«یادها و یادمانهایی از روزهای اوجگیری انقلاب اسلامی» در گفتوشنود با دکتر علیرضا اسلامی
راوی خاطراتی که پیش روی شماست، به جریان انقلاب از دریچه مبازات پدر نگریسته است، با این همه روایت او بدان سان جامع وخواندنی هست که از بیان حالات یک فرد فراتر و نمودار جریان کلی مبارزات ملت ایران در دوران نهضت اسلامی باشد. با سپاس از جناب دکتر علیرضا اسلامی فرزند شهید حاج صادق اسلامی که ساعتی با ما به گفتوگو نشستند.
□ از نخستین مراحل مبارزات سیاسی پدرتان شهیدحاج صادق اسلامی آغاز میکنیم. ایشان فعالیتهای خود را از چه دورهای آغاز کردند وخود در این باره چه میگفتند؟
بسمالله الرحمن الرحیم. ایشان در جریان نهضت ملی نفت فعالیت داشت و بعدها در نهضت آزادی با مرحوم آیتالله طالقانی و مرحوم مهندس بازرگان همکاری میکرد. پس از رحلت آیتالله بروجردی و زمانی که امام نهضت خود را آغاز کردند، ایشان به امام پیوستند. ایشان استادی به نام آیتالله شاهچراغی داشتند که علاوه بر علوم جدیده، علوم قدیمه را هم نزد ایشان میخواندند. ایشان اولین پیشنماز حسینیه ارشاد بود و متاسفانه در جوانی فوت کرد. انسان فوقالعادهای بود. ایشان بود که شاگرد انش را به سوی حضرت امام ــ که درآن دوره حاج آقا روحالله خوانده می شدند ــ هدایت کرد. اینها به قم رفتند و قبل از شروع نهضت امام، به ایشان میپیوندند، چون آرمان خود را در امام دیده بودند.
در جریان انجمنهای ایالتی و ولایتی فعال بودند و خدمت امام رفتند و پدرم خدمت امام عرض میکنند که: ما حاضریم به خودمان بمب ببندیم و خودمان را زیر ماشین شاه بیندازیم و او را نابود کنیم! امام میفرمایند: به این کارها نیاز نیست، شما باید باشید و نهضت را ادامه بدهید. بعد حضرت امام این جمع را به عنوان هیئتهای مؤتلفه اسلامی متشکل کردند.
در جریان اعتراض به رفراندوم شاه ــ انقلاب سفید ــ که در بهمن ماه برگزار شد، نقش فعالی داشتند و در این باره در قم، خدمت امام و برخی از مراجع دیگر میرسیدند. بعد جریان 15 خرداد پیش آمد و بعد هم به جریان ترور منصور رسیدیم. منصور قبلاً در سازمان آب بود و پدرم هم که در آنجا بودند، با او درگیر شدند و لذا از منصور شناخت شخصی هم داشتند. منصور بهائی و وابسته به امریکا بود. در پی آن درگیری، پدرم را اخراج میکنند و از استخدام در ادارات دولتی هم محرومش میکنند و ایشان به بازار میآید و به کار آزاد میپردازد. وقتی بعد از جریان 15 خرداد، قضیه کاپیتولاسیون و تبعید امام پیش میآید، پدرم عضو شورای مرکزی مؤتلفه اسلامی و یکی از تدوینکنندگان اساسنامه مؤتلفه بودند. ایشان همچنین در زمره گروه معروف به گروه مسجد شیخ علی هم بودند و همراه با مرحوم حاج صادق امانی، شهید لاجوردی و... کار میکردند.
پدر در شاخه نظامی هیئت عضویت داشتند و قبل از ترور منصور، یکی دو بار دیگر هم اقدام کرده بودند. از جمله یک بار جلوی مسجد مجد، سپه سابق اقدام میکنند که موفق نمیشوند و بعد جلوی مجلس در میدان بهارستان موفق میشوند.
□ سهم ایشان در رویداد ترور منصور چقدر بود؟
در برنامهریزی، هدایت و حتی انجام اقدامات مسلحانه هم نقش داشتند، ولی نزد ساواک فقط به عنوان فعال سیاسی شناخته میشدند و لذا دو سال محکوم به زندان شدند. در اسفند سال 45 آزاد شدند و ما درمقابل شهربانی، باغ ملی فعلی و روبهروی وزارت خارجه رفتیم و ایشان را سوار ماشین کردیم و به منزل بردیم. برای ما فرصت فوقالعادهای بود که پدر را میدیدیم.
□ از تعاملات مبارزاتی شهید اندرزگو و شهید حاج صادق اسلامی تاکنون کمترسخن رفته است وحال آنکه در این باره، نکات قابل ذکر فراوانی وجود دارد. شنیدن شرح این رابطه و تعامل از زبان شما شنیدنی است.
هنگامی که پدرم از زندان آزاد شدند، از آنجا که روحیه تشکیلاتی بالایی داشتند، خودشان را تقسیم کرده بودند. چون از یک طرف با نهضت آزادی وحتی جبهه ملی و و از سوی دیگر با مؤتلفه اسلامی و حضرت امام و... ارتباط داشتند و حتی در ایجاد ارتباط بین این جریانها، بسیار مؤثر بودند.
چهرههایی مثل پدرم هنگامی که از زندان بیرون آمدند، تصمیم گرفتند فعالیتهایشان را به شکل فرهنگی ادامه بدهند و مؤسسه «رفاه» را ایجاد کردند. یکی از کارهای این موسسه، ایجاد مدرسه «رفاه» بود. شرکتی به نام «فیلم در خدمت دین» در آنجا درست کردند، چون شهید بهشتی معتقد بودند که: «اگر به فرزندانمان میگوییم سینما نروند، باید برایشان فیلمهای مناسب را تهیه کنیم». در این شرکت فیلمهایی را میآوردند و دوبله میکردند و در مدرسه رفاه نمایش میدادند و خانوادههای مذهبی به آنجا میرفتند و با پرداخت یک تومان، فیلم تماشا میکردند.
□ از دیگر فعالیتهای رفاهی وعامالمنفعه ایشان درآن دوره بگویید.
شرکت دیگری که اینها راهاندازی کردند، شرکت «قائمیان» بود که هدفش ایجاد کار برای کارگران جنوب شهر بود. قرار بود محصولاتی تولید شوند که به درد جامعه بخورند و درصدی از سود این کارخانه را به مبارزه اختصاص بدهند، چون مبارزات منبع مالی نداشت و این منبع میتوانست خانوادههای کسانی را که در زندان بودند ، تأمین مالی کند. ایشان مدتی هم مدیرعامل این کارخانه بود. از دیگر خدمات آنها ایجاد یک تعاونی بود که در پوشش آن، برای مبارزین خانه تأمین میشد. دیگر ایجاد صندوقهای قرضالحسنه بود که افرادی که نمیخواستند بهره و ربا به بانکها بدهند از این صندوقها وام میگرفتند. در کنار این فعالیتها، ایشان در کلاسهای عربی و قرآن و جلسات مسجد هدایتِ آیتالله طالقانی در خیابان استانبول شرکت میکرد که در اسناد ساواک هم به این موارد اشاره شده است.
اما درپاسخ به سؤال جنابعالی باید عرض کنم که ایشان چون در مبارزات سال 42 هم با شهید اندرزگو کار میکردند، با هم ارتباط داشتند. شهید اندرزگو مدتی هم با گروههای مسلحانه آن زمان...
□ از قبیل مجاهدین خلق؟
بله، کار میکردند تا متوجه شدند که حضرت امام با اینها موافق نیستند، لذا دیگر همکاری نکردند. مبارزینی مثل احمد احمد و محمود مخبری کلید منزل ما را داشتند و هر وقت شب جایی نداشتند، به منزل ما میآمدند. حتی گاهی مقام معظم رهبری هم تشریف میآوردند و منزل ما حکم یک پایگاه را داشت. در بخش نظامی هم، ایشان با شهید اندرزگو ارتباط داشت و خاطرم هست که شهید اندرزگو به خانه ما میآمد. ایشان عنصر عجیبی بود. چریکهای مختلفی در دنیا شهرت دارند، مثلاً چهگوارا، فیدل کاسترو، انور خوجه و... ولی مدل مسلمان چریک را نداشتیم. شهید اندرزگو یک چریک مسلمان تمامعیار بود که چهارده سال مخفیانه زندگی کرد و تمام ساواک به دنبالش بود و میتوان گفت که تقریباً سلاح تمام گروههای مسلح را تأمین میکرد، ولی ساواک نمیتوانست او را دستگیر کند. ایشان منزل ما که میآمد، یکی از مهارتهایش این بود که به لهجههای مختلف صحبت میکرد. هر بار که تلفن میزد، با لهجه جایی از من میپرسید: پدرت خانه است یا نه؟ اینها میخواستند پولی را فراهم کنند که اندرزگو از لبنان موشکی را وارد کند و کاخ شاه را با آن بزنند که میسر نشد و ایشان در شب نوزدهم ماه مبارک شهید شد.
□ از دیدگاه شما، روند اوجگیری انقلاب از چه زمانی وبا چه رویدادی شکل گرفت؟
در اردیبهشت سال 56، حضرت امام در نجف به شهید آیتالله مطهری فرمودند: « به یاران بگویید جمع بشوند و ریشه شجره خبیثه پهلوی را که از خاک بیرون آمده است، بر کنند». شهید مطهری وقتی به تهران آمدند، به ابوی زنگ زدند و گفتند: به دوستان بگویید که جمع شوند. یاران امام ــ که عمدتاً از مؤتلفه بودند ــ برای اینکه ساواک حساس نشود، صبح زود به منزل ایشان رفتند و ایشان پیام امام را رساندند و در آنجا شورایی تشکیل شد که مبارزات را اداره میکرد. مثلاً انتظامات راهپیماییها با شهید اسلامی بود. جلسات انتظامات که متشکل از چهل نفر از مسئولین راهپیماییها بود، از سال 56 تا پیروزی انقلاب، در منزل ما تشکیل میشد. مثلاً شهید بروجردی یکی از این فرماندهان بود، یا سردار ذوالقدر که از فرماندهان میدانی انتظامات بودند.
ایشان در عرصههای مختلفی کار میکردند. ایشان در تجمع حرم حضرت عبدالعظیم شرکت کرد و برای اولینبار ایشان بود که نام حضرت امام را در آنجا آورد. بعد از شهادت آیتالله حاج آقا مصطفی خمینی، از کلانتری بازار ــ کلانتری 13 ــ برای برگزاری ختم در مسجد ارگ مجوز گرفت و آقای حسن روحانی را دعوت کرد که برای سخنرانی بیایند که البته پس از مراسم درگیری شد. یعنی ایشان هم به طور علنی در صحنه بودند، هم فعالیتهای تشکیلاتی ، فرهنگی وعام المنفعه میکردند. جلسات جالبی هم با شهید آیتالله بهشتی داشتند. موقعی که ایشان از آلمان برگشتند، در منازل برخی مبارزان ــ که حدود 15 نفر بودند ــ جلساتی تشکیل میشدند. شهید رجایی، شهید اسلامی، آقای محسن رفیقدوست و... در این جلسات شرکت میکردند و شهید بهشتی بحثهای اعتقادیای را مطرح کردند که بعدها برخی از آنها، تحت عنوان «شناخت اسلام» چاپ شد. بحثها در آن جلسات مطرح میشدند و چکش میخوردند و کتابهای دینی دبیرستانهای آن زمان، ملهم از مباحث همین جلسات بودند که بسیار در تربیت دینی قشر دانشآموز و آمادگی آنها برای مبارزات تأثیر داشت.
□ از تعامل پدر با مجاهدین خلق چه خاطراتی دارید؟ ایشان تا چه دوره ای وچگونه با آنها همکاری میکرد؟
پس از تبعید حضرت امام به بورسای ترکیه، ارتباط متدینین با امام قطع شد. حضرت امام یک شورای روحانیتی را برای مؤتلفه پیشبینی کرده بودند که اعضای آن: آیتالله شهید مطهری، آیتالله شهید بهشتی، آیتالله محیالدین انواری و آیتالله حاج شیخ احمد مولایی بودند که آیتالله انواری دستگیر و زندانی شد. شهید دکتر باهنر و آیتالله هاشمی رفسنجانی هم در ردههای بعدی بودند. به هرحال بعضیهایشان دستگیر و زندانی شدند و بعضیهایشان مثل شهید آیت الله بهشتی، به خارج از کشور رفته بودند و تقریبا دیگر اعضای مؤتلفه به امام دسترسی نداشتند، از سوی دیگر روحیه مبارزه با رژیم را داشتند. در سال 50 من در جلسهای با پدرم در منزل شهید سید اسدالله لاجوردی بودم. پنجاه نفر از سران مؤتلفه در آنجا جمع شدند و تصمیم گرفتند مرحله بعدی مبارزه را شروع کنند. در آن زمان نام «مجاهدین خلق» مطرح شد. سازمانی مسلحانه با آرم اسلامی « فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِینَ عَلَى الْقَاعِدِین» به صحنه آمده بود. اینها از روی اخلاصی که داشتند، گفتند:« حالا که چنین گروهی در صحنه هست، انشقاق ایجاد نکنیم و امکاناتمان را در خدمت آنها بگذاریم...» و همین کار را هم کردند. کسانی هم که در ایران بودند همه مؤید این کار بودند. یعنی آقای هاشمی، آقای طالقانی و... آنها را تأیید میکردند. بعضی از اینها مسجد آقای طالقانی میرفتند.
□ عدهای بین ردههای اول مجاهدین و بعدیها، تفکیک قائل میشدند. آیا شهید اسلامی هم به این تفکیک قائل بودند؟
تا جایی که من متوجه شدم، سازمان مبارزین مذهبی یار امام و نیروهای سنتی و به تعبیر امروزی اصولگرا را به مرکزیت خودشان راه نمیدادند. شاید اگر اینها به مرکزیت راه پیدا میکردند، متوجه جریانات تفکری اینها میشدند، چون اینها درسهای حوزوی را خوانده بودند و با مبانی آشنا بودند. لذا همه اینها در حاشیه قرار داشتند و کمک و خدمات و خانه و تنها اسلحه و این جور چیزها را در اختیار سازمان قرار میدادند. ولی وقتی کسانی مثل احمد احمد در مرکزیت قرار گرفتند و متوجه دگردیسی آنها شدند و اعلامیه تغییر ایدئولوژی آنها را برای پدر من آوردند، برای ایشان خیلی عجیب بود.خاطرم هست من به پدرم گفتم: ما برویم و در سازمانی مبارزات مسلحانه بکنیم و ایشان گفت: «الان فقط سازمان مجاهدین خلق وجود دارد که آن هم منحرف است، جای دیگری را نداریم». ایشان وقتی متوجه ماجرا شد به منزل آقای محسن رفیقدوست رفت. ایشان میگوید: صبح سحر بود که شهید اسلامی آمد و در زد و گفت، «محسن! از امروز کمک به مجاهدین خلق حرام است!» سال 54 اوج فشار ساواک به مجاهدین و مبارزین بود.ایشان میگوید: « به خودم گفتم شاید مبارزه سخت شده و آقای اسلامی بریده، ولی شش ماه بعد متوجه شدم که بیانیه مال سازمان است و ساواک آن را نداده»...، چون خیلیها باور نمیکردند که سازمان منحرف شده است. پدرم در جلسات با مبارزین بحث میکرد و میگفت: مجاهدین منحرف شدهاند، اما آنها باور نمیکردند و میگفتند: این کار ساواک است. به هرحال زمان زیادی نگذشت که عقبگرد فکری آنها برملا شد وتقریبا توسط ساواک تارومار شدند. موج اصلی انقلاب توسط مردم و با هدایت شاگردان امام ــ که عمدتا ائمه جماعات تهران بودند ــ شکل گرفت که نهایتا همان هم کارساز شد و به پیروزی انقلاب انجامید.