دوشنبه 11 سپتامبر 1978 [20 شهریور 1357]
"لرد «والیدن فلد» و لرد «چالفونت» به سفارتخانه آمدند تا درباره امکان تهیه مطالبی راجع به زندگی والاحضرت اشرف صحبت کنند. آنها میگفتند: این مطالب را برای چاپ کتابی تحت عنوان «داستان پهلویها» لازم دارند. و قرار است حدود سه سال برای تحقیق و نگارش این کتاب وقت صرف کنند.
در جوابشان گفتم: با وجودی که معتقدم زندگی والاحضرت اشرف، چه در دوران کودکیش که دائم با برادر خود محشور بود، چه در دوران نوجوانی که همراه پدرش به آفریقای جنوبی تبعید شد، چه به خاطر نقشی که در آشوبهای سال 1953 [1332] ایران ایفاء کرد، و چه در مورد فعالیتهایش برای اعتلای مقام زن در ایران(!)، میتواند مضمون جالب و هیجانانگیزی برای نگارش یک «زندگینامه» باشد، معهذا عقیده دارم که موقعیت کنونی ایران برای انتشار چنین کتابی اصلاً مناسب نیست. بخصوص این که در جهت هر چه دقیقتر بودن محتوای کتاب، بایستی به مسائلی از قبیل عشق فراوان والاحضرت به قمار، و روش زندگی بیقید او نیز حتماً اشاره شود. و در دنباله سخنانم افزودم: «...مسأله دیگر هم این است که ما سال گذشته پنجاهمین سال سلطنت پهلوی را جشن گرفتیم. و چون به همین مناسبت تعدادی کتاب نیز درباره شاه، شهبانو، رضاشاه و سلسله پهلوی منتشر شد، پس به نظر نمیرسد که مطالب ناگفته چندانی راجع به آنها باقی مانده باشد...»"1
از راست، مهرداد پهلبد، شمس و اشرف پهلوی
شماره آرشیو: 56-۱۲۴پ
پی نوشت:
1. پرویزراجی، خدمتگزار تخت طاووس، ترجمه: ح.ا.مهران، انتشارات اطلاعات، چاپ اول: 1364، ص260.