«ناگفتهها وخاطرههایی از ادوارگوناگون نهضت اسلامی ایران» درگفت وشنود با حسین مهدیان
حاج حسین مهدیان، از فعالان فرهنگی وسیاسیِ دیرپای نهضت اسلامی است. او با پیشگامان سیاسی و فکری انقلاب، ارتباطی نزدیک داشته و هم از این روی، از تمامی آنان، خاطراتی شنیدنی دارد. مهدیان درگفت وشنودی که پیش روی شماست، به بیان پاره ای از خاطرات خویش از ادوارگوناگون نهضت اسلامی پرداخته است. امید آنکه مقبول افتد.
□ به عنوان سؤال آغازین، لطفاً بفرمایید که از چه مقطعی و چگونه با حضرت امام آشنا شدید؟این آشنایی و ارتباط چگونه تداوم پیدا کرد؟
بسم الله الرحمن الرحیم. بنده از سال41 و ماجرای انجمنهای ایالتی و ولایتی، با حضرت امام(رضوان الله تعالی علیه) آشنا شدم. در آن زمان همراه دوستان در هئیتهای مؤتلفه اسلامی، خدمت ایشان میرفتیم. این دوستان اولین کسانی بودند که به دعوت امام لبیک گفتند و با نهضت اسلامی همراهی کردند. بعد ازآنکه ایشان را بازداشت و زندانی کردند، باز در خدمتشان بودم تا تبعید آن بزرگوار پیش آمد. بعد از هجرت ایشان به نوفللوشاتو باز به حضورشان رسیدم و این ارتباط وجود داشت تا سالیان پس از پیروزی انقلاب.
□ ظاهراً شما درروز فاجعه مدرسه فیضیه درکنار امام و شاهد حالات ایشان بوده اید. خاطره آن ساعات را بیان کنید.
بله، درآن روز خدمت حضرت امام بودم که خبر آوردند که کماندوها به مدرسه فیضیه حمله کردهاند و دارند طلبهها را میزنند و یکی از آنها را هم از بالای پشتبام به پایین پرت کردهاند! بعد هم حضار به حضرت امام گفتند: اجازه بدهید درهای خانهتان را ببندیم که مأمورین نتوانند وارد بشوند! امام اجازه ندادند و فرمودند:« آنها با کسی غیر از من کار ندارند، بگذارید درها باز باشند». ایشان همواره با همین صراحت و شجاغت در برابر ظلم میایستادند و حتی لحظهای تردید به خود راه ندادند. این نحوه رفتار امام برای همه کسانی که مبارزه میکردند، مایه قوت قلب بود که رهبرشان بدون ذرهای ترس در صف مقدم مبارزه با رژیم شاه ایستادهاند.
□ از حادثه15 خرداد چه خاطراتی دارید؟
یادم هست هنگامی که مرحوم آقای فلسفی ــ که با ایشان قوم خویش بودیم ــ در مسجد آذربایجانیها دولت را استیضاح کردند، جمعیت به قدری متراکم بود که ما نتوانستیم وارد بازار بشویم و از روی پشتبامها خودمان را به مسجد رساندیم. این همان سخنرانیای است که مرحوم آیتالله خزعلی گفتند:« من حاضرم دو سوم عبادتهایم را بدهم و ثواب این سخنرانی را از آقای فلسفی بگیرم». مأموران رژیم بعد ازآن، آقای فلسفی را به همراه بسیاری از علمای بلاد، بازداشت کردند و به زندان شهربانی بردند. در آنجا بود که آقای فلسفی به سران ساواک فرمودند:«روزی فراخواهد رسید که به جای ما، شما در زندان خواهید بود. بنابراین همان گونه عمل کنید که توقع دارید ما با شما رفتار کنیم». همین روشنگریها و به استقبال خطر رفتنها،مردم را برای حضور در قیام 15 خرداد تشجیع کرد.
□ آیا دردوران مبارزات، دستگیر و زندانی هم شدید؟
بله، البته این در برابر فعالیت کسانی که همه زندگی خود را روی انقلاب گذاشتند، ارزشی ندارد. من حدود سال55، در زندان شهربانی و ساواک بودم. مدتی در زندان انفرادی و مدتی هم در زندان عمومی به سربردم.
□ برای اینکه بتوانیم خاطرات شما را از دوران اقامت حضرت امام در نوفل لوشاتو بشنویم، از وقایع دیگر در می گذریم. به عنوان مقدمه این بخش بفرمایید که چه شد که امام فرانسه را به عنوان مقصد خود در هجرت از عراق انتخاب کردند؟
هنگامی که امام در عراق بودند، هئیتی از طرف حکومت بعث نزد ایشان میروند و میگویند: شما دیگر فعالیت سیاسی و سخنرانی نکنید، با ایران هم ارتباط برقرار نکنید و نوار و اعلامیه نفرستید،چون ما در قبال رژیم شاه و امریکا تعهداتی داریم!... حضرت امام هم فرموده بودند که: من هم در قبال مردمم تعهداتی دارم! در هر حال رژیم بعث، محدودیتهای زیادی را برای ایشان فراهم میکند و امام هم تصمیم میگیرند به کشور دیگری بروند تا بتوانند به مبارزات خود ادامه بدهند. ابتدا قصد عزیمت به کویت را میکنند که دولت کویت به ایشان اجازه ورود نمیدهد. امام هم پس از مشورت با نزدیکان، تصمیم میگیرند به پاریس بروند. بنده هم مثل دیگرانی که مشتاق دیداربا امام بودند، همراه شهیدان بزرگوار آیتالله مطهری، آیتالله بهشتی و دکتر باهنر به پاریس رفتیم.
□ قبل از اینکه به ادامه خاطرات شما از دوران هجرت امام به نوفل لوشاتو بپردازیم، لطفاً بفرمایید که با این شهدای نامدار چگونه آشناشدید؟ چون ظاهراً با این بزرگان مراوده نزدیک داشته اید.
از قبل از انقلاب و از مدرسه رفاه ــ که در واقع تحت پوشش کارهای آموزشی، در آن فعالیتهای سیاسی میکردیم و ساواک به تدریج متوجه شدکه آنجا یک مدرسه معمولی نیست ــ با این عزیزان آشنا شدم. به همین دلیل دائماً مدیر، معلمان و حتی شاگردان آن مدرسه را بازداشت و بازجویی میکردند. فشار ساواک آن قدر زیاد شد که من ــ که دبیر جلساتی بودم که در انجا تشکیل میشدند ــ واقعاً دیگر نمیدانستم صورتجلسهها را باید چگونه بنویسم که گرفتار ساواک نشویم! مدرسه رفاه دو تا در داشت و جلسات که تمام میشدند، افراد به فاصلههای مختلف و از دو در مختلف بیرون میرفتند که توجه کسی جلب نشود. مدرسهای که انسان جرئت نمیکرد در آن یک صورتجلسه ساده را بنویسد، بعدها پایگاه انقلاب شد و روی بامش، جنایتکاران رژیم از قبیل نعمتالله نصیری رئیس ساواک، خسروداد، رضا ناجی فرماندار نظامی اصفهان و سرهنگ مولوی تیر باران شدند.
هنگامی که حضرت امام برای اقامت وارد مدرسه رفاه شدند، من خاطرات آن روزها را خدمتشان نقل کردم که برایشان جالب بود.
□ برحسب آنچه به خاطر دارید، در نوفللوشاتو چه کسانی با امام ملاقات کردند و حاصل ملاقاتهایشان چه بود؟
یکی از کسانی که با حضرت امام ملاقات کرد، دکتر کریم سنجابی، رهبر جبهه ملی بود که برای خود شأن خاصی قائل بود و وجهه بینالمللی هم داشت. برای جبهه ملیها، این حرف حضرت امام که شاه باید برود، خیلی سنگین و باور نکردنی بود، چون شاه هنوز بر سر قدرت بود و ارتش را هم در اختیار داشت. او ابتدا در برابر موضع حضرت امام سکوت کرد، اما پس از سه روز برگشت و اعلام وفاداری کرد. امام فرموده بودند: این چیزی را که میگویید بنویسید... و سپس او را پذیرفتند. خاطرم هست در همان روزها، مرحوم آقای اشراقی مرا صدا زدند که: امام با شما کار دارند. من خدمت امام رفتم و ایشان به من فرمودند: به آقای دکتر سنجابی بگویید در هیچ موردی از این گفتهها و نوشتههای ما دراین چند روز، استفاده تبلیغاتی نشود!
□ برنامههای بیت امام در نوفللوشاتو چگونه و توسط چه کسانی تنظیم میشدند؟
دکترابراهیم یزدی و صادققطبزاده و بنیصدر به دلیل آشنایی با رسانهها و تسلط به زبانهای خارجی، برنامه مصاحبههای حضرت امام و ترجمه آنها را به عهده داشتند. دکتر یزدی در ملاقاتهای حضوری، مترجم بود و قطبزاده هم برنامه مصاحبههای خبری را هماهنگ میکرد. شهید مهدی عراقی و آقای ابوالفضل توکلی بینا هم وظیفه حفاظت و حراست از بیت را به عهده داشتند. شهید عراقی وظیفه پذیرایی از افراد را هم به عهده گرفته بود. یادم نمیرود پس از سالها که حاجمهدی به دیدن حضرت امام آمد، او که روزگاری ورزشکار و نیرومند بود، به خاطر سالها زندانی بودن، خیلی تغییر کرده بود. هنگامی که حضرت امام چشمشان به حاجمهدی افتاد، گفتند:« حاجمهدی! پیر شدی!» برای هر دو لحظات خاصی بود.
حضرت امام همیشه بعد از نماز جماعت، در اتاقی مینشستند و یک ربع تا20 دقیقه درباره آراء و تصمیماتشان صحبت میکردند. نماز جماعت امام، حالت روحانیت و آرامش عجیبی داشت و ایشان این آرامش را به دیگران هم منتقل میکردند.
□ واکنش خبرنگاران خارجی به سبک زندگی حضرت امام چگونه بود؟
آنها عاشق صفا و سادگی و روحانیت حضرت امام میشدند. این را بعدها اغلبشان در مصاحبههایشان گفتند که: تحت تأثیر معنویت و روحانیت امام قرار گرفته بودند. آن کارمند ایرفرانس که به امام کمک کرد تا ایشان از پلههای هواپیما پایین بیایند، بارها از آن لحظه برای دیگران تعریف کرده بود.
□ شما ظاهراً زودتر از حضرت امام به ایران برگشتید. علت چه بود؟
بله، بنده در خدمت شهید آیت الله بهشتی و سران انقلاب بودم. شاه رفته بود و باید به اوضاع کشور سر و سامان داده میشد. از جمله اداره اعتصاب61 روزه مطبوعات که بسیار طولانی شده بود و بیم آن میرفت که دستکم عدهای از اعتصابکنندگان به خاطر فشار ناشی از بیپولی، اعتصاب را بشکنند و برگردند. لذا من و مرحوم حاج محمود مانیان و آقای علی اصغر حاجسید جوادی، عصرها به سندیکای خبرنگاران و روزنامهنگاران میرفتیم و آنها مشکلاتشان را میگفتند و سعی میکردیم آنها را برطرف کنیم. بعد از61 روز، قرار شد روزنامهها بار دیگر فعالیت خود را شروع کنند. من به شهیدآیت الله مطهری گفتم: اگر قرار است روزنامهها منتشر شوند، بهتر است با پیام امام باشد. ایشان این ایده را پسندیدند و خدمت امام تماس گرفتند. فردا ساعت ده صبح، آقای فردوسیپور زنگ زد و پیام امام را خواند و من عیناً یادداشت کردم و به روزنامهها دادم و تیتر اول همه روزنامهها شد.
□ اشارهای به فعالیتهایتان پس از پیروزی انقلابتان داشته باشید.
در مقطعی از دوران پرحادثه بعد از انقلاب، روزنامه کیهان در شرایط سختی قرار گرفت و داشت به تعطیلی کشیده میشد، چون تعهداتشان را نپرداخته بودند و سفتههایشان واخواست شده بود. کسانی که باید کاغذ میدادند، کاغذها را توقیف کرده بودند و همین طور مرکب و لوازم یدکی دستگاههای چاپ را نمیدادند. کیهان1300 نفر هم کارمند و کارگر داشت که آنها هم حقوق نگرفته بودند. موقعی که ما رفتیم، طلبکارها گفتند که: اگر شما تعهد کنید که قرض ما را میدهید، ما هم مطالباتمان را، از شما قسطی قبول میکنیم. آنها سفتههای واخواستی را به ما دادند و سفتههایی را از ما گرفتند. ما هم سر موعد قرضها را پرداختیم و کیهان حفظ شد. شهید عراقی به عنوان مدیر مالی و اداری آمد و به امور سر و سامان داد.
□ اشارهای هم به شهادت مرحوم حاجمهدی عراقی داشته باشید؟
روز4 شهریور58، طبق معمول در ساعت7 صبح، شهید عراقی به منزل ما آمد و نیم ساعتی بود و بعد با هم سوار ماشین شدیم. پسرش حسام پشت سر من و محافظ ایشان پشت سر خودش نشستند. موقعی که از انتها کوچه وارد خیابان شدیم، گروهی که قبلاً شهید مطهری و شهید مفتح را به شهادت رسانده بودند، ماشین ما را به گلوله بستند! تقدیر این بود که حاجمهدی و حسام به شهادت برسند و من زنده بمانم. دو گلوله به کتف و یکی به دستم خورد. ترکشهای یکی از گلولهها هنوز در تنم هست. شاید خداوند فرصت دیگری به بنده داد تا با اعمال خود، شایدبتوانم جبران مافات کنم، والحمدلله.
□ از دفتر نشر و فرهنگ اسلامی و بوستان کتاب هم ــ که در حال حاضر بخش زیادی از وقت شما صرف اداره آنها میشود ــ برایمان بگویید.
همانطور که عرض کردم، دوستی ما با شهید آیتالله مطهری، شهید دکتر باهنر، آیتالله مهدوی کنی و عدهای از دوستان، از مدرسه رفاه شروع شد و بعدها در دفتر نشر ادامه پیدا کرد. شهید باهنر حتی در دورهای که نخستوزیر بود، با آن همه مشغله، دفتر نشر را رها نمیکرد و با علاقه فراوان، مثل کسی که بچهای را بزرگ میکند و به آن انس دارد، نیمه شب هم شده میآمد و به امور دفتر رسیدگی میکرد. پس از شهادت ایشان، به خاطر عشق و علاقهای که ایشان به کارهای فرهنگی و به ویژه دفتر نشر داشت و برای شادی روح ایشان، این کار را ادامه دادیم.
□ آیا قصد ندارید خاطرات سیاسی خود را منتشر کنید؟
مرکز اسناد انقلاب اسلامی در چند جلسه خاطراتم را ضبط کرده. همین طور وزارت اطلاعات از شخصیتهای مختلف خاطراتی را چاپ کرده که دیدم اسم من هم آنجا هست. مقداری از خاطراتم هم چند سال پیش در روزنامه کیهان چاپ شد. اسناد ساواک و شهربانی را گرفتهایم و میخواهیم ان شاءالله همه اینها را تدوین و تنظیم کنیم.
□ و سخن آخر؟
حضرت امام که بزرگترین انقلاب قرن را به ثمر رساندند و پشت ابر قدرتها را لرزاندند، هر وقت کسی از ایشان سؤال میکرد که چه کردید؟ میفرمودند:« هیچ! هر چه شد، به لطف خداشد... خرمشهر را خدا آزاد کرد، حصر آبادان را خدا شکست، و...» تنها چیزی که باید از خدا بخواهیم این است که به همه ما توفیق خدمت صادقانه و خالصانه را بدهد. این انقلاب خون بهای شهدای گرانقدر و حاصل زحمات بزرگانی است که از جان و مال خود دریغ نکردند. باید از این میراث گرانقدر به درستی حفاظت کنیم و آن را به دست نسلهای بعد برسانیم.
□ باتشکر از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید.