موقعی که هویدا با من به طرف در خروجی اطاقش میآمد تا برای خداحافظی دستم را بفشارد، لبخندی زد و گفت: «... به هر حال سرنوشت همه ما این است که یا در نهایت کپسول زهری را که در دهان داریم ببلعیم، و یا اگر خوششانس باشیم در موقع مقتضی فرار را برقرار ترجیح دهیم...