«جستارها و خاطرههایی از نهضت امام خمینی» درگفتوشنود با حجتالاسلام والمسلمین سیدمهدی امام جمارانی
□ حضرتعالی از چه مقطعی و چگونه با حضرت امام آشناشدید؟این آشنایی در چه شرایطی انجام گرفت؟
بسم الله الرحمن الرحیم. بنده از سال1327 یا28 که در قم بودم، پس از درگذشت مرحوم آیتالله بروجردی، با حضرت امام به عنوان یک مدرس بزرگ و یک مرجع آشنایی داشتم. ایشان مورد توجه طلاب و مراجع و شخصیتهای قم بودند، اما جز در یکی دو مورد، هیچگونه بروز و ظهور سیاسی نداشتند و البته بعدها مشخص شد که این رفتار کاملا بر اساس مبنا و اندیشه ایشان بوده است.
□ به این موارد اشاره میکنید؟
به عنوان نمونه، یک بار تودهایها تظاهرات کردند که مرحوم آیتالله بروجردی، حضرت امام را به عنوان نماینده خود برای خواباندن این غائله فرستادند. زمانی بود که دو سه نفر، از جمله آقای سید علیاکبر برقعی، برای شرکت در کنفرانس وین به آنجا رفته بودند و از آمدن آقای برقعی به قم، سوءاستفاده اساسی شد و تودهایها علیه روحانیت و اسلام و مسلمین شعار دادند. آقای بروجردی پیشنهاد کردند آقای برقعی از قم برود و لذا به یزد تبعید شد. در چنین موارد حساسی، امام در مسائل سیاسی وارد میشدند، اما هیچ اظهارنظری نمیکردند.
□ نخستین نشانههای آغاز مبارزات حضرت امام از چه زمانی بود؟
پس از رحلت آیتالله بروجردی کاملاً معلوم بود که رژیم شاه برای روحانیت و حوزه خوابهائی دیده است. در این زمان بود که حضرت امام اولین اعلامیه خود را صادر کردند و مبارزات امام علیه شاه با صدور اعلامیه علیه لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی آغاز شد.
□ چرا امام در دوران مرجعیت آیتالله بروجردی درمسائل سیاسی دخالت نمی کردند؟
به این دلیل که جایگاه مرجعیت تضعیف میشد. آیتالله بروجردی معتقد به دخالت مستقیم حوزه در سیاست نبودند و لذا حضرت امام هم، به حرمت حفظ جایگاه مرجعیت سکوت اختیار کرده بودند و هیچ اظهارنظری نمیکردند. در دوران ائمه(ع) هم همین گونه بود که همگی تابع ولی زمان خود بودند. کما اینکه در دوران ولایت امامحسن(ع)، امام حسین(ع) حضور داشتند، ولی اظهارنظری نمیکردند و دقیقاً از امامزمان خود اطاعت میکردند.اما با رحلت آیتالله بروجردی، حضرت امام احساس کردند ممکن است رژیم شاه از خلأ وجود ایشان سوء استفاده کند و تا تعیین مرجع بعدی، به سرعت کارهایی را برخلاف اسلام و مصالح مسلمین انجام بدهد، لذا هماهنگ با مراجع وقت، علیه لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی اعلامیه دادند و رژیم ناچار به لغو آن لایحه شد.
□ در روزهای آغاز مبارزه، چشم انداز آینده را چگونه میدیدید؟
شرایط بسیار دشوار و اختناق بسیار سنگین بود و هیچکس احتمال پیروزی انقلاب تا یک قرن آینده را هم نمیداد! فضا فوقالعاده بسته و چشمانداز آینده تاریک بود. حتی خود حضرت امام، هنگامی که در نجف بودند، در یک سخنرانی فرمودند: ما بذری را میکاریم که ممکن است پنجاه سال بعد ثمر بدهد! انگار که خود امام هم تصور نمیکردند که پیروزی به این زودیها میسر شود، اما درعین حال این قدرت را در خود میدیدند که رویارویی با شاه یک وظیفه است و نباید در این امر مسامحه کرد، تا اینکه به جایی رسید که امام با تیزهوشی و درایت کمنظیر خود به این نتیجه رسیدند که کار شاه تمام است و دیگر هیچ چارهای جز تسلیم در برابر مردم ندارد و هر کاری که بخواهد علیه مردم و امام بکند، دقیقاً به ضرر خودش تمام میشود.
