نویسندگان بسیاری درباره کودکی و جوانی من مقالات کم و بیش درست نوشتهاند. اندکی بعد از تاجگذاری پدرم، من مبتلا به حصبه شدم و در اوج بیماری بود که شبی علی ابن ابیطالب را به خواب دیدم، با وجود خردسالی میدانستم که علی امام اول شیعیان را بخواب میبینم در رؤیای من، علی در دست راست خود شمشیر دو دم معروفش ذوالفقار را داشت و در دست چپش جامی محتوی...
نویسندگان بسیاری درباره کودکی و جوانی من مقالات کم و بیش درست نوشتهاند. اندکی بعد از تاجگذاری پدرم، من مبتلا به حصبه شدم و در اوج بیماری بود که شبی علی ابن ابیطالب را به خواب دیدم، با وجود خردسالی میدانستم که علی امام اول شیعیان را بخواب میبینم در رؤیای من، علی در دست راست خود شمشیر دو دم معروفش ذوالفقار را داشت و در دست چپش جامی محتوی یک مایع که به من داد تا بنوشم و من چنین کردم. فردای آن شب تب من فرو نشست و حالم رو به بهبود رفت.
اندکی بعد، در تابستان هنگامی که به زیارت مرقد امامزاده داود میرفتیم، از اسب بزیر افتادم و بیهوش شدم. همراهان تصور کردند مردهام. ولی حتی خراشی بر نداشتم. در حال سقوط از اسب بود که شمایل حضرت عباس ابن علی را مشاهده کردم که دستم را گرفته حفاظتم میکند.
به این دو واقعه، اتفاق دیگری را باید افزود. چندی بعد در کاخ تابستانی تصویر امام دوازدهم، امام غایب را دیدم. این قبیل رؤیاها و اندیشههای اسرارآمیز، طبیعتاً برای کسانی که از اعتقادات مذهبی عمیقی برخوردار نباشند، قابل تصور و فهم نیست.
اقلاً در چهار مورد تفضلات خاص الهی شامل حال من شد و ایمان عمیق مذهبی مرا یاری داد. من نجات خود را از یک سانحه هوائی و از سوء قصدی که در پانزدهم بهمن 1327 نسبت به من شد، فقط مرهون رحمت خداوندی میدانم و بس: در اوایل بعدازظهر آنروز برای شرکت در مراسم جشن سالروز دانشگاه تهران به آنجا رفتم. هنگام ورود به دانشگاه لباس نظامی به تن داشتم و قرار بود دانشنامه و جوائز دانشجویان ممتاز را به آنان اهدا کنم. از میان انبوه عکاسان و خبرنگارانی که برای گرفتن عکس و تهیه خبر هجوم آورده بودند، از فاصله سه متری، شخصی که بعداً معلوم شد ناصر فخرآرائی نام دارد، چند گلوله به سوی من شلیک کرد که چهارتای آن به من اصابت کرد و خراشهائی در منطقه گردن و صورت وارد آورد. من که یک آن ضارب را از نظر دور نداشته بودم، به سرعت چند بار تغییر محل دادم به نحوی که گلوله پنجم به شانه چپم اصابت کرد، پس از شلیک گلوله پنجم ضارب دیگر نتوانست از هفت تیر خود استفاده کند و به ضرب گلوله از پای درآمد شاید هم گروهی مایل نبودند که وی سخن بگوید و اسراری را که میدانست فاش کند. تحقیقات بعدی نشان داد که فخرآرائی با اعضای گروههای محافظهکار افراطی به اصطلاح مذهبی دوستی داشته و رفیقه وی نیز دختر باغبان سفارت انگلیس بوده است. همچنین در بازرسی محل سکونتش اوراق زیادی متعلق به حزب توده کشف شد. شکست معجزه آسای این سوء قصد و نجات من، مرا در ایمان به اینکه از تفضلات و عنایات خاص خداوندی برخوردار هستم، استوارتر کرد.
علاوه بر اعتقاد شخصی، در مقام رئیس مملکت من همواره به ضرورت حفظ و صیانت دیانت و حیثیت و اعتبار آن کوشا بودهام. تمدنی که برپایه خداشناسی و عدم رعایت اصول اخلاقی و معنوی استوار باشد، فاقد اصالت و رسالت است. انقلاب سفید ما نیز کاملاً بر اساس تعالیم عالیه اسلامی مبتنی بود که مورد احترام هر خانواده ایرانی است.1
[براستی اگر چنین بود پس چرا قاطبه مردم مسلمان ایران و افراد مذهبی به رهبری یک مرجع دینی در مقابل رژیم پهلوی قرار گرفتند و یکی از برجستهترین مطالبات آنان برقراری ارزشهای دینی و ایجاد نظام و حکومتی مبتنی بر فرهنگ و اعتقادات دینی، اسلامی و ایرانی بود؟ چنانکه این مطالبات در شعارهای انقلاب، حمایت مردمی از یک مرجع دینی و اجرای فرامین او و استقرار نظام جمهوری اسلامی با اکثریت مطلق و قریب به اتفاق آراء متجلّی شد. پس از آن هم با اتکاء به همین اعتقادات دینی و مذهبی در حفظ و حراست از میهن عزیزمان در مقابل تجاوز بیگانه ـ آنهم با حمایت همه جانبه تمام حامیان شرقی و غربی و در رأسشان آمریکا ـ استمرار پیدا کرد و ظهور و بروز یافت و در ادامه نیز توانست علیرغم خواست آنها به پیشرفتهایی روزافزون و خیره کننده در عرصههای مختلف علمی و تکنولوژی نایل آید].
لحظه ترور محمدرضا پهلوی توسط ناصر فخرآرائی در روز پانزدهم بهمن ماه سال 1327 در دانشگاه تهران،
شماره آرشیو: 1-432-111ی
پی نوشت:
1.محمدرضا پهلوی ، پاسخ به تاریخ/ [بی جا: مردامروز، ۱۳؟]، ص 44ـ46.