«جلوه هایی از منش مبارزاتی دو برادر» در گفت وشنود با حجتالاسلام والمسلمین سید جواد واحدی
حجتالاسلام والمسلمین سید جواد واحدی تنها برادر باقی مانده از شهیدان سید عبدالحسین و سید محمد واحدی است. او اگر چه در دوران فعالیتهای سیاسی فداییان اسلام،درسنین نوجوانی به سر می برد، اما از منش چهرههای شاخص این جریان، خاطراتی شنیدنی دارد. او در گفتوشنودی که پیش روی شماست، به شمهای از این خاطرات اشاره کرده است.
□ آغاز آشنایی شما با جمعیت فداییان اسلام و شهید سید مجتبی نوابصفوی به چه شکل بود؟
بسم الله الرحمن الرحیم. ما در قم جمعیتی به نام« کودکان فداییان اسلام» تشکیل داده بودیم و پرچم و بازوبند و ... هم تهیه کرده بودیم و حتی جلساتی را هم برگزار میکردیم.
□ چه نوع فعالیتی میکردید؟
برادرم شهید عبدالحسین واحدی به ما گفته بود که: غروبها بروید جلوی مدرسه فیضیه و اذان بگویید. ما هم به نوبت جلو میایستادیم و بقیه پشتسر ما اذان میگفتند. برادرم گفته بودند: بعد از اذان هم سه شعار را تکرار کنیم، اول بگوییم: به برقراری پرچم عدل لاالهالاالله برفراز کاخ جباران و ستمگران صلوات. دوم بگوییم: برای سلامتی علما و مراجع تقلید، خصوصاً آیتالله العظمی بروجردی صلوات و سوم: برای نابودی دشمنان اسلام، اعم از روس و انگلیس و امریکا صلوات! رژیم به دو شعار اول خیلی حساسیت نشان نمیداد، ولی روی صلوات سوم حساس بود و چنین شعاری، عواقب دشواری را در پی داشت. یک روز پاسبانی آمد و به ما گفت که: از این به بعد حق ندارید صلوات سوم را اعلام کنید. ولی ما پشتمان به فداییاناسلام گرم بود و اعتنایی به این تذکر نکردیم. بعد من با برادرم تماس گرفتم و گفتم: از طرف شهربانی آمده و برای صلوات سوم به ما تذکر دادهاند، تکلیف چیست؟ ایشان گفتند: فعلاً این کار را نکنید! بعدها فهمیدیم علت ممانعت برادرم این بود که برنامه ترور حسین علاء را در پیش داشتند.
□ چه ویژگیهایی در شهید نوابصفوی و یارانش وجود داشت که شما و دوستانتان را به عنوان عدهای نوجوان به خود جلب میکرد؟
آنها دار و ندار و جان و زندگی خود را در راه آرمان و عقیده و هدفشان ــ که ایجاد یک حکومت اسلامی بود ــ صرف کردند و در این راه، مصائب و مشکلات زیادی را تحمل کردند. شهید نواب میگفت: من افتخار میکنم که رفتگر یک حکومت اسلامی باشم! برادر شهیدم میگفت: ما مسلسلهای طواغیت را میجوییم و تفاله آن را بیرون میریزیم و غلام حلقه به گوش کسی هستیم که احکام اسلامی را اجرا کند! برادر دیگرم شهید سید محمد واحدی، هر وقت با او از ازدواج حرف میزدند، میگفت: شب زفاف من وقتی است که در راه اسلام در خون خود بغلتم! شهید خلیل طهماسبی را پس از دستگیری در بشکهای پر از خرده شیشه انداختند و در حیاط زندان قزلقعله غلطاندند تا از او حرف بکشند، ولی وقتی او را با بدن خونین از بشکه بیرون آوردند، اولین کاری که کرد این بود که مأموران زندان را نصیحت کند! به قدری شجاع بود که وقتی میخواستند اعدامش کنند، ضربان قلبش کاملاً عادی و88 بوده است. این چیزها فقط به حرف آسان است. انسان تا واقعاً به کاری که میکند و مسیری که میرود ایمان نداشته باشد، نمیتواند این طور محکم و با شجاعت مقاومت کند.
□ از شهید استاد خلیل طهماسبی خاطره خاصی دارید؟
بله،یک بار همراه برادرانم، شهید نواب و شهید خلیل طهماسبی، چند روزی در فشم بودیم. این تنها باری بود که آنها به خودشان فرصت استراحت و تفریح داده بودند. خانهای که در آن بودیم، به یک رودخانه مشرف بود. شهید خلیل طهماسبی داشت در حیاط نماز میخواند و گریه امانش نمیداد که تشهد و سلام را بگوید! من و برادرانم و شهید نواب رفته بودیم بگردیم و وقتی برگشتیم دیدم که او از هوش رفته است! برای کدامیک از ما پیش آمده که وقتی تشهد میگوییم، از هوش برویم؟ خود من شاهد بودم که شهید طهماسبی در طول ماههای محرم و صفر لبخند به لبش نمیآمد، در حالی که اصولاً خندهرو بود و صورت بشاشی داشت. همیشه هم در خیابان سرش پایین بود که چشمش به زنهای بیحجاب نیفتد.
□ توصیف شما ازشخصیت و منش شهید نوابصفوی چیست؟
بسیار چهره زیبایی داشت و فوقالعاده رئوف و مهربان بود. میگفتند موقعی که مدرسه میرفت، می بیند پسری، بچه یتیمی را کتک میزند. شهید نواب هم میرود و آن پسربچه را میزند. فردای آن روز آن بچه ضارب، با پدرش به مدرسه میآید. شهید نواب را به دفتر مدرسه میخواهند و از او میپرسند که: چرا این کار را کردی؟ جواب میدهد:« برای اینکه این پسر یتیم، پدری نداشت که از او دفاع کند. خواستم اگر کسی در این وسط کتک میخورد، پسری باشد که پدری دارد که بیاید و پشت او بایستد و کسی که کتک میخورد، یتیم نباشد».
باید بگویم که فداییاناسلام، با حداقل امکانات زندگی میکردند، در حالی که رژیم پهلوی حاضر بود همه چیز به آنها بدهد. حتی نیابت آستان قدسرضوی را هم به شهید نواب پیشنهاد کرده بودند تا بتوانند او را محدود کنند و در اختیار خود بگیرند، اما ایشان پیغام داده بود که: دین من بیش از اینها ارزش دارد! برای شاه هم پیغام داده بود که: «تا زنده هستم، نمیگذارم هر غلطی دلت میخواهد بکنی، یا تو را میکشم و به جهنم میفرستم و یا تو مرا میکشی و به بهشت میفرستی!». همین طور هم شد و در سن31 سالگی و در اوج جوانی به فیض شهادت نائل شد.
□ از ویژگیهای برادرتان شهید سید عبدالحسین واحدی برایمان بگویید.
ایشان فوقالعاده شجاع و خطیب درجه یکی بود و هر بار که سخنرانی میکرد، شور عجیبی در دل مخاطبان برپا میشد. یک بار هم در مسجد امام منبر رفت و طبق معمول آستینهایش را بالا زد و خطاب به رئیس شهربانی و سایر افسرانی که در آنجا حضور داشتند، گفت: اگر اختیار در دست من بود، میدادم رئیس شهربانی را جلوی در صحن بخوابانند و صد ضربه شلاق بزنند! سخنرانی ایشان در مسجد شاه در مورد رزمآرا هم که بسیار مشهور است. ایشان سه ساعت درباره جنایات رژیم صحبت کرد و در آخر به رزمآرا هشدار داد که: یا خودت برو یا ما تو را به درک میفرستیم! این سخنرانی باعث شد که مردم شعرهای طنز زیادی درباره رزمآرا درست کنند. رزمآرا در ختم آیتالله فیض و به دست شهید خلیل طهماسبی ترور شد. اسم رزمآرا، حاجیعلی بود. مردم برایش شعر درست کرده بودندکه:
به علی گفت مادرش روزی
که بترس و به ختم فیض مرو
رفت و افتاد ناگهان دم حوض
بچهجان حرف مادرت بشنو!
□ از چگونگی شهادت برادرتان سید عبدالحسین واحدی برایمان بگویید.
در آن روزها به من خبر دادند که برادرم در مسافرخانهای در قم است. صبح شنبه بود و من به آن مسافرخانه رفتم و بعد از ملاقات با ایشان، ماشینی تهیه کردم و ایشان با آن ماشین به طرف اهواز حرکت کرد. اگر اشتباه نکنم14 آذر بود. روز دوشنبه 16 آذر مجله ترقی نوشت که: سید عبدالحسین واحدی در تهران در زندان دوم زرهی زندانی است، اما دو روز بعد،خبر شهادت ایشان را چاپ کرد و نوشت که: در حین فرار کشته شده است! کسانی که ایشان و شجاعتش را میشناختند، ابداً این خبر را باور نکردند. بعدها معلوم شد که تیمور بختیار به ایشان تیراندازی کرده و بعد هم وانمود کردند که موقع انتقال از اهواز به تهران و موقعی که قصد فرار داشته، کشته شده است! برادر بزرگ ما ( برادر پدری)، تلگرافی زد و اعتراض کرد که: «چنین چیزی امکان ندارد و مجرمین فراری معمولاً از کمر به پایین زخمی میشوند، ولی برادر ما این طور نبوده». در پی این اعتراض آمدند و ایشان را هم دستگیر کردند.
□ به خاطره شهادت شهید نواب و یارانش هم اشارهای داشته باشید.
خاطرهای از این مردان کمنظیر دارم این است که عدهای از کمونیستها در زندان گفته بودند که: نواب و یارانش با شجاعت بینظیرشان در شب آخر عمر، عظمتشان را به ما تحمیل کردند! آنها میخواستند سر در بیاورند که شهید نواب و یارانش در شب آخر عمر چه خواهند کرد؟ آنها میگویند: در آن هوای سرد ( شب بیستوهفتم دی)، آنها آب میخواهند که غسل شهادت کنند. وقتی آب سرد میآورند، شهید نواب به یارانش میگوید که: با این آب غسل نکنید، چون سرد است و رنگتان میپرد و آنها تصور خواهند کرد که از مرگ ترسیدهایم! بعد هم با هم قرار میگذارند که موقع شهادت با صدای بلند اذان بگویند و صدای هر کس که زودتر قطع شد، معلوم میشود که زودتر شهید شده است. میگفتند: وقتی برادر شهیدم محمد به دنیا آمد، پدرم داشتند اذان میدادند و وقتی به اشهدانمحمدرسولالله رسیدند، محمد به دنیا آمد. در زمان شهادت هم موقعی که به اشهدانمحمدرسولالله میرسد، شهید میشود!
□ سخن آخر؟
فداییاناسلام با وجود سن کم و در اوج جوانی، از علائق دنیوی دست شستند و برای احقاق حقوق مردم مظلوم و به وجود آوردن حکومت اسلامی و از بین بردن ظلم و ستم قیام کردند. من خود بارها شاهد بودم که آنها با چه سختی و تنگی معیشتی زندگی میکردند، اما حاضر نبودند زیر بار ستم بروند و یا سکوت کنند. در آن دوران هم درک و استنباط جوانان جامعه مثل حالا نبود و آنها در یک شرایط بسیار دشوار و غریبانه قدم در راه مبارزه گذاشتند و تا پای جان ایستادند و تاریخ ما را مدیون فداکاری و ایثار خود کردند.
□ با تشکر از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید.