در روزهایی که برما گذشت، پروفسور احمد خلیلی فعال نهضت ملی ایران و استاد دانشگاه سوربن پاریس، دارفانی را وداع گفت و رخ در نقاب خاک کشید. آن مرحوم از رویدادهای سیاسی دوران نهضت و نیز فعل و انفعالات جنبش دانشجویی در خارج از کشور، خاطراتی شنیدنی داشت که شمهای از آنها را در گفتوگوهایش با این تارنما بیان داشته است. وی در مصاحبه منتشرنشدهای که پیش روی شماست، از پیشینه ارتباط خود با شهید دکتر سید حسن آیت و آغاز و انجام فعالیتهای او گفته است. امید آنکه مقبول افتد.
□ جنابعالی به فاصله یک سال پس از رویداد 28 مرداد1332، از ایران مهاجرت کردید. جای این سؤال هست که از چه دوره ای با شهید دکتر آیت آشنا شدید؟
من در سال 33 و بعد از 28 مرداد 32، برای ادامه تحصیل به فرانسه رفتم و تا ایام نزدیک به انقلاب برنگشتم. آقای دکتر محمود کاشانی برای پژوهش در رشته حقوق در فرانسه یک فرصت تحقیقاتی داشت و تقریباً دو سال در فرانسه بود. طبیعی بود که در طول این مدت با هم مراوده داشتیم. در این مراودات بود که از مرحوم حسن آیت برایم حرف زد و اینکه جوان خوبی است و فعالیت سیاسی میکند. بعدها و بهخصوص پس از انقلاب هم، خود دکتر محمود کاشانی در نطقهایی که در مجامع مختلف میکرد، از آیتالله کاشانی چندان حرفی نمیزد، ولی آیت این کار را میکرد. من به این شکل بود که مرحوم آیت را شناختم تا زمانی که در دوره ازهاری برای اولین بار به ایران آمدم و از نزدیک با ایشان آشنا شدم.
□ شهید آیت چه ویژگیهای بارزی داشت که توانسته بود نظر مساعد دکتر محمود کاشانی را جلب کند؟
ایشان میگفت که: آیت جوان بسیار خوب و فعالی است و براساس اعتقاداتش عمل میکند و اهل زد و بند نیست. این صفات درآن دوره نقطه مثبتی برای یک فعال سیاسی بود.
□ داخل پرانتز این سؤال را می پرسم که آیا شما در آن دوره در پاریس فعالیت سیاسی داشتید؟
خیر، هرچند به دلیل قرابت با مرحوم آیتالله کاشانی و فعالیتهای سیاسی قبل از رخداد 28 مرداد ،32 میشود گفت که یک آدم سیاسی بودم، ولی وقتی برای ادامه تحصیل به فرانسه رفتم با اینکه به شدت به مسائل ایران علاقهمند بودم و پیگیری میکردم، اما وارد هیچ جریان سیاسیای نشدم و روی درس متمرکز شدم.
□ اما ظاهرا با برخی از فعالین سیاسی واجتماعی فرانسه ارتباط داشتید،ازجمله فرانسوا میتران.اینطور نیست؟
بله، من در دانشگاه سوربن تدریس میکردم و حقوقم را به بانکی در نزدیکی دانشگاه واریز میکردند. سر کوچه آن بانک، کافهتریایی قرار داشت که خانه میتران در آن نزدیکی بود. هنوز میتران کاندید ریاست جمهوری نشده بود. من رفتم و حقوقم را گرفتم و بعد به آن کافهتریا رفتم. چهره میتران را قبلاً در روزنامهها دیده بودم و او را میشناختم. من کلاه شاپو به سر گذاشته بودم. وارد کافهتریا شدم، نگاهی به من انداخت و تعارف کرد که با او قهوه بخورم.
