آنی خود، موجد تحولات بسیار گردید. این صنعت در دوران بعد نیز گسترش زیادی یافت و در دوره محمدرضاشاه پهلوی و همزمان با گسترش مدارس و دانشگاهها، بسط و توسعه فراوانی یافت. از این رو، رژیم پهلوی با توجه به سوابق سیاسی خود و نیز نقش آگاهیبخشی و ارتباطی کتاب، کنترل و سانسور مطالب را به عنوان سیاستی مهم در رژیم خود اتخاذ کرد و حتی نهادهای مرتبط با آن را ایجاد نمود که این موضوع دلایل و تأثیرات خاص خود را داشت.
سانسور چیست؟
سانسور در لغتنامه دهخدا به معنای ممیزی و تفتیش مطبوعات و مکاتیب و نمایشها میباشد و در اصطلاح نیز به عمل کنترل رسانهها اعم از کتاب و مطبوعات تا رسانههای جمعی چون تلویزیون و ... اطلاق میگردد. معمولاً کنترل مطالب نیز با شیوههای چون عدم انتشار واقعیات و یا تحریف آنها با دیدگاههای خاص صورت میگیرد. نهادهای دولتی به خصوص نهادهای دول نامشروع یا رژیمهای دیکتاتوری، با اهدافی چون سرکوب آزادی بیان، حفظ قدرت و یا عدم انتقال اندیشههای آگاهیبخش و آزادیخواهانه، عمدهترین اعمالکنندگان سانسور محسوب میشوند. در ایران نیز سانسور به مفهوم نوین آن، عمری به درازای پیدایش صنعت چاپ دارد.
پیشینه سانسور در ایران: دوره قاجار و رضاشاه
با آغاز گسترش صنعت چاپ و پیدایش اولین روزنامهها و کتابهای جدید در دوره قاجار که عمدتاً ترجمه آثار غربی نیز بودند، پادشاهان قاجار به محدود نمودن انتشار برخی از آثار داخلی و خارجی مبادرت نموند. «با افزایش چاپخانهها در کشور و رشد تعداد روزنامهها و کتابهای چاپ شده که بدون کنترل و نظارت دولتی، چاپ و منتشر میشدند، رژیم ناصری در صدد نظارت بر مطبوعات و کتابهای منتشره برآمد که به صورت اعلان دولتی در شماره 552 روزنامه دولت علیه ایران مورخ 1280 ق چاپ و منتشر شد.»1 همچنین رضاشاه با ایجاد و تأسیس نهادی در دل تشکیلات نظمیه تحت نام «پلیس سیاسی» به امر نظارت و سانسور کتاب و مطبوعات مبادرت ورزید. در این دوره هر نشریه اعم از کتاب یا روزنامه، مجله، صفحه گرامافون و ... میبایست قبل از انتشار و در چاپخانه، مجوز انتشار را از مأمورانی که برای این کار در نظر گرفته شده بود، کسب میکرد؛ در غیر این صورت، از چاپ آن جلوگیری میشد.2 بعد از دوره رضاشاه، سانسور کتاب با وقفهای کوتاه مدت و با اعمال مقرراتی خاص در نهادهای مربوطه ادامه یافت. برخی مانند فریبرز خسروی در کتاب خود «تحلیلی بر سانسور کتاب در دوره پهلوی دوم» معتقدند که ادوار تاریخی سانسور در دوره محمدرضاشاه، به سه دوره 1320-1332، دوره 1241- 1342 و 1342 تا 1357 قابل تقسیم است؛ اما برخی نیز دوره دوم را از سال 1339 تا 1340 میدانند.
سانسور کتاب در دوره اول رژیم محمدرضا شاه (1320-1339)
دوره 1320 تا 1332، را میتوان دوره بهار و شکوفایی کتاب و مطبوعات دانست. در این دوره، بسیاری از کتب با استفاده از شرایط سیاسی کشور و ضعف اراده و قدرت شاه از کنترل و سانسور دولتی آزاد بودند. اما با قدرتیابی شاه بعد از کودتا، کنترل و اعمال شدید بسیاری از نهادها از جمله کتابها نیز آغاز شد. از آنجا که دانشجویان یکی از نیروهای مهم مبارزاتی علیه شاه بودند، بنابراین سانسور کتب دانشگاهی از اهمیت زیادی برخوردار بود. در واقع دوران بعد از کودتا تا سال 1339 را میتوان اولین دوره حکومت پهلوی دوم در سانسور و کنترل محتوای کتب دانست.
هویدا در کتاب خود در مورد نویسندهای میگوید که فقط به این بهانه چند روز به زندان افتاد که چرا یکی از مخالفین رژیم عبارت مندرج در یکی از کتابهای وی را در نامه خود نقل قول کرده است.
آزادی نسبی کتب و مطبوعات در سال 1339-1340
بعد از این دوره و با کاهش یافتن مخالفتها و تسلط نسبی رژیم بر اوضاع، سانسور و کنترل دولتی نیز تا حدی کاهش یافت. در این دوره مطبوعات جانی تازه گرفتند و سانسور تا اندازهای فروکش نمود و این روند تا دوران نخستوزیری علی امینی در سال 1340 نیز با نوساناتی تداوم یافت.3 اما این مدت چندان به درازا نکشید و در سال 1340 مجدداً سانسور شدید اعمال گردید.
دوره سوم 1341-1357
از سال 1342 تا 1357 شدیدترین سانسورها از سوی رژیم اعمال گردید. علت و نقطه عطف اصلی آغاز سانسور در این دوره را میتوان شروع موج جدیدی از اعتراضات و مخالفتهای عمومی به رهبری امام (ره) دانست که با اعتراض ایشان به لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی آغاز شد. در این دوره سانسور و یا ممنوعیت چاپ شامل محدودیت دسترسی نیز میشد. چنانچه «در زندان اوین و «کمیته» زندانیان مطلقاً از کتاب، نوشت افزار، روزنامه و مکاتبه با بیرون از زندان محروم بودند.»4 فضای سانسور کتاب و آزادی بیان حتی در نمایش آرامسازی شاه در سال 56 نیز تغییر چندانی نکرد. علیرغم شعار امیرعباس هویدا به اینکه «همه ما میخواهیم در مملکتی زندگی کنیم که در آن آزادی قلم وجود داشته باشد»5 فضای سیاسی و فرهنگی کشور همچنان از محدودیتهایی برخوردار بود. چنانچه به گفته نخستوزیر «هر فکر و عقیدهای آزاد است مگر آنکه به حیات ملی ایران صدمه بزند.»6 و این «مگر آنکه» همیشه به نفع خاندان سلطنت تحریف میشد. اعمال سانسور در رژیم شاه عمدتاً توسط دو نهاد ساواک و وزارت فرهنگ صورت میگرفت.
ساواک و سانسور کتاب
ساواک به عنوانی نهادی امنیتی و اطلاعاتی، با وظایف و عملکردهای وسیعی چون سرکوب مخالفان و کنترل هرگونه اعتراض یا انتقاد، از ادارات زیادی تشکیل شده بود. چناچه برخی از ادارات آن مسئول نظارت بر امور تحقیقی و آموزشی بودند. در برخی از موارد افرادی که مسئولیت سانسور و نظارت بر کتابها را بر عهده داشتند، افرادی بیسواد و یا کم اطلاع بودند. به عنوان مثال، محرمعلیخان، یکی از کارمندان ساده شهربانی بود که به عنوان جاسوس و یا رابط، با دریافت مبالغی رشوه از ساواک، صاحبان مطبوعات را پیشاپیش از قصد ساواک برای توقیف کتاب یا نشریه آنها آگاه میکرد تا به نوعی آنها را ترسانده باشد و یا به آنها هشدار داده باشد.7 فریدون هویدا در کتاب خود به خوبی به موضوع سانسور کتاب توسط ساواک اشاره کرده و میگوید سانسور گاه شامل کتابهایی میشد که قبلاً چاپ شده بودند و یا از انتشار نمایشنامههایی مثل «هملت» یا «مکبث» فقط به این دلیل جلوگیری میکرد که در آنها شاه یا شاهزادهای کشته میشد. هویدا همچنین در کتاب خود در مورد نویسندهای میگوید که فقط به این بهانه چند روز به زندان افتاد که چرا یکی از مخالفین رژیم عبارت مندرج در یکی از کتابهای وی را در نامه خود نقل قول کرده است.8 عمده کتبی هم که در آن دوره سانسور میشدند کتب مذهبی، مارکسیستی و یا کتبی بودند که طرفداران زیادی داشت و به نوعی تهدید کننده قدرت حاکمیت بود، مانند کتابهای دکتر شریعتی. در میان کتابهای مذهبی، کتاب رساله امام یکی از کتابهای مهم و ممنوعه بود. گاه نیز کتابهای ممنوعه به صورت جلد سفید منتشر میشد. بدین معنا که برخی از کتابهایی که محتوای آنها از نظر ساواک مشکلات جزئی داشت، با جلد سفید و بدون نام کتاب یا نویسنده منتشر میشد. البته در برخی موارد بهجای نام نویسنده، از نامهای ناآشنا و یا مستعار استفاده میگردید.
