«جلوههایی از منش علمی وعملی آیتالله العظمی سید ابوالقاسم خویی»در گفت وشنود با آیتالله حاج شیخ نصرالله شاهآبادی
آیتالله حاج شیخ نصرالله شاه آبادی فرزند آیتالله العظمی حاج شیخ محمد علی شاه آبادی، ازجمله دانش آموختگان حوزه علمیه نجف وشاگردان مرحوم آیتالله العظمی سید ابوالقاسم خویی به شمار میآید. گفت وشنودی که پیش روی شماست، به همین مناسبت و در بازگویی خاطرات ایشان از آن مرجع بزرگ انجام شده است. امید آنکه علاقهمندان را مقبول و مفید آید.
□ با تشکر از حضرتعالی به لحاظ شرکت در این گفتوشنود، لطف بفرمایید که چگونه در محضر درسی مرحوم آیتالله العظمی خویی حضور یافتید و چه ویژگیهایی در نحوه تدریس ایشان برای شما جالب بودند؟
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین وصلی الله علی محمد وآله الطاهرین(ع). خدمتتان عرض کنم که در حوزه، این خود شاگرد است که استادش را انتخاب میکند و طلبه مجبور نیست در درسی که نمیخواهد حاضر شود. به این ترتیب طلبه دروس مختلف را بررسی و هر چه را که میپسندد، انتخاب و در آن درس شرکت میکند. مرحوم آیتالله العظمی حاج سید ابوالقاسم خویی(رضوان الله تعالی علیه) از اساتید مطرح و مهم حوزه نجف بودند و بدیهی است که بنده که در پی انتخاب بهترین استاد بودم، در درس ایشان حضور پیدا کردم و هنوز مدت زیادی نگذشته بود که به این باور رسیدم که ایشان بهترین مدرس هستند. نخستین ویژگی برجسته ایشان، بیان بسیار سلیس و روان در درس بود. از نظر جایگاه علمی هم که معروف و یگانه بودند.
البته زمانی که من وارد نجف شدم، تعداد مقلدین مرحوم آیتالله حکیم بیشتر بود، اما از نظر علمی، آیتالله خویی زعامت حوزه را داشتند، یعنی دائر مدار و شروع و ختمِ درس، آیتالله خویی بودند، به همین دلیل هم، «زعیم الحوزه العلمیه» نامیده میشدند. ایشان عربی را بسیار فصیح صحبت میکردند و بیان بسیار روان و قابل فهمی داشتند. بنده با اینکه فارسی زبان هستم، درس ایشان را خیلی ساده و راحت درک میکردم.
□ ظاهراً سؤالات را فارسی جواب میدادهاند. اینطور نیست؟
بله، اگر به زبان فارسی یا ترکی سؤال میکردید، ایشان به همان زبان پاسخ میدادند، اما درس را به زبان عربی آماده میکردند. شنیدم که یک بار مرحوم آیتالله شیخ مرتضی حائری در نجف در درس آیتالله خوئی شرکت میکنند و در بین درس سه بار سؤال میپرسند. آقای خوئی بار اول و دوم را پاسخ میدهند، اما بار سوم میگویند: «جواب اشکال اول را حمل کردیم به اینکه شما مهمان هستید و گذشتیم. اشکال دوم را به خاطر اینکه آقازاده هستید و احترام به والد معظم شما بر ما واجب است، جواب دادیم، اما اشکال سوم را دیگر...!!» مرحوم آقای حائری تا مدتی هم درس آقای خوئی را آمدند و دیگر وسط درس سؤال نکردند و سؤالاتشان را در پایان درس میپرسیدند!
□ مثل اینکه ایشان در بین درس اجازه پرسیدن سؤال نمیدادند. . .
روش ایشان این بود که درس را کامل میدادند و در پایان درس، سؤال و اشکالات توسط طلاب مطرح میشدند. اگر در بین درس سؤال میپرسیدید، اغلب پاسخ نمیدادند!
□ چه دروسی را نزد ایشان خواندید؟
دو دوره اصول و در فقه مکاسب و خارج فقه کتاب العروه الوثقی. بنده تا زمانی که در نجف بودم، همواره در درس ایشان حضور پیدا میکردم و از وجود پر برکت ایشان بهره میبردم. موضوعاتی را از قبیل طهارت، صلاه و صوم و. . . در محضر ایشان خواندم. اغلب بحثهای ایشان را هم تقریر کردم، اما متأسفانه موفق به تنظیم و انتشار آنها نشدم.
