از مهمترین مباحثی که در عصر قاجار توجه پژوهشگران و محققان را به خود جلب کرده است، فعالیتهای روشنفکران است. استاد عبدالحسین خسروپناه از جمله پژوهشگران برجستهای است که در این باب آثاری چند را به رشته تحریر درآورده است. از ایشان، در حوزههای دیگر نیز دهها جلد کتاب و مقالات و رسائل متعددی منتشر شده است.
□ از نظر شما اگر نقطه عطف جریان روشنفکری را دوران قاجار بدانیم، در این صورت عوامل تاثیر گذار در شکلگیری این جریان را چه میدانید و به طور کلی روشنفکر در آن دوره به چه معنا بوده است؟
مفهوم روشنفکرى در ایران مفهوم واحدى نیست و نبوده؛ زیرا خاستگاه روشنفکرى و اهداف آنها هیچگاه واحد نبوده. با این حال اگر بخواهیم این جریان را از نظر تاریخی مورد بررسی قرار دهیم، میتوانیم نقطه عطف آن را دوران قاجار بدانیم. عمدتاً روشنفکر در دوره قاجار معلول آشنایی با غرب مدرن و اطلاعات غیرعمیق و ناپخته از آن بوده است؛ زیرا عقبماندگی را در جامعه ایران نشانه گرفته بودند و از سویی دیگر پیشرفت ظاهری صنعتی را در غرب دیده بودند. از این رو و با توجه به شرایط به این نتیجه رسیدند که مدرنیته و غرب مدرن موضوع مطلوبی است و به همین جهت به سمت آن گرایش پیدا کردند. در نتیجه این امر استنباط کردند که امور سنتی و از جمله دین را هم باید به حاشیه برد.
بنده معتقدم که روشنفکری در دوره مشروطه بهنوعی دچار غربزدگی است و روشنفکری متعارف در کنار غربزدگی و غربگرایی و تقلید از غرب است. بر خلاف آنچه که در غرب از آن به روشنفکری تعریف و تعبیر میشد، و در روشنگری خود به عنصر عقلانیت اعتقاد داشتند و عنوان روشنگری همان عقلانیت بود، آنچه در ایران به عنوان روشنفکری شکل گرفت به هیچ وجه برگرفته از عقلانیت نبود، بلکه تقلیدی از حرکت و رفتار غرب بود. حال اینکه آیا این تقلید مبتنی بر عقل بوده است و یا خیر، در آن زمان اهمیتی نداشت. لذا بنده روشنفکری در دوران قاجار را نوعی از غربزدگی و غربگرایی تلقی میکنم.
البته مفهوم روشنفکری در این دوره متفاوت از دورههای بعد از آن بود. به عبارتی بهتدریج تغییراتی در تعریف روشنفکری ایجاد شد. به طور کلی جریان روشنفکری ایران چند مرحله را پشت سر گذاشته است که مرحله اول آن مربوط به دوره قاجار است. مرحله اول غربزدگی فرهنگی است که در آن روشنفکری به عنوان نوعی غربزدگی فرهنگی مورد پذیرش قرار گرفت. از جمله افرادی که این نوع غربزدگی را پذیرفته و ترویج دادند میتوان به کسانی چون ملکمخان و آخوندزاده اشاره کرد. این افراد معتقد بودند باید از فرق سر تا نوک پا غربی شد. تجویز این افراد به خصوص ملکمخان برای ایران این بود که تمام قوانین به سبک غربی باشد و از غرب بیاید و برای فائق آمدن بر مشکلات بهتر است که مدیریت آن را به کشورهای غربی بسپاریم. به عبارتی صنعت و تجارت خود را به آنها دهیم تا آنها کشور را آباد کنند.
همانطور که مشخص است این نوع غربزدگی همراه با واقعیات و فلسفه وجود غرب نبود؛ بلکه بیشتر تقلید از ظواهر غرب بود. بر اساس این نوع غربزدگی ایرانیان عقبمانده تلقی شدند و غرب مظهر پیشرفت معرفی شد؛ بنابراین لازمه پیشرفت در تقلید از غرب تعریف شد. به طور کلی جریان روشنفکری در دوره قاجار را میتوان بر محور این نوع تفکر تعریف نمود. البته بهتدریج، برداشتهای دیگری از روشنفکری نیز رایج شد، به طوری که در مرحله دوم کسانی چون محمدعلی فروغی بر دنبالهروی از فلسفه دکارت به عنوان جریان اصلی روشنفکری غرب تأکید کرد و عنوان نمود فلسفه دکارت عامل پیشرفت غرب بوده و برای پیشرفت چارهای جز یادگیری فلسفه دکارت نیست. به این ترتیب روشنفکری مراحل مختلفی را طی کرد که ادامه آن خارج از سؤال شما میباشد.