وزارت فرهنگ و سانسور
وزارت فرهنگ از دیگر نهادهای متولی در سانسور و نظارت بر کتب منتشر شده بود؛ اما نکته مهم در رابطه با وزارت فرهنگ این است که این نهاد نیز تحت کنترل ساواک قرار داشت. به عبارتی قدرت برتر در اعمال سانسور را میتوان ساواک دانست. در بخشی از خاطرات پرویز ناتل خانلری که در سال 92 در مجله بخارا منتشر شد در این رابطه آمده است، روزی آقای پهلبد به من تلفن کرد که میخواهد با من درباره موضوعی صحبت کند...گفت که هفتصد جلد کتاب چاپ شده و منتظر اجازه انتشار است اما دستگاه نگارش وزارت فرهنگ و هنر هنوز اجازه نداده... تصمیم گرفته شده است که نظارت بر این امر را به فرهنگستان واگذار کنند... ضمنا گفت این طرح را او نکشیده بلکه دستگاههای دیگر (یعنی ساواک) آن را ابتکار کرده... البته خانلری اشاره میکند که این موضوع دامی بود که ساواک برچیده بود تا اعمال سانسور را به افراد و نهاد منتخب خود بسپارد. در واقع سانسور را میتوان بخشی از سیاست قدرت مطلقه دانست که در آن مهمترین ضربهای که چنین ساختاری وارد میکند، ممانعت از استقلال عمل آنهاست.9
نتیجهگیری
فرهنگ سانسور در دوره پهلوی، علاوه بر آنکه در درازمدت مخالفت و تشدید مبارزات آزادیخواهان را به دنبال داشت، در وجه دیگر با ممانعت از استقلال نهادهای فکری و آموزشی، باعث وابستگی برخی از افراد و نهادهای فرهنگی و آموزشی به دربار و شکلگیری فرهنگ تملق و چاپلوسی نیز گردید. این فرهنگ در کنار سایر ضعفهای سیاسی چون فساد؛ عدم گردش نخبگان و تشدید نارضایتیهای عمومی را به همراه داشت.
جعفر شریف امامی و منوچهر اقبال در موسسه اطلاعات
شماره آرشیو: 116-4513ش
پی نوشت:
1. محمدحسن رجبی، تاریخ کتاب در ایران، تهران، انتشارات اطلاعات، 1388، ص 38.
2. الهام ملکزاده، محمدبقائی، "درآمدی تحلیلی بر سیاستهای فرهنگی- مذهبی پهلوی اول و دوم"، فصلنامه گنجینه اسناد، سال بیست و ششم، دفتر دوم، 1395، ص 82.
3.فرید قاسمی، صد خاطره از صد رویداد، تهران، اصالت تنشیر، 1377، ص 38.
4. صادق زیباکلام، مقدمهای بر انقلاب اسلامی، تهران: انتشارات روزنه، 1384، چاپ پنجم، ص 219.
5. زیباکلام، همان. ص 226.
6. همان. ص 226 .
7. فرید قاسمی، همان، ص 4-9.
8. فریدون هویدا، سقوط شاه، ترجمه ح. ا. مهران، تهران، اطلاعات، 1370، چاپ چهارم، صص 93- 94.
9. حسین بشیریه، موانع توسعه سیاسی در ایران، تهران، گام نو، 1384، چاپ پنجم، ص 112.