□ جالب است. راجع به چه موضوعاتی صحبت کردید؟
درباره سیاست حرف زدیم و او گفت که: میخواهم با من باشی و همراهی کنی! گفتم: «من اینجا در دانشگاه تدریس میکنم و کارم معلمی است. الان هم به دلیل اینکه بانکی که حقوقم را در آن واریز میکنند در این نزدیکی بود، به اینجا آمدهام و زیاد وارد مسائل سیاسی و امثال آن نیستم.» فهمید که علاقهای به فعالیتهای سیاسی ندارم، ولی قول گرفت که باز هم همدیگر را ببینیم. بعد هم شماره تلفنش را به من داد. آن روزها هنوز وارد حزب سوسیالیست نشده بود، بلکه خودش گروهی را تشکیل داده بود و میخواست که من هم وارد آن گروه شوم. البته من علاقهای نداشتم و نرفتم، اما ارتباطمان کم و بیش برقرار بود. میتران بسیار آدم پخته و اهل مطالعهای بود و همیشه کتاب میخواند. درباره ایران هم مطالعات وسیعی داشت.
□ به موضوع گفت وگو بازگردیم.اشاره کردید که در دوره ازهاری به ایران آمدید و برای اولین بار دکترآیت را دیدید.ماجرا از چه قرار بود؟
بله. تیمسار ازهاری بعد از نخست وزیری حرفهای احمقانهای زده بود و روزنامههای فرانسه هم چاپ کرده بودند. وقتی آیات قرآن را میخواند، واقعاً مسخره به نظر میرسید! روزنامههای اروپا و فرانسه تصور میکردند وقتی یک نظامی سر کار میآید و شدت عمل به خرج میدهد، اغتشاش و این حرفها تمام میشود، اما در مورد ایران متوجه شدند که از این خبرها نیست و آمدن ازهاری اتفاقاً مردم را برای ساقط کردن رژیم شاه مصممتر کرد. به هرحال درآن سفر بود که با آیت آشنا شدم و در شخصیت و سخنانش، جنبه های جالبی دیدم. من با اینکه خودم را متخصص مسائل مذهبی نمیدانم، ولی وقتی او از جنبههای مذهبی حرف میزد، علاقه داشتم به حرفهایش گوش دهم، چون حرف مزخرف و بیهوده نمیزد. من واقعاً حوصله شنیدن حرفهای مزخرف و بیپایه را ندارم، اما اگر کسی حرف منطقی و درستی بزند، حتی اگر با عقاید او موافق هم نباشم، با علاقه گوش میدهم و آیت از این نظر آدم جالبی بود.
□ ظاهرا دکترآیت تمایل داشت که در فرانسه ادامه تحصیل بدهد. اینطور نیست؟
بله، در یکی از ملاقاتهایی که با او داشتم و قبل از اینکه امام خمینی به ایران بیایند، دلش میخواست به فرانسه بیاید و حقوق سیاسی بخواند. البته فرانسه آن موقع مثل حالا نبود. کادر سیاسی بسیار قدرتمندی داشت و ابداً با الآنش قابل قیاس نیست. آیت درباره کادر انتلکتوئل فرانسه چیزهایی شنیده بود و دلش میخواست به آنجا بیاید. مشکل این بود که زبان فرانسه بلد نبود و من به او گفتم که: زبان مشکلی است و اول باید آن را در ایران یاد بگیرد و بعد بیاید.
□ شما بعد از انقلاب به ایران برگشتید. در آن مقطع دکتر آیت عضو حزب جمهوری اسلامی بود. در این ارتباط با او ملاقات داشتید؟
خیر، ملاقاتهای ما در خارج از حزب و مثلاً در سخنرانی او در روزنامه اطلاعات بود. میرفتم ببینم درباره چه مسائلی با مردم صحبت میکند؟ او پس از انقلاب، اولین کسی بود که تمام قامت از آیتالله کاشانی طرفداری کرد. علاوه براین او اولین کسی هم بود که در تلویزیون از آیتالله کاشانی تجلیل کرد که بازتاب خوبی داشت.
□ از شما برای صحبت در تلویزیون دعوت نشد؟
چرا. یک بار در برنامهای که دکتر آیت هم شرکت داشت، از من خواستند که درباره قانون اساسی حرف بزنم. من گفتم: حقوقدان نیستم، برای این کار باید از حقوقدانها دعوت کنید.