□ اشاره کردید که فضا به قدری سنگین و پر از اختناق بود که کوچکترین روزنه امیدی وجود نداشت. از آن دوران خاطرهای را نقل بفرمایید.
در سال50 که جشنهای2500 ساله شاهنشاهی برگزار میشدند، در شبی که مهمانان شاه به شیراز وارد شدند، رژیم شاه سعی کرد جلال و شکوه و هیمنه زیادی را به رخ مردم بکشد، اما مردمی که از شدت فقر از تهیه قوتلایموت خود عاجز بودند، با دیدن آن همه بریز و بپاش، در اندوه عمیقی فرورفته بودند، درعین حال هم، کسی جرئت نداشت حرفی بزند. آن شب عدهای از دوستان در منزل ما مهمان بودند و همگی سخت نگران بودیم که با این کارها قرار است سرنوشت کشور به کجا بینجامد و حاصل تلاشها و مبارزات امام و کسانی که در راه مبارزه، مال و جانشان را از دست میداند، چه خواهد شد؟ چنان اضطرابی بر ما غلبه کرده بود که همه راهها و روزنهها را بسته میدیدیم. سرانجام یکی از دوستان گفت: خوب است که با قرآن مشورت کنیم و ببینیم سرنوشت شاه با این همه ظلمی که میکند چه خواهد بود؟ همین کار را کردیم و این آیه آمد که: « متاع قلیل و لهم عذاب الیم». با خواندن این آیه آرام گرفتیم و مطمئن شدیم که شاه با همه جلال و شکوه ظاهری، گرفتار عذابی الیم خواهد شد و عمر سلطنت او چندان طولانی نخواهد بود.خوشبختانه همین طور هم شد و مبارزات ملت ما به رهبری حضرت امام اوج گرفت و به نتیجه هم رسید.
□ از روزهای منتهی به پیروزی انقلاب چه خاطره ای دارید؟شرایط آن روزهای تاریخی را قدری ترسیم بفرمایید؟
امام در پاریس بودند و شاه و دولتهای پشت سر هم او و بعد هم بختیار، سعی میکردند جلوی هرگونه حرکت اعتراضی را بگیرند که البته موفق نمیشدند. مدتها بود که همه دوستان ما مخفی شده بودند، چون مأموران رژیم به شکلی ناگهانی به خانههای ما میریختند و هر کسی را که دم دستشان میآمد، دستگیر میکردند. انقلاب هر روز بالا میگرفت و راهپیماییهای گستردهتری صورت میگرفت. فاجعه17 شهریور و کشتارهایی که هر روز در تهران و شهرستانها انجام میشدند، نشان میداد که رژیم سعی میکند دیوانهوار به هر دری بزند و خود را حفظ کند. همین امر نشان میداد که پیروزی نزدیک است، در عین حال که خطرات عظیمی هم وجود داشت.