از دیگر ویژگیهای درس مرحوم آیتالله خویی، نظم و طبقهبندی مطالب ارائه شده بود. ایشان متعرض اقوال دیگر بزرگان، مخصوصاً استادشان مرحوم میرزایی نائینی و نیز مرحوم آشیخ محمدحسین غروی اصفهانی و یا در بحث مکاسب، حاشیه مرحوم ایروانی میشدند، اما در طول نیم ساعت درسشان، مطالب فوقالعاده مرتب و منظم و دستهبندی شده ای تحویل شاگرد میشد.
□ در درس تفسیر ایشان هم شرکت کردید؟
بله، ایشان غیر از درس فقه و اصول- که همیشه برقرار بود- اوایل، شبهای پنجشنبه و جمعه هم درس تفسیر داشتند.
□ به شکل عمومی؟
اوایل جلسه خصوصی در منزلشان در محله العماره تشکیل میشد و دقت زیادی هم میکردند که هر کسی در آن جلسه حاضر نشود. اوایل مقدمات تفسیر «البیان» را میگفتند و دقائق علمی آن را تشریح میکردند. بعد که کتاب «البیان» را تمام کردند، جلسه عمومی شد که جمعیت خیلی زیادی هم میآمدند. ایشان تا سوره آلعمران هم پیش رفتند، ولی بعد موانعی پیش آمدند و ایشان دیگر تفسیر نگفتند.
□ چرا؟
عدهای قصد داشتند وجهه فقهی و اصولی مرحوم آیتالله خویی را مخدوش کنند و تحریکات گستردهای را شروع کردند و کار به جایی رسید که حرف و حدیث پیرامون جلسات تفسیر ایشان به قدری زیاد شد که ایشان تصمیم گرفتند این جلسات بسیار پر بار و ارزشمند را تعطیل کنند. مرحوم علامه طباطبایی بسیار از این اتفاق ناراحت شدند. خودآیتالله خویی هم بسیار مایل بودند که درس تفسیر را ادامه بدهند، ولی با وضعیتی که پیش آمده بود، چنین امکانی وجود نداشت و به ناچار درس را تعطیل کردند.
□ شما در جلسات استفتای ایشان حضور داشتید. چه کسانی در آن جلسات شرکت میکردند.
جلسات استفتای ایشان، شبها پس از درس در بیرونی منزل ایشان برگزار میشدند. بنده هم حدود سال 1341 در این جلسات شرکت میکردم. از اعاظم و بزرگانی که در آن ایام در این جلسات حضور داشتند: مرحوم حاج آقا تقی قمی، حاج آقا علی صافی، آسیدجعفر مرعشی، آشیخ کاظم تبریزی، آقای کوکبی تبریزی، آقای آسید مهدی خلخالی، آسید رضا خلخالی، میرزا علی غروی، میرزا حبیبالله اراکی، مرحوم آسید علی بهشتی، بودند. مرحوم آمیرزا علی آقا مرندی هم، جوابهای استفتائات رابه عنوان «أجوبة المسائل» مینوشت.
یکی از رویدادهای آن دوره که در جلسات استفتا مطرح شد، زلزله بوئین زهرا بود که تلفات و کشتههای زیادی داشت. مرحوم آقای خویی فرمودند که: باید مسائلی را که به این زلزله مربوط میشوند، از جمله مباحث ارث و فوتِ همزمان، شک در تقدم و تاخر مرگ و . . . بررسی کنیم و قبل از این که استفتائات به دست ما برسند، باید برای این مسائل جوابها را آماده کنیم. این جلسات نزدیک به دو ماه طول کشیدند. بعد هم که استفتائات آمدند، جوابها آماده بودند.
□ ظاهراً ایشان حافظه خارقالعادهای هم داشتهاند.
بله، همیشه میگفتند: «نمیدانم چرا مطالب غیر علمی در ذهنم باقی نمیمانند و باید آنها را تکرار کنم». وقتی قصه یا مطلب جالبی را برای ایشان نقل میکردیم، در همان مجلس و در حضور ناقل تکرار میکردند که فراموش نکنند. بعدها هم به مناسبت، قصه و مطلب جالبی را میگفتند و به همین دلیل بیاناتشان همیشه مشحون از نکات جالب و جذاب بود. قصههای زیادی را در ذهن داشتند. خود بنده هم بارها به هنگام تدریس به یاد این نکات افتاده و از آنها یاد کردهام.