□ هیچ وقت به حزب جمهوری نرفتید؟
چرا، چون با دکتر بهشتی ارتباط داشتم، چند بار برای دیدار با ایشان به حزب رفتم و دکتر آیت را هم همانجا دیدم. یک بار هم آیت مرا به حزب دعوت کرد که گفتم: حضور من در جلسهای که قرار است درباره مسائل حزب صحبت شود صحیح نیست، چون من عضو حزب نیستم و نخواهم بود. گفت: این یک جلسه خصوصی است. به هر حال رفتم. صحبت از کاندیداتوری برای اولین رئیسجمهور ایران بود. من هرچه نگاه کردم دیدم هیچ کدام ابداً در قد و قامت دکتر بهشتی نیستند. بنیصدر را که از فرانسه میشناختم و میدانستم که فقط بلد است یک سری لاطائلات را به هم ببافد. به نظر من اگر دکتر بهشتی رئیسجمهور میشد، بخش زیادی از فجایعی که رخ دادند، پیش نمیآمد. در آن صورت من میآمدم و صمیمانه با او همکاری میکردم. در آن جلسه احساس کردم دکتر آیت دارد برای کاندیدا شدن خودش هم تلاش میکند. جالب اینجاست که خود دکتر بهشتی در آن جلسه نبود و در مشهد بود! به آیت گفتم: برای کاندید کردن رئیس حزب جلسه تشکیل دادید، ولی آیا از خودش هم پرسیدید که با این موضوع موافق هست یا نه؟ اصلاً نظر خود ایشان را پرسیدید. آن روز آیت با من به شکل مبسوطی درباره میرحسین موسوی حرف زد.
□ در خود جلسه؟
خیر، وقتی آمدیم بیرون او معتقد بود که: او بنیصدر دوم است! وقتی پرسیدم منظورت چیست؟ گفت: یعنی که همان حرفهای مصدقی و جاماندگان در دوران نهضت ملی را میزند و مجموعا آدم مشکوکی است. آیت خیلی باهوش بود. من او را بین سیاسیون جوان آن دوره، از همه قویتر میدیدم.
□ شما در هنگام تصویب قانون اساسی در جلسه خبرگان حضور داشتید. نقش دکتر آیت را در آن مجلس چگونه ارزیابی میکنید؟
به نظر من کسی که دنباله کار را گرفت و برای تصویب اصل ولایت فقیه تلاش زیادی کرد، آیت بود. نطقهای آن جلسه را بررسی کنید. خواهید دید فقط او حرف میزد و آن هم خیلی تند و صریح: میگفت انقلاب شده تا تشکیلات مملکت مذهبی شود. به شدت با کسانی که میخواستند اندیشه های لیبرالیستی و امثال اینها را سر کار بیاورند، مخالفت میکرد.
□ شما قبول دارید که دکتر بقائی اصل ولایت فقیه را به دکتر آیت القاء کرد؟
خیر. دکتر بقائی به شدت با ولایت فقیه مخالف بود. شاید به دلیل اینکه او در مجلس خبرگان، همان تند و تیزی دکتر بقائی در مجلس شورای ملی را داشت، او را حامی دکتر بقائی میدانستند. بعضی از رفتارهایش شبیه دکتر بقائی بود، ولی این دلیل بر تحت تأثیر او بودن نیست. همان روش دکتر بقائی را در پیش گرفته بود و نمیگذاشت مخالفان خیلی دور بردارند و میگفت: اینها لیبرال هستند.
□ آیت به شدت در برابر بنیصدر موضع داشت و گاهی درباره او اطلاعاتی را میداد که نمیتوانست از خودش باشد. در این باره شما کمکش کرده بودید؟
بله، من بنیصدر را کاملا میشناختم و میدانستم که درس دست و حسابی نخوانده. او حتی زبان فرانسه را هم درست صحبت نمیکرد و با اینکه 13، 14 سال بود که در فرانسه زندگی میکرد، فرانسه را در حد ابتدایی و رفع ضرورت میدانست. سر کلاس هم نمیرفت. چون پولدار بود و پدرش املاک زیادی در همدان داشت، خانه خوبی در حومه پاریس به نام «کشان» خریده بود و در آنجا نوچههایش را جمع میکرد و برای خودش بساطی راه انداخته بود. کارش این بود که در کافهتریاها بنشیند و یک مشت جوان بیاطلاع را دور خودش جمع کند و از سیاست با آنها حرف بزند و بگوید: این ممکلت را من باید درست کنم و از این لاطائلات!
□ پس چطور میگفت «دکتر بنیصدر» هستم؟
خودش هم در حرفهایش گفته که: استادم میخواست رسالهام را به نفع او و براساس حرفهای او بنویسم، ولی من زیر بار نرفتم!
□ درست میگفت؟
ابداً! شما وقتی میخواهید رساله بنویسید، طرح و اسناد و مدارک را به استاد ارائه میدهید. استاد همه اینها را میبیند و بررسی میکند و بعد به دانشجو توصیه میکند که از چه کتابها و منابعی استفاده کند. رساله با نظر تام و تمام و نظرات و منافع استاد نمیشود، بلکه استاد روش و متد را به دانشجو میگوید و او را راهنمایی میکند.
□ شما درآغاز، بنیصدر را از چه دوره ای میشناختید؟
از زمان پدرش و آن موقعی که آیتالله کاشانی در کرمانشاه در پادگان انگلیسها بودند. موقعی که میخواستیم ایشان را به تهران بیاوریم، پدر بنیصدر ما و همه کسانی را که قرار بود آیتالله کاشانی را بدرقه کنند، به منزلش ــ که بسیار بزرگ بود ــ دعوت کرد. املاکش هم نزدیک املاک سپهبد زاهدی بود که میخواست به آنجا برق بکشد، در حالی که هنوز در تهران هم خیلی جاها برق نداشتند. وقتی سپهبد زاهدی نخستوزیر شد و آیتالله کاشانی با او مخالفت کردند، بنیصدر و پدرش آمده بودند پیش آیتالله کاشانی که :آقا! شما چرا با سپهبد زاهدی مخالفت میکنید؟ آیتالله کاشانی معتقد بودند که یک فرد نظامی نباید تشکیل دولت بدهد، چون حاصلش جز خشونت بیشتر چیزی نیست!جالب بود که بنی صدر در زمانی با پدرش پیش آیت الله کاشانی آمد که ایشان را از اعلامیه دادن بر علیه زاهدی منصرف کند،که داعیه طرفداری از مصدق وجبهه ملی را داشت. من فقط یک بار با مرحوم شریعتی به جلسهای که بنیصدر تشکیل داده بود رفتم که ببینم حرف حسابش چیست که اصلا از آن بساط خوشم نیامد. من این چیزها را به مرحوم آیت میگفتم و او هم آتشی میشد و در سخنرانیهایش تکرار میکرد. من بارها به او تأکید کردم که: « این قدر تند نرو، چون فضا به گونهای است که تو را خواهند کشت». خود من هم اوایل انقلاب در مخالفت با بنیصدر صحبت میکردم، چون با این آدم بیمعنی و احمق مخالف بودم. خیلی حرف است که کسی متمول باشد و در پاریس خانه و خانواده داشته باشد و هیچ جور دغدغه هم نداشته باشد، اما درس نخواند و وقتش را تماماً به بطالت بگذراند! بعد هم آن اشتباهات بزرگ را مرتکب شود و دخترش را به جانوری مثل رجوی بدهد.
□ چگونه از خبر شهادت دکتر آیت باخبر شدید؟
گمان میکنم در ایران بودم. شنیدم میخواسته به مجلس برود که همانجا جلوی منزل او را به رگبار میبندند. هیچ یک از گروهها، از جمله فداییان خلق، مجاهدین خلق، لیبرالها و حتی افرادی در داخل خود حزب دل خوشی از او نداشتند. بسیار صریح و تند حرفش را میزد و چون تیزهوش هم بود، بسیاری از مسائل را زودتر از بقیه میفهمید.