روزهای اکنون، تداعیگر یاد و خاطره تاریخپژوه نامدار اسلام، استاد علامه سید جعفر شهیدی است. او که در سالیانی طولانی، جامعه دینی و علمی کشور را از سرچشمه دانش خویش سیراب ساخت و میراثی ارجمند برای ایشان برجای نهاد. درسالروز ارتحال آن بزرگوار، با فرزند ارجمندش جناب سید محسن شهیدی به گفتوگو نشستهایم که نتیجه آن پیش روی شماست.
□ به عنوان نخستین سؤال، اینک که پدر را در پرسپکتیو زمان مشاهده میکنید، ایشان را با چه ویژگیهای بارزی به خاطر میآورید؟
برجستهترین صفت مرحوم پدر، صداقت ایشان بود. ایشان هرگز در تعریف یا تنقید از کسی افراط نمیکردند و هرگز کسی را آن قدر بالا نمیبردند که مصون از خطا جلوه بدهند. ایشان یک نواندیش ، روشنگر و پژوهشگر کمنظیر بودند و همواره روشنگری را ملازم با دین و دینداری میدانستند. به اخلاق علمی سخت پایبند بودند و به اندازه خود علم، به اخلاق علمی اهمیت میدادند. از همین روی حتی اگر کلمهای و جملهای را ازکتابی اخذ میکردند و یا از فردی میشنیدند، قطعاً به آن اشاره میکردند. یادم هست وقتی کتاب بینظیر ترجمه نهجالبلاغه را چاپ کردند، در مقدمه آن با نهایت تواضع ذکر کردند که: خوانندگان کتاب اگر اشتباهات ایشان را متذکر شوند، موجب امتنان ایشان خواهد بود و در جلدهای بعد، اسامی تمام کسانی را که این کار را انجام داده بودند، ذکر کردند.
مرحوم پدر مجتهد و فقیه بودند و لذا مواضع اخلاقی ایشان مبتنی بر یقین قلبی و قطعیت علمی بود و اثری از احساسات زودگذر و هیجانات و عواطف ناگهانی در اعتقادات ایشان دیده نمیشد.
□ چه شد که ایشان با وجود دستیابی به جایگاه و مراتب علمی بالا در علوم دینی، لباس روحانیت را کنار گذاشتند؟
مرحوم پدر پس از تحصیل در حوزه علمیه نجف در سال1327 به ایران بازگشتند و قصد داشتند به نجف برگردند، اما مسائلی پیش آمد که نتوانستند. من هیچ وقت از پدر نپرسیدم که چرا لباس روحانیت را کنار گذاشتند، ولی از روی رفتار و با توجه به اعتقادات ایشان، این گونه استنباط میکنم که مرحوم پدر برای لباس روحانیت حرمت فوقالعادهای قائل بودند و ملبس بودن را وظیفه بسیار سنگینی میدانستند. از یاد نبریم که فضای دهه30 ایران به شدت ضددینی بود و به خصوص در محیط تهران، به دلیل اشاعه لاابالیگری، دفاع از لباس روحانیت کار بسیار دشواری بود. با توجه به اینکه پدر قصد داشتند در محیط دانشگاه به روشنگری و تبلیغ بپردازند، ترجیح دادند لباس روحانیت را کنار بگذارند.
غیر از این موضوع، ماندن در لباس روحانیت مستلزم آن بود که تا چند پشت فرد روحانی و روحانیزاده باشند و پدر با اینکه به درجه اجتهاد رسیده بودند و همه دوستان و معاشران فاضل ایشان، بر این مطلب وقوف کامل داشتند، اما به دلیل نداشتن آن عقبه، نزد کسی شناخته شده نبودند. ایشان وقتی بعضی از رفتارهای نامناسب را میدیدند میگفتند: «اگر کسی بدون مجوز، لباس پاسبانی بپوشد، مجازاتش میکنند، اما حوزه از اجرای چنین قانونی ناتوان است. شأن لباس پاسبانی را حفظ میکنند، اما حوزه با آن همه عظمت، نمیتواند چنین قانونی را اجرا کند. پس بهتر آن است که افراد با لباس عادی زندگی کنند تا نفوذیها و جاهلان شأن این لباس را از بین نبرند». ایشان عمیقاً به دین باور داشتند و زندگی ایشان قبل و بعد از انقلاب، از این جنبه و رعایت احکام شرعی، کمترین تفاوتی نکرد. ایشان رابطه بین خود و خالق را بر دو بعد دینباوری و دینداوری استوار ساخته بودند.
□ برادر شهید شما، احسان شهیدی، کی و چگونه به جبهه رفتند؟ نحوه شهادت ایشان چگونه بود؟
برادرم ابتدا در دانشگاه تحصیل میکرد، اما به دلیل علاقه به فراگیری علوم دینی، به حوزه رفت. او با خواندن کتاب« پس از پنجاه سال» پدر، احساس میکند حجت بر او تمام شده است و باید برای ارشاد رزمندگان و موعظه برای آنها، عازم جبهه شود. او اصرار داشت که حتماً با رضایت پدر به جبهه برود. یادم نیست مرحوم پدر چه استدلالی داشتند، ولی یادم هست که مخالف رفتن احسان به جبهه بودند. احسان به مرحوم پدر گفت:« با همه احترامی که برای شما قائل هستم، اما مقلد حضرت امام هستم و لذا به فتوای ایشان عمل میکنم. ایشان فرمودهاند که اگر کفار به بلاد مسلمانان حمله کردند، وظیفة هر مسلمانی است که با بذل جان و مال از کشور دفاع کند و برای این کار نیازی به اذن حاکم شرع ندارد». پدر به عنوان یک مجتهد رأی فقهی خود را گفتند، ولی با این استدلال احسان، فضایی که میتوانست تبدیل به نوعی مواجهه عاطفی شود، با یک گفتگوی کوتاه طلبگی تمام شد.
یکی از همرزمهای برادرم میگفت که: ما در جبهه کار تبلیغ میکردیم، اما در عملیاتی احسان تصمیم گرفت همراه رزمندگان به خط مقدم برود. به او گفتم که وظیفه ما ارشاد و موعظه رزمندگان است نه همراهی با آنان در صحنه نبرد. احسان آیه44 سوره بقره را قرائت کرد و گفت: مگر میشود شب و روز درباره فضیلت جهاد و شهادت برای رزمندگان بگوییم و آنان را به این امر ترغیب کنیم و خودمان این وظیفه را انجام ندهیم؟ و با این استدلال در آن عملیات شرکت کرد و به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
□ به شیوههای تربیتی پدر بزرگوارتان هم اشارهای داشته باشید.
پدر معمولاً عواطف خود را پنهان نگاه میداشتند. خط قرمزهایی مثل ترک نکردن نماز و ... را برایمان مشخص کرده بودند، اما کلاً شیوههای تربیتی ایشان بر اساس شرایط زمانه، انعطاف داشت. بیشتر اهل تساهل و تسامح و اغماض بودند و جز به ضرورت سختگیری نمیکردند، چون میدیدند اگر در مواردی سختگیری بیشتری کنند، نتیجه عکس میدهد.
□ اشارهای هم به مادر بزرگوارتان مرحومه عالیه سعیدی فرزند استاد سید غلامرضا سعیدی داشته باشید.
مرحوم پدر و آقای سید غلامرضا سعیدی، در دهه30 همکاریهای فرهنگی و علمی فراوانی داشتند که یکی از آنها انتشار مجله« فروغ علم» بود. به سبب این آشنایی و همکاری، مرحوم پدر با دختر آقای سعیدی ازدواج کردند که ثمره آن چهار پسر به اسامی حسین، حسن، محسن و احسان و یک دختر به نام شکوفه است. مرحوم مادر انصافاً سنگ صبور پدرم بودند.
□ پس از درگذشت دکتر معین، مسئولیت مؤسسه دهخدا به دکتر شهیدی واگذار شد. از آن ایام چه خاطراتی دارید؟
من در آن دوره نوجوان بودم. یادم هست که پدر بستههای فیش واژهها را به منزل میآوردند و به ما میگفتند: آنها را با دقت تمام باز و الفبایی کنیم. اوایل این کار خیلی برای ما سخت بود، ولی کمکم عادت کردیم. من با اینکه هنوز دبستان میرفتم، به قدری در الفبایی کردن فیشها مهارت پیدا کرده بودم که میتوانستم الفبا را حتی برعکس هم بخوانم!
□ یکی از کسانی که مرحوم دکتر شهیدی بسیار تحتتأثیر او بودند، مرحوم علامه شرفالدین است. در این باره هم شنیدن تحلیل شما مغتنم است؟
مصلح کبیر، شیخ محمدحسین شرفالدین فیلسوف، متکلم، مفسر، محدث، مورخ، خطیب، فقیه و ادیبی والامقام بودند، بدان گونه که حضرت امام ایشان را« هشامبنحکم زمان» مینامیدند. ایشان علاقه خاصی به ایران داشتند و میگفتند که: خداوند، ایمان را به واسطه ایران حفظ خواهد کرد. طلاب زیادی از کشورهای مختلف و مذاهب گوناگون اسلامی از فیض وجود ایشان بهرهمند شدند، از جمله مرحوم پدر که ارادت خاصی به ایشان داشتند، به طوری که میتوان کتاب« جنایات تاریخ» ایشان را ملهم از کتاب« البض والاجتهاد» علامه شرفالدین دانست. همچنین در تألیف کتابهای«تاریخ تحلیلی اسلام» ، «قیام امام حسین(ع) » ، «سیره معصومین(ع)» و«تقریب مذاهب اسلامی» تحتتأثیر شیوه محکم استاد بودند. مرحوم پدر همواره بر پیشرو بودن علامه شرفالدین تأکید داشتند و میگفتند که: ایشان حتی در جهاد مسلحانه هم در خط مقدم بودند، اما امور سیاسی و مبارزاتی موجی نشد که از کارهای ارزنده علمی باز بمانند.
□ از جمله بزرگانی که با مرحوم دکتر شهیدی مؤانست و مجالست داشتند، چه کسانی را به خاطر میآوردند؟
مرحوم پدر با بسیاری از بزرگان ارتباط داشتند. یادم هست که در روزهای چهارشنبه، جمعی از این بزرگان دور هم جمع میشدند و محفلی به نام« اصحاب چهارشنبه» را درست کرده بودند. شهید مطهری، مرحوم دکتر غلامحسین یوسفی، مرحوم احمد آرام، مرحوم خدیوجم، دکتر مهدی محقق و بسیاری دیگر در این جمع شرکت میکردند. پدر با امام موسی صدر نیز رابطه دوستانهای داشتند و ایشان دست تفقدی هم به سر بنده کشیدند که خاطرهاش را از یاد نمیبرم.
□ وقتشناسی مرحوم شهیدی زبانزد خاص و عام است. در این زمینه خاطرهای دارید؟
من از این ادعاها نمیکنم که میشد ساعتتان را با ایشان تنظیم کنید، اما یادم هست که فوقالعاده برای وقت ارزش قائل بودند. حتی وقتی به زیارت میرفتیم، زیارت کوتاهی میخواندند و دو رکعت نماز بهجا میآوردند و برمیگشتیم. در رفت و آمدهای خانوادگی هم همین طور بودند. حتی کسانی که ایشان را خوب نمیشناختند، ممکن بود کوتاه بودن ملاقاتها را به حساب بیاعتنایی ایشان بگذارند، اما واقعیت این است که ایشان نهایت تلاش را میکردند که برای هر کاری همان قدر که ضرورت دارد وقت بگذارند و از بطالت واقعاً گریزان بودند. همیشه ساعت9 و نیم شب میخوابیدند و خود من هرگز یادم نمیآید که حتی اگر فردا امتحان بسیار مهمی هم داشتم، بیشتر از ساعت ده و نیم بیدار مانده باشم.
□ در اوایل انقلاب بحث تخصص و تعهد خیلی داغ بود. نظر ایشان درباره این مقوله چه بود؟
ایشان معتقد بودند که حتی اگر پینهدوزی هم میکنیم، باید در حد اعلای دقت و تخصص باشد. همواره به ما توصیه میکردند که کارهایمان را با عالیترین کیفیت انجام بدهیم و در آن متخصص باشیم. همین توصیهها موجب گردید که من حتی اگر موضوعی را هم بدانم، قطعاً از اهل فن و متخصصان کمک بگیرم و بدون مراجعه به کارشناس کاری را انجام ندهم.
ایشان همواره بین جنبههای دینی و علمی توازن و تعادل را حفظ میکردند. هرگز ندیدم که به خاطر نگاه علمی و محققانه، از پرداختن به ادعیه یا شرکت در مراسم مذهبی و عزاداریها همراه با مردم فاصله بگیرند . همیشه این تعابیر علمای قدیم را به کار میبردند که رگ عوامی را از ما نگیرید. به شدت قائل به رعایت معیارها و هنجارهای جامعه بودند و عالم و محقق بودن را بهانهای برای فاصله گرفتن از آداب و سنن صحیح نمیدانستند.
□ همانطور که اشاره کردید،یکی از آثار گرانسنگ و ارزشمند ایشان که در پایان عمر بدان پرداختند، ترجمه نهجالبلاغه است که انصافاً در اوج پختگی ادبی است. اشارهای هم به نحوه نگارش این اثر کمنظیر داشته باشید.
انصافاً ترجمه نهجالبلاغه گل سرسبد آثار مرحوم پدر است که تسلط غبطهبرانگیز ایشان را به ادب فارسی و عربی نشان میدهد. مرحوم پدر در واقع با دست یازیدن به این اثر، ذوق آزمایی کردند و من تردید ندارم که اگر حتی این کتاب چاپ هم نمیشد، ایشان باز هم همین قدر برایش وقت و انرژی میگذاشتند. ایشان در سن71 سالگی و در اوج پختگی علمی و ادبی به ترجمه نهجالبلاغه پرداختند که به نظر من مرحله عالی سیر علمی ایشان است و به اصطلاح دیگر وقتش بود که این کار را انجام بدهند. نهجالبلاغه یک درجه پایینتر از قرآن است و هر صاحب علم و ذوقی آرزو دارد به سراغ ترجمه آن برود.
□ آیا هیچ وقت تصمیم گرفتند قرآن را ترجمه کنند؟
اتفاقاً بارها به ایشان پیشنهاد شد، اما به دلیل احتیاط بالای علمی و اخلاقی قبول نکردند.