□ مرحوم آیتالله خویی غیر از علوم حوزوی به سایر علوم هم تسلط داشتند. از این جنبه از صلاحیتهای علمی ایشان چه خاطراتی دارید؟
همین طور است. ایشان غیر از درس رسمی حوزه مثل اصول و فقه و رجال و تفسیر و. . . در علوم و حرفههای دیگر هم تخصص داشتند، از جمله اینکه چند زبان، از جمله عربی و اردو را میدانستند.
مرحوم آیتالله خوئی فوقالعاده پرکار بودند. ایشان اواخر عمر، دو کار را شروع کردند. یکی یادگیری زبان انگلیسی و یکی هم حفظ قرآن. ایشان در جنبههای گوناگون تخصص داشتند. معروف بود که به دخترشان فرموده بودند: «نگو که پدرم فقط اصولی و فقیه و رجالی بود، بلکه بگو پدرم مهندس هم بود و نقشهکشی ساختمان هم بلد بود!». واقعاً هم ایشان در مهندسی و نقشهکشی ساختمان تخصص کامل داشتند.یک بار فرزندشان سید عباس تصمیم گرفت در زمینی که در بغداد داشت، ساختمانی بسازد. مهندسین نقشه کشیدند. آقای خویی گفته بودند: نقشه را بیاور ببینم. . . و وقتی نقشه را دیدند، فرمودند: زمین را بلا استفاده کردهاند! مهندسین پیشنهاد کردند که خود آقا نقشهای را طراحی کنند. ایشان نقشهای را کشیدند که از هر نظر بیعیب و نقص بود و همه مهندسین تایید کردند که این بهترین نقشه ممکن است.
□ چه ویژگیهایی در ایشان برای شما جذاب بودند؟
یکی از ویژگیهای علمای نجف این بود که طلاب خیلی راحت به آنها دسترسی داشتند و اساتید و طلبهها با هم مأنوس بودند. مرحوم آیتالله خوئی در حالی که زعیم حوزه نجف بودند، بعد از درس از مسجد خضراء بیرون میآمدند و وسط صحن روی زمین مینشستند و طلبهها دور ایشان حلقه میزدند. ایشان سیگارشان را چاق میکردند و به حرفهای طلاب گوش میدادند. همیشه دو ساعت به ظهر مانده، در خانهشان را باز میگذاشتند و در بیرونی مینشستند و مردم، اعم از طلبه و کاسب و صنوف مختلف میآمدند و با ایشان دیدار داشتند.
از ویژگیهای ایشان این بود که بسیار شاگرد پرور بودند. همیشه هم طلاب را به تقریرنویسی تشویق میکردند. اگر هم طلبهای تقریرات درس را خدمت ایشان میبرد، بر آن تقریظ مینوشتند و ابداً از این کار امتناع نمیکردند. یک بار عدهای از رفقا، قاچاقی به نجف آمده بودند و قرار شد من بروم و برایشان گذرنامه بگیرم. تهیه گذرنامه هزینه داشت و آنها نزد مراجع میرفتند که کمک بگیرند. مراجع هم نامهای مینوشتند و امضاء میکردند و اداره گذرنامه به استناد آن نامه، هزینهای را دریافت نمیکرد. بنده نزد آیتالله خویی رفتم و مدارک و کاغذها را- که در داخل یک پوشه گذاشته بودم- خدمتشان دادم که امضاء کنند. ایشان ابتدا تصور کردند که تقریرات درسشان را تقدیم کردهام و خیلی خوشحال شدند و با شادی خاصی فرمودند: «تقریرات است؟» غرض اینکه ایشان فوقالعاده از اینکه طلبهای جدی و درسخوان باشد خوشحال میشدند و به همین دلیل هر کاری از دستشان برمیآمد، انجام میدادند که طلبهها دغدغه کمتری داشته باشند.
از دیگر ویژگیهای مرحوم آیتالله خوئی، ارادت و محبت بسیار زیاد ایشان به حضرت زهرا (س) و جمیعِ اهلبیت(ع) بود. ایشان در روضهها، مخصوصاً زمانی که صحبت از حضرت زهرا (س) میشد، بسیار گریه میکردند. همیشه با آغاز محرم لباس سیاه میپوشیدند و تا آخر ماه صفر سیاهپوش بودند. تا اول ماه ربیعالاول هم محاسن خود را اصلاح نمیکردند. ایشان همواره میفرمودند: «توسل به حضرت زهرا (س) و اهل بیت(ع) و لعن دشمنان آنان را بارها انجام داده و مشکلات و نیازهایم به طرز معجزه آمیزی برطرف و برآورده شدهاند».
□ گفته میشود پدر آیتالله خوئی با اینکه خود از علمای شناخته شده مشهد بودند، از فرزندشان تقلید میکرده اند. اینطور نیست؟
همین طور است. در شأن و مقام علمای مرحوم آیتالله خوئی همین بس که پدر ایشان مرحوم آسیدعلی اکبر خوئی - که خود روحانی مبرزی بودند- از ایشان تقلید میکردند! ایشان بسیار علاقه داشتند که مرحوم آیتالله خوئی را بر فراز منبر ببینند، اما این بزرگوار به محض اینکه متوجه حضور پدر در مجلس میشدند، بلافاصله از منبر پایین میآمدند. آخرین بار که به نجف آمدند، آیتالله خوئی اصرار داشتند که ایشان بمانند و دیگر به مشهد باز نگردند، اما ایشان قبول نمیکردند. یک روز آقای خوئی به من گفتند: سعی کنید پدرم را راضی به ماندن در نجف کنید! عرض کردم که: سعی خودم را خواهم کرد. ایشان در منزل پسر دیگرشان در بغداد بودند. من به بغداد رفتم و با اصرار زیاد سعی کردم ایشان را به ماندن ترغیب کنم، اما حرفهایم تأثیر نداشتند و ایشان عزم خود را جزم کرده بودند که به مشهد برگردند. سرانجام از آخرین حربه استفاده کردم و گفتم: «مگر شما مقلد فرزندتان نیستید؟» ایشان گفتند: «چرا». گفتم: «وقتی ایشان شما را از برگشتن نهی کنند، سفر شما به مشهد بر شما حرام است!» این حرف من تأثیر خود را گذاشت، برگشتم و به سمت آیتالله خوئی عرض کردم که: ایشان میمانند. . . و ماندند و در نجف هم به رحمت خدا رفتند.
□ از ارتباط نزدیک مرحوم آیتالله خوئی با مردم چه خاطراتی دارید؟
خاطرم هست یک بار به منزل ایشان رفتم و متوجه شدم که برخی از اطرافیان ایشان میخواهند این ارتباط را کمرنگ کنند. وارد بیرونی شدم و دیدم ایشان نیستند. پرسیدم:آقا کجا هستند؟ گفتند: طبقه بالا! من بیآنکه توجهی به سر و صدای آن افراد بکنم که میخواستند مانع شوند، به طبقه بالا رفتم و دیدم آقای خوئی تنها نشستهاند. پرسیدم: «چرا به اینجا آمدهاید؟» فرمودند: «نمیدانم، خودم هم حوصلهام سر رفته است!». عرض کردم: «آقا! بلند شوید برویم پایین، مردم و علما برای دیدار با شما میآیند، نه دیدار با در و دیوار! یکی از آنها خود من هستم که میخواستند مانع از دیدار با شما بشوند. اگر بنا باشد شما پایین نشینید، کاری ندارم که به بیت شما بیایم، چون شما را در مسجد و در جلسه درس میبینم».
خلاصه ایشان را متقاعد کردم و آوردم پایین و حضراتی که تصمیم داشتند به این شکل فقط به افراد خاصی اجازه بدهند که با ایشان ملاقات کنند و خلاصه یک جور برنامه رسمی را تدارک دیده بودند، نقشههایشان نقش بر آب شد. به آنها گفتم: «این کارها چیست که میکنید؟ این جور رفتارها با حوزه نجف تناسبی ندارد. علما و مراجع حوزه نجف همواره با مردم تماس مستقیم داشتهاند. اگر کسانی کار خصوصی با آقا داشتند، میتوانند به اتاق کوچکی که آن طرف بیرونی هست بروند و حرف بزنند. دلیلی برای این مانع تراشیها وجود ندارد».