بی گمان، روی کار آمدنِ رضاشاه در اوایل قرن 14ش، حاصل همراهی و مساعدت برخی گروهها و احزاب سیاسی، و همچنین اشخاص و سیاستمداران برجسته و متعدّد بود، که هر یک، بر اساس باورها و نگرش خاصِّ خود، به این کار مبادرت ورزیدند. یکی از این افرادی که در این زمینه، تکاپوهای فراوانی از خود نشان داد، علی اکبر داور بود. در این مقاله کوتاه، به چراییِ همراهیِ او با رضاشاه برای نیل به قدرت...
بی گمان، روی کار آمدنِ رضاشاه در اوایل قرن 14ش، حاصل همراهی و مساعدت برخی گروهها و احزاب سیاسی، و همچنین اشخاص و سیاستمداران برجسته و متعدّد بود، که هر یک، بر اساس باورها و نگرش خاصِّ خود، به این کار مبادرت ورزیدند. یکی از این افرادی که در این زمینه، تکاپوهای فراوانی از خود نشان داد، علی اکبر داور بود. در این مقاله کوتاه، به چراییِ همراهیِ او با رضاشاه برای نیل به قدرت پرداخته خواهد شد.
بنابر اعتراف خودِ داور، به نقل از یکی از اشخاص بسیار نزدیک (گلشائیان) به او، انگیزه اصلی بازگشتش به وطن در سال1300ش، وقوع کودتا و بروز تحوّلات در عرصه سیاسی ایران، و در نتیجه این رویداد، دورنمای مثبتی که او از آینده ایران، تصوّر می نمود، بوده است. اما در مسیر مراجعت به ایران، که به وسیله کشتی، از راه مصر به مناطق عربی شیخ نشین در جنوب خلیج فارس انجام گردید، داور، خبر برکناری سیدضیاء را شنیده، تا اندازهای از این اقدام خود پشیمان شد و حتی به فکر عزیمت مجدّد به اروپا افتاد، ولی در این بین، ماجرایی بوقوع پیوست، که او را برای ورود به ایران مصمم کرد:
در مسقط به شخصی برخوردم که لباس عربی داشت اما انگلیسی بود معلوم شد 18سال در مسقط و بحرین و نجد به عنوان طبیب مخصوص شیخ مسقط و بحرین زندگی میکند. از من پرسید کیستم گفتم ایرانی و از اروپا به ایران میروم ولی حالا پشیمانم که چرا آمدم... آن شخص که بعدها فهمیدم از مامورین جاسوسی انگلیس است سیاست انگلستان را برای من در شرق میانه روشن کرد و تشویق کرد که به ایران بروم چون در ایران عنقریب فعالیتهای بزرگی شروع میشود و محتاج به جوانهای تحصیل کرده میباشند... در ایران آن وقت سه سیاست مختلف بود سیاست قاجاریه و شاه، سیاست رضاخان و سیاست مدرس... وقتی به تهران آمدم دیدم مردم متنفذ تهران سه دسته هستند و من مردّد بودم که با کدام دسته نزدیک شوم با همه آنها بدون آنکه بندوبستی بکنم رفت وآمد کردم و مطالعه مینمودم.در آن موقع هم هر کس توجه به دربارو شاه داشت ولی به پیش بینی یکی از دوستان و بویژه با اظهارات آن مرد انگلیسی در مسقط، متوجه سردار سپه شدم. 1
بنابراین، داور، بعد از ورود به تهران، نه تنها حضور در عرصه سیاست، به منظور نیل به قدرت را در دستور کار قرار داده، بلکه در راستای رسیدن به این هدف، نزدیک ترین و بهترین مسیر را، همکاری با سردارسپه تلقّی نمود.همچنان که بنابر روایت محمدعلی فروغی راجع به این موضوع:
در نخستین روزهای ورود به تهران در دیوان کشور به دیدار من آمد. ساعتی با هم مذاکره کردیم. مطالعات زیادی در زمینههای مختلف نمود. مردی پخته و دانشمند به نظرم آمد، برای شغل آینده خویش نظرخواهی کرد اشتغال در وزارت فرهنگ را به او توصیه کردم ولی او جویای نام و مقام بود، روزنامهای در تهران دایر کرد، حزبی ساخت، جوانان را به دور خود جمع کرد، از ورامین در دوره چهارم به وکالت رسید، خود را به منبع قدرت آن روز که سردارسپه بود نزدیک کرد. از یاران و نزدیکان او شد و برای سلطنت او به تلاش افتاد.2
روایت سومی که در اینجا ارائه میگردد، به نقل یکی از قدیمی ترین و فرهیخته ترین دوستان داور(یعنی محمود افشار) است، که با صراحت، به چرایی ورود داور به صحنه زدوبندهای سیاسی، اشاره میکند:
او یکسال زودتر از من به ایران آمد. وقتی به طهران رسیدم او مشغول بندوبستهای معمولی و ضروری بود و از هیچ وسیله پرهیز نکرد... روزی که به دیدن من آمد، گفت: رفیق چه خیال داری بکنی؟ گفتم تازه آمدم نمیدانم. من از او پرسیدم شما چه؟ گفت دو راه بیشتر نیست یا باید روش ذکاءالملک فروغی را پیش گرفت اول معلم شد بعد قاضی، بعدتر وکیل مجلس و تا آخر که راه دورودرازی است. دیگر راهی که من پیش گرفتم اول باید وکیل شد!... متاسفانه با نیت پاک برای رسیدن به هدف که خدمت به وطن و خوب بود وسائل بد را انتخاب نمود. ضمن صحبت رک و صریح بمن گفت اگر هدف خوب باشد اهمیت ندارد که وسیله خوب نباشد. 3
مطالب مذکور، سه روایت از سه منظر نسبتا متفاوت، و از سه شخص مختلف، در مورد علل و چگونگی ورود داور به صحنه مبارزه سیاسی و گرایش به سوی رضاخان بود، رویکردی که سبب گردید تا این شخص، همه تکاپوهای سیاسی خود را در راستای دستیابی رضاخان به حکومت، متمرکز نماید. در کنار این موارد، اگر بخواهیم با نگرشی عمیقتر و با دید وسیعتر، موضوع سوق یافتنِ داور به سردارسپه را مورد تجزیه و تحلیل قرار دهیم، میتوان از دو بُعد به آن نگریست: اول، از جنبه مادّی و در راستای منافع اجتماعی ـ اقتصادی شخص او به عنوان یک جوان تحصیلکرده در اروپا و آشنا با مظاهر دنیای مدرن، و دوم، از منظر فکری ـ اندیشگی و در جهت مصلحت کشور از نگاه او به عنوان یک تجدّدخواه قدرتگرا.
از یک سو، برای علی اکبر داور به عنوان یک شخص با خاستگاه اجتماعی دون پایه و مرتبه خانوادگی فرودست در جامعه، چنان که بنابر روایت یکی از دوستان داور، «او طبق اظهارات خودش از یک خانواده درباری بود و در یک محیط نوکرمآبی به اصطلاح تهرانیها نشوونما نموده، پدرش از پیشخدمتهای درباری قاجار بود» 4، ازین رو، ولو اینکه، تحصیلات علمی خود را تا بالاترین سطح، در اروپا، اخذ کرده، و با مظاهر تمدّن مدرن آشنا شده بود، اما این امر، که بتواند در ساختار حکومتی کهن که در چنبره نفوذِ خانوادههای درباری، اشراف، اعیان و صاحبان امتیازات و مناصب قرار داشت، به راحتی وارد گردیده و ترقّی چشمگیری نماید، امکانپذیر به نظر نمی رسید. ازین رو، او و همقطارانش، در جست جوی منبعی از قدرت که پشتوانه تحقّق آرزوهایشان قرار بگیرد، متوجه رضاخان شده، رویکردِ ناسازگارانه و مخالفت جویانه خود با ساختار کهن و سنّتی را، با صبغه تجدّد و نوگرایی در ایران، ابراز نمودند. چنان که، در همان سرمقاله شماره اول روزنامه «مرد آزاد» که مصادف با تغییر کابینه و روی کارآمدنِ حسن مستوفی به عنوان رئیس الوزراء بود، داور در این مقاله، مخالفت شدیدش نسبت به انتخاب مستوفیالممالک را مبنی بر اینکه باید یک نفر جوان مامور تشکیل کابینه گردد، نه کسانی که در عهد استبداد، با شال و قبا برای سلام حاضر می شدند، ابراز نمود. 5
از طرف دیگر، اگر از جنبه فکری - اندیشگی نیز به این قضیه نگاه کنیم، باید گفت که داور، علی رغم دستیابی به تحصیلات عالیه در اروپا و دارا بودنِ جهانبینی مدرن، حداقل در سالهای نخست دهه1300ش، بر این اعتقاد بود که ایرانی، به میل خود آدم نخواهد شد، بلکه، سعادت را باید بر جامعه ایران تحمیل نمود، و در این راستا، رضاخان را تنها کسی میدانست که میتواند از عهده چنین کاری برآید: «... باید ملت بیچاره را به حال خودش گذاشت و رفت کسی را پیدا کرد که به ضرب شلاق ایران را تربیت کند». 6
شاید داور و همقطارانش به عنوان قشر تحصیلکرده نوگرا، تصوّر مینمودند که مزایای علمی و وجهه اجتماعی نویافته شان، به علاوه تجربیات و مطالعاتشان در دنیای مدرن اروپا، به آنان، این توانایی را خواهد داد تا یک نظامی کم سواد و کم اطّلاع از پیچیدگیهای دنیای جدید را در چنبره نفوذ خود قرار داده، در نتیجه، با اقتدار کامل، در سایه افسانه قدرت او، هر مانعی را در راه تحقّق اهداف خود در راستای مدرنیزاسیون و نوگرایی ایران، از سر راه بردارند. بنابر روایت عزالممالک اردلان:
در اوایل سلطنت رضاشاه سه نفر از رجال دست اندر کار کلیه امور مهم مملکت را در اختیار داشتند و حتی در اوایل امر به رضاشاه هم چندان عنایتی نداشتند، این سه تن عبارت بودند از داور، تیمورتاش و نصرت الدوله فیروز. داور از اقوام سببی من بود و به من گفت اگر میخواهی در کار مملکت و در سیاست دستگاه وارد شوی و صاحب شغل و مقام باشی باید با ما همکاری کنی و از ما تمکین نمائی. زیرا در مملکت جز ما سه نفر دیگر کسی نیست من از نصرتالدوله دل خوشی نداشتم ولی از پیشنهاد داور هم نمی توانستم به سادگی بگذرم. زیرا این سه تن مشار با لبنان و صاحب قدرت کامل بودند با آنها مماشات کردم. 7
امّا، سِیر حوادث، نشان داد که پیشبینی آنان راجع به این شخص، کاملا نادرست بود، زیرا رضاخان میرپنج، بسیار زیرکتر از آن بود که داور و همقطارانش، انتظار آن را داشتند، او نه تنها به عنوان ابزاری در دست متجدّدینِ تحصیلکرده قرار نگرفت، بلکه خود، آنان را در راستای نیل و تثبیتِ قدرت خود، به بازی گرفته، تدابیری به منظور تحدید قدرت این اشخاص، اندیشیده بود. 8 البته در این سو، داور و همقطارانش در جناح تجدّدگرا نیز، مدّتی بعد از شروع کار پهلوی، در جست جوی راه چاره، به فکر تاسیس یک حزب سیاسی به عنوان مانعی در برابر قدرت روزافزون رضاشاه و تبدیل او به یک دیکتاتور افتادند، اما ظاهرا دیر شده بودو مثمرثمر واقع نگردید. مصطفی فاتح، در خاطراتش مربوط به سالهای1306-1307ش، از ملاقاتش با تیمورتاش، داور و فیروزمیرزا صحبت به میان آورده، و اینکه آنان درصدد تاسیس حزب ایران نو بودند، «در این وقت من گفتم، اما این حزب نوشداروی پس از مرگ سهراب است». فاتح، مدّعی است بعد از این عبارت، به ارائه توضیحات بیشتری مبادرت ورزید، مبنی بر اینکه شما سه نفر در آغاز فعالیت، خود، سبب پروبال گرفتنِ بیش از اندازه رضاشاه و تبدیل او به یک شخص مستبد شدهاید، اکنون، این اقدام شما در راستای تاسیس یک حزب سیاسی به منظور ایجادِ یک تکیهگاه و گروه حامی در برابر قدرت روزافزونِ پهلوی اول، بی نتیجه است، زیرا او اجازه چنین کاری را به شما نخواهد داد. «چند ماه بعد داور بمن گفت فلانی حرف آن روز تو تاثیر زیادی در همه ما کرد و هر سه حرف تو را بعدا تصدیق نمودیم ولی افسوس که حالا دیگر کار از کار گذشته و چارهای نیست». 9
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. قاسم غنی، یادداشتهای دکتر قاسم غنی، جلد ۴، تهران: زوار، 1367ش، صص598-599.
2. باقر عاقلی، ذکاءالملک فروغی و شهریور ۱۳۲۰، تهران: علمی و سخن، ۱۳۶۷، ص244.
3. محمود افشار، سیاست اروپا در ایران: اوراقی چند از تاریخ سیاسی و دیپلماسی، ترجمه: ضیاءالدین دهشیری، تهران:مجموعه انتشارات ادبی و تاریخی بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار یزدی۱۳۵۸، ص457 . همچنین برای درک ملموستر و بیشترِ این بینش داور، بنگرید به روایت همین شخص در مورد انتخابات یزد، ص463.
4. غنی، ج4، ص584.
5. روزنامه مرد آزاد، شماره 1، 8 دلو 1301ش، به نقل از: صدرهاشمی، تاریخ جراید و مجلات ایران، جلد4، اصفهان: کمال، 1363ش، ص201.
6. روزنامه مرد آزاد شماره 119، 28 اسد 1302ش به نقل از: کاوه بیات، اندیشه سیاسی داور و تاسیس دولت مدرن در ایران، مجله گفتگو ، دی 1372، شماره 2، ص131.
7. سیفالله وحیدنیا، خاطرات و اسناد، ج3، بیجا: وحید، 1364ش، ص30.
8. برای نمونه، بنگرید به: ویپرت بلوشر. سفرنامه بلوشر، ترجمه: کیکاووس جهانداری، تهران: خوارزمی، ۱۳۶۹، ص150.
9. علی جانزاده، خاطرات سیاسی رجال ایران از مشروطیت تا کودتای ۲۸ مرداد 1332، ج۱، تهران: جانزاده، ۱۳۷۱، ص266؛ اعظام قدسی، خاطرات من یا روشن شدن تاریخ صد ساله، جلد2، بی جا: بی نا، 1342ش، ص545