□ روشنفکران در آن دوره چه تاثیراتی بر تحولات سیاسی کشور داشتند؟
دو پرسش و دغدغه از سوی روشنفکران در دوره قاجار مطرح شد که تاثیرگذار هم بود: اول اینکه انحطاط و عقبماندگی جامعه ایران را مطرح کردند و مسئله دوم نسبت میان دین و مدرنیته بود. هرچند که عملا به نفی دین و اسلام میپرداختند و آن را هم عامل عقبماندگی جامعه ایران معرفی میکردند. روشنفکران با طرح این دو سؤال و پاسخِ داده شده به آن به دنبال تغییر ساختار سلطنتی بودند تا نظام قاجار را تغییر داده و حکومتی مشروطه را به پا کنند. و از آنجا که روشنفکری برگرفته از غرب مدرن بود به همین جهت از غرب الگوبرداری کردند و از سویی دیگر چون انگلستان نیز حکومت مشروطه شکل داده بود در ایران هم همان شکل را پیاده کردند. در نتیجه میتوان گفت که نظریه سیاسی مشروطه در مقابل نظریه سیاسی سلطنت شکل گرفت و قد علم کرد. بنابراین میتوان تأثیر جریان روشنفکری را از این جهت که باعث برچیده شدن نظام استبدادی گردید و یا حداقل بنیانهای نظام استبدادی را به چالش کشید مثبت تلقی نمود.
بر خلاف آنچه در غرب از آن به روشنفکری تعریف و تعبیر میشد، و در روشنگری خود به عنصر عقلانیت اعتقاد داشتند و عنوان روشنگری همان عقلانیت بود، در ایران آنچه به عنوان روشنفکری شکل گرفت به هیچ وجه برگرفته از عقلانیت نبود بلکه تقلیدی از حرکت و رفتار غرب بود.
□ آیا به نظر شما تأثیری که روشنفکران در آن زمان بر تحولات سیاسی داشتند بهطور کلی مثبت بوده است؟
همانطور که در پاسخ سؤال قبل هم اشاره شد، به چالش کشیدن نظام استبدادی مهمترین تأثیر جریان روشنفکری بود که مثبت نیز تلقی میشود. در اینکه به هرحال جریان روشنفکری به جامعه این مسئله را القا کرد که نباید یک حکومت مستبد و استبدادی را بپذیرد، از این جهت میتوان بیان کرد که تاثیر مثبت داشت و آن انتقادی که به حکومت استبدادی مینمود جنبه ایجابی و اصلاحی را دنبال میکرد؛ اما از این جهت که به طور مدام در این اندیشه بود که مدلی غربی را پیاده کند حرکتی منفی بود؛ زیرا مشروطهخواهان، زمانی که به حکومت مشروطه و قدرت دست پیدا کردند، عملکرد استبدادی و استبدادشان نسبت به زمان محمدعلی شاه قاجار بسیار بیشتر بود و بعد از آن هم کاری کردند که حکومتی مستبدتر از حکومت قاجار که همان حکومت پهلوی بود بر سر کار بیاید.
درواقع با برچیدن نظام استبدادی، آن را تداوم بخشیدند و بعداً با مشکلاتی که از نظر اقتصادی و امنیتی برای کشور به وجود آمد زمینه برای حکومت رضاشاه مهیا گردید. این مسئله از لحاظ سیاسی برای ایران آسیبی جدی محسوب میشد و به نظر بنده باعث شد که آن عقبماندگی که برای رفع آن تلاش شده بود عمق بیشتری در ایران پیدا نماید.
□ آیا در این زمان میتوانیم از روشنفکران دینی هم نام ببریم و جریانی از روشنفکری را در این حیطه تعریف کنیم؟
به نظر بنده اینطور نیست. البته شاید بتوان شخصی چون سید جمالالدین اسدآبادی و یا شیخ محمد عبده در مصر را نام برد اما در ایران آن دوره، روشنفکری بیشتر با تفکرات سکولار و با گرایشهای چپی و یا راستی تعریف میشد. به عبارتی همانطور که در صحبتهای قبل هم اشاره کردم ویژگی مهم روشنفکران در این دوره، تقلید از غرب بود و روشنفکر دینی مفهومی جدید و مربوط به دورههای بعد است.
چنانچه شخصیتهایی چون آقای بازرگان و یا آیتالله طالقانی را میتوان شخصیتهای روشنفکر دینی ایران دانست که عمدتاً در دوره پهلوی دوم شکل گرفتند. البته در آن دوره افرادی چون آیتالله طباطبایی و یا آیتالله بهبهانی سنتیهای معتقد به مشروطه وجود داشتند که در عین التزام و اعتقاد به دین از مشروطه هم حمایت میکردند؛ اما باید توجه داشت که هر کسی را که طرفدار مشروطه است نباید روشنفکر بدانیم و بنامیم. به طور مثال آیتالله آخوند خراسانی و یا آیتالله محقق نایینی در نجف نیز طرفدار مشروطه بودند اما این دسته از افراد علمای سنتی طرفدار مشروطه بودند. به تعبیر دیگر این افراد علمای سنتی مخالف با استبداد محمدعلی شاه قاجار بودند. در نتیجه این دسته از افراد و علما را نمیتوان روشنفکر دینی نامید؛ زیرا روشنفکری در آن زمان همان پذیرش غرب و مدرنیته غربی بود. روشنفکری دینی هم پذیرای مدرنیته غربی است اما با برخی از اندیشههای دینی درصدد جمع و اصلاح آن است.
□ به نظر شما روشنفکران در آن دوره چه جایگاهی در میان مردم داشتند. آیا توانستند برای خود جایگاهی پیدا کنند و یا اینکه مخالفانی از بین مردم داشتند؟
خیر؛ روشنفکران همیشه در پاتوق و محافل خاص خودشان و به دور از مردم و در میان همنظران و همزبانان خودشان قرار میگرفتند و نمیتوانستند جایگاه خاصی در میان مردم بیابند و البته این موضوع فقط منحصر و محدود به دوران قاجار نیست، بلکه به نظر بنده روشنفکران در هیچ دورهای و حتی در دوره کنونی خودمان نیز نتوانستند با مردم ارتباط برقرار کنند و با توده مردم در ارتباط و پیوند باشند. البته ممکن است که برخی از نخبگان تاثیرگذار باشند و عدهای را همراه خود کنند، اما هیچگاه توفیق نصیبشان نشد که توده مردم را همراه خود کنند و اگر در دوره مشروطه برخی علمای سنتی طرفدار مشروطه نمیبودند، قطعاً فقط از طریق روشنفکران این امکان وجود نداشت که مشروطیت به سرانجام و نتیجه دست پیدا کند. به تعبیر دیگر عامل اصلی پیروزی مشروطه خواهان بر محمدعلی شاه و حکومت استبدادی قاجار حضور و فعالیت علمای سنتی ایران و نجف مانند آیتالله بهبهانی و آخوند خراسانی و محقق نایینی بوده است. خود شیخ فضلالله نوری نیز بعد از اینکه برای عدالتخانه به نتیجه مورد نظرش نرسید، طرفدار مشروطه شد، اما مشروطه مشروعه را مطرح نمود ولی بعد از اینکه دید این مشروطه با مشروعیت قابل جمع نیست، از آن صرف نظر کرد.
□ آیا روشنفکران در مسیر حرکت و فعالیت خود به تقابل با اندیشههای اسلامی هم پرداختند ؟
بله، عمدتاً پردازش فکری روشنفکران در دوره قاجار پردازشی سلبی بوده است. به این معنا که عناد و دشمنی حداکثری نسبت به اسلام پیدا کردند و حتی به گونهای کار را تا آنجا پیش بردند که نسبت به زبان فارسی هم مخالفت کردند و عدهای از آنها به این نتیجه رسیدند که باید زبان و رسمالخط فارسی را تغییر داد و درصدد این بودند که آنچه را در غرب اتفاق افتاده بود در ایران پیاده کنند. به عبارتی در این دوره بسیاری از روشنفکران اصلاً اعتقادى به دین نداشتند و حتی توصیه میکردند که دین باید از عرصه اجتماع حذف شود. با این حال بنده همیشه در جاهای مختلف گفتهام علیرغم تمام این مسائل، اغلب روشنفکران یک وجه مشترک و ارزشمند داشتهاند و آن اینکه دغدغه ایران و جلوگیری از انحطاط آن را داشتهاند.