امام قبل از عزیمت به پاریس فرموده بودند که: انفجار عظیمی در ایران در راه است... و واقعاً هم انقلاب ایران انفجار عجیب و عظیمی بود. روزهایی که بختیار دائماً سعی میکرد در راه بازگشت امام مانع ایجاد کند، اضطراب و انتظاری شدید در همه مردم مشاهده میشد. کسی به فکر خانه و کاشانه خود نبود و همه نگران بودند که این روند به کجا ختم خواهد شد؟ امام به رغم تمام مشاورهها و حتی دلسوزیهایی که ایشان را از حضور در محیط ملتهب ایران منع میکردند، فرموده بودند: اتفاقاً همین اصرارها نشان میدهد که باید هر چه زودتر به ایران برگردم! روزی که اعلام شد، امام با پرواز انقلاب خواهند آمد، نگرانی شدید همراه با شادی عمیقی بر همه جا حکمفرما شد. غیر از خود امام، همه نگران بودند. اگر یادتان باشد، حتی وقتی خبرنگاری در هواپیما از امام پرسید که: چه احساسی دارید؟ ایشان در کمال آرامش فرمودند: هیچ، احساسی ندارم! امام جز به ادای تکلیف نمیاندیشیدند و به همین سبب، حتی احتمال قوی سقوط هواپیما نیز ایشان را دچار تشویش و نگرانی نمیکرد. تمام کسانی هم که با امام سوار هواپیما شدند، همه خطرها را به جان خریده بودند. همه غیر از خود امام، از اوضاع خطرناکی که وجود داشت میترسیدند و میگفتند: فعلاً تشریف نیاورید. کمترین خطر این بود که به محض اینکه امام وارد فرودگاه میشدند، مأموران سراپا مسلح رژیم بریزند و ایشان را دستگیر کنند و مردم را به گلوله ببندند. هر چند در آن فضای ملتهب، دیگر نمیتوانستند آرامش را برقرار کنند، ولی میتوانستند در مسیر انقلاب مانع ایجاد کنند.
با وجود همه این احتمالات، همه خوشحال بودند که امام باز میگردند و حادثه بزرگی در تاریخ معاصر ایران در شرف وقوع است. آن شب عدهای در خانه ما مهمان بودند تا فردا صبح همگی به فرودگاه برویم. با توجه به بشارتهای قرآن، ما ایمان داشتیم که پیروزی محقق خواهد شد و امام با بالاترین درجات عزت وارد ایران خواهند شد.
□ و خاطره روز ورود حضرت امام؟
حقیقتاً چنان لحظات و صحنههای با عظمت و با شکوهی بودند که قلم از توصیف آنها عاجز است. یکی از همراهان امام میگفت: هنگامی که پایین پلههای هواپیما، همافرها را دیدیم، از شدت نگرانی داشتیم قالب تهی میکردیم، چون تصور ما این بود که مأموران بختیار آمدهاند تا بلافاصله پس از ورود ایشان به ایران، دستگیرشان کنند! اطراف هواپیما خلوت بود و فقط افسران و پرسنل نیروی هوایی بودند که خطر را به جان خریده و بهرغم تهدیدات بختیار، آمده بودند تا از امام حفاظت کنند. امام هم با آرامش و اطمینان خاطر عجیبی وارد جمع آنها شدند. بعد هم که به طرف دانشگاه آمدند و سپس به بهشتزهرا رفتند و در آنجا سخنرانی تاریخی خود را ایراد فرمودند. وضعیت عجیبی بود. سیل جمعیت را نمیشد کنترل کرد و در جایی عمامه از سر امام افتاد و وسط جمعیت گیر افتادند! بعدها خودشان فرمودند که: احساس میکردم دارم قبض روح میشوم. پس از سخنرانی، با وضع دشواری امام را سوار هلیکوپتر کردند و ایشان به بیمارستان هزارتختخوابی رفتند.
□ ظاهراً این گونه برنامهریزی شده بود که امام در دانشگاه سخنرانی کنند. چه شد که مراسم در بهشتزهرا انجام شد؟
بله، قرار بود امام در دانشگاه سخنرانی کنند و اکثر روحانیون هم در مسجد دانشگاه اجتماع کرده بودند. خود من هم جلوی دانشگاه بودم، ولی هجوم جمعیت به قدری زیاد بود که امام نتوانستند از ماشین پیاده شوند و لذا از آنجا مستقیم به بهشتزهرا رفتند. بعد از سخنرانی در بهشتزهرا هم، همان طور که اشاره کردم، به بیمارستان هزارتختخوابی رفتند. مرحوم حاج احمدآقا میگفتند: ابتدا کسی در محوطه بیمارستان نبود، اما همین که مردم متوجه حضور امام در آنجا شدند، سیل جمعیت به آن سمت روانه شد، به طوری که ناچار شدند امام را با آمبولانس به بیرون از محوطه منتقل و سپس با یک ماشین به منزل یکی از اقوام رفتند و استراحت کردند و آخر شب به مدرسه رفاه رفتند.
□ علت انتخاب مدرسه رفاه به عنوان اقامتگاه حضرت امام چه بود؟
امام وقتی میخواستند تشریف بیاورند، فرموده بودند: در جنوب شهر تهران و منطقه مستضعفنشین، اقامتگاهی را برای ایشان در نظر بگیرند. به همین دلیل مدرسه رفاه انتخاب شد تا هم نظر امام تأمین شود و هم فضا برای حضور مردم کافی باشد. البته دو روز پس از اقامت امام در مدرسه رفاه، اقامتگاه ایشان به مدرسه علوی منتقل شد. علت هم این بود که کنترل مدرسه رفاه به دست منافقین افتاده بود حرکات مشکوکی مشاهده میشد که شهید مطهری و مرحوم آقای منتظری را به این نتیجه رساند که ماندن امام در مدرسه رفاه به صلاح نیست.
□ از رهبری امام در آغازین روزهای حضور در ایران برایمان بگویید؟شرایط آن روزها را چگونه دیدید؟
در آن شرایط بحرانی و حادثه خیز،حضرت امام به هوشمندانهترین وجه ممکن، جمعیتها، گروهها و عموم مردم را اداره میکردند و این کار را چنان مؤمنانه، بااخلاص و دقیق انجام میدادند که دوست و دشمن متحیر مانده بودند. صبح و بعدازظهر، سیلی از جمعیت به امید دیدار با امام، به خیابان ایران میآمدند. یک روز من با کمک یکی از دوستان وارد جایگاهی شدم که امام هنگام ملاقات با مردم به آنجا تشریف میآوردند. از آن بالا که نگاه کردم، سیل جمعیت مرا به حیرت واداشت. جمعیتی که گویی با هر حرکت دست امام موج برمیداشت و به اینسو و آنسو حرکت میکرد. اگر اغراق نکرده باشم، در هر ملاقاتی بیشتر از صدنفر از شوق دیدار با امام غش میکردند و آنها را با برانکارد از صحنه خارج میکردند. امام با صبر و آرامش عجیبی، هر چند دقیقه یک بار، میآمدند و استراحت میکردند و بازمیگشتند. جالب اینجاست که رژیم تا بن دندان مسلح، از مردمی که با دست خالی و با شعارهای کوبنده با او میجنگیدند، به شدت هراس داشت و حتی یک نفر ارتشی هم جرئت نمیکرد جلوی چشم مردم بیاید! امام در بهشتزهرا اعلام کرده بودند که: دولت بختیار باید کنار برود و ایشان دولت تعیین خواهند کرد.
هنوز چند روزی از ورود امام نگذشته بود که ایشان مهندس بازرگان را به عنوان نخستوزیر دولت موقت انتخاب کردند و پس از آن راهپیمایی عظیمی از میدان امامحسین تا میدان آزادی به راه افتاد و همه مردم یکصدا شعار،« دورود بر خمینی/ سلام بر بازرگان» سر دادند. روزهای باشکوهی بود.
□ و مشاهدات شما از روز 22 بهمن؟
دولت بختیار از ساعت4 بعدازظهر اعلام حکومت نظامی کرد، در حالی که پیش از آن، فقط شب تا صبح حکومت نظامی بود. امام دستور دادند کسی به حکومت نظامی توجه نکند و همه مردم به خیابانها بریزند و حکومت نظامی را بشکنند. اگر آن شب این دستور تاریخی را نمیدادند، رژیم همه نیروهای انقلابی را از بین میبرد و کشتار عظیمی را به راه میانداخت. تمام لحظات این انقلاب، حاصل هدایت الهی و ابلاغ آن از طریق بزرگمردی بود که جز برای برقراری احکام الهی تلاش نمیکرد و اسطوره ایمان و اخلاص بود.
□ با تشکر از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید.