دوشنبه 7 اوت 1978 [16 مرداد 1357] تهران
"صبح به وزارت خارجه رفتم و بعدازظهر پس از بازی تنیس، سر ساعت 7 خود را به محل ملاقات با والاحضرت اشرف که ساختمان تازه تعمیرش در محوطه سعدآباد بود رساندم.
والاحضرت که روی مبل راحتی لم داده بود، پس از دیدنم کمی جلو آمد و اجازه داد اول دستش را ببوسم، و بعد هم صورتش را برای بوسیدنم جلو آورد. لباس آخرین مد و تبسم نامحسوسی که در چهره داشت بسیار دلچسب و گیرا بود.
در ابتدای صحبتم به او گفتم: «قصد دارم درباره دو مطلب ناگوار صحبت کنم، که احتمالاً والاحضرت را افسرده خواهد کرد. ولی چون میخواهم حتماً حرفهایم را بشنوید، پس بهتر است آرام باشید و عصبانی نشوید. و ضمناً هم فراموش نکنید که من خیر و صلاح شما را میخواهم». والاحضرت با شنیدن این حرف، بدون آنکه در چهرهاش تغییری بوجود آید جواب داد: «ولی من عادت دارم که همیشه از تو حرفهای ناراحت کننده بشنوم». و بعد راجع به مطالب مورد نظرم گفتم که: «...چون شنیدهام از لرد چالفونت خواستهاید کتابی درباره شما بنویسد، خواستم بگویم که بهتر است از این تصمیم صرف نظر کنید». و درباره علت این خواسته نیز توضیح دادم که: والاحضرت در سرنگونی مصدق در سال 1953 نقش داشته است. و نوشتن چنین مطالبی در کتاب، ضمن آنکه میتواند از نظر نمایاندن شجاعت و وفاداری وی ستایشانگیز باشد، ولی عنوان کردن آن مزیت چندانی برای برادرش نخواهد داشت و آن چنان که باید مورد تحسین شاه قرار نخواهد گرفت. علاوه بر این، نویسنده کتاب باید حتماً از توصیف علاقه وافر والاحضرت به قمار نیز چشمپوشی کند. و به طور کلی چون یک چنین کتابی بیشتر جنبه تملقآمیز خواهد داشت، پس باید نتیجه گرفت که انتشار آن در موقعیت کنونی تصمیمی غیر عاقلانه است و نتیجهای جز تحریک مخالفان ببار نخواهد آورد.
در جواب اظهاراتم، والاحضرت به کلی منکر این قضیه شد که کتاب مذکور سفارشی است. و گفت که: قصد از انتشار آن هم به هیچوجه این نیست که راجع به فعالیتهای اجتماعی و سیاسی او تملق گفته شود.
ضمناً هم اصرار داشت به من بقبولاند که در این کتاب به قدر لازم مطالب انتقادی گنجانده خواهد شد... والاحضرت حق خود میدانست که داستان زندگیش را برای اطلاع دیگران منتشر کند، و معتقد بود که این داستان واقعاً ارزش گفتن دارد.
پس از آن به نکته دوم پرداختم و خطاب به والاحضرت گفتم: «... شاهنشاه به خاطر اجرای سیاست لیبرالیسم، مسلماً مقداری از قدرت خود را به نهادهای دیگر تفویض خواهد کرد تا مطمئن شود که نه تنها تداوم سلطنتش، بلکه بقای رژیم بعد از خودش نیز تضمین خواهد بود. و به این ترتیب بدیهی است که به موازات اجرای برنامه لیبرالیسم در مملکت، مجلس به مقیاسی بسیار وسیع و مطبوعات معتدل تا حدودی کمتر از آن از خود عکسالعمل نشان خواهند داد. و با مطرح کردن مسائل گوناگون کشور، بخصوص ضعفها و نارسائیهای آشکار رژیم را به باد انتقاد خواهند گرفت. و درست در همین جاست که صحیح یا غلط اکثر تیرهای انتقاد نیز به سوی والاحضرت نشانه خواهد رفت بنابراین آیا والاحضرت صلاح نمیدانند برای مدتی از ایران دور باشند تا آبها از آسیاب بیافتد؟...».
با این که چهره والاحضرت پس از شنیدن این مطالب به سرخی گرائید، ولی او توانست بر اعصابش مسلط شود، و در جوابم گفت: «... من در هیچ معاملهای شرکت نداشتهام و هیچگاه کسی نمیتواند نام مرا به عنوان شریک در مؤسسات تجارتی پیدا کند...»1 و در حالی که سعی داشت به هر نحو شده بیگناهی خود را ثابت کند، ادامه داد: «... مطالب احمقانهای شبیه آنچه که توسط ارباب سابق تو منتشر شده، سببساز این همه بدنامی برای اعضای خانواده سلطنت بوده است...» مقصود او گفتههای هویدا در روز 5 ژوئیه [14 تیر 57] بود، که با آب و تاب فراوان دستور شاه مبنی بر ممنوعیت دخالت اعضای خانواده سلطنت در معاملات تجارتی را اعلام کرد."
سه نفر وسط تصویر به ترتیب از راست، اسدالله رشیدیان، اشرف پهلوی و سرلشکر مهدیقلی علوی مقدم
شماره آرشیو: 69-554-الف
پی نوشت:
1. کلیه معاملات تجارتی اشرف از طریق پسر بزرگش «شهرام» صورت میگرفت. ـ مترجم.
2. پرویز راجی، خدمتگزار تخت طاووس، ترجمه: ح.ا.مهران، انتشارات اطلاعات، چاپ اول: 1364، صص 229ـ230.