دکتر منوچهر محمدی از دوران نوجوانی و اقامت در کرمان، همواره از حامیان جریان تحت مدیریت آیت الله سیدابوالقاسم کاشانی بوده و در حیطه آن فعالیت میکرده است. وی در گفتوشنودی که پیش روی دارید، شمه ای از مرزبندیهای مذهبی و سیاسی دوران نهضت ملی در شهر کرمان را تبیین کرده است. امید آنکه تاریخپژوهان و علاقهمندان را مفید افتد.
□ جنابعالی در دوران نهضت ملی، از هواداران نوجوان و فعال این نهضت در شهر کرمان بودید. شمهای از وضعیت این شهر درآن دوره را برای ما ترسیم بفرمایید.
بسم الله الرحمن الرحیم.قبل از ۲۸ مرداد ۳۲، بنده در دبستان و دبیرستان دانشآموز بودم. آغاز مبارزات من از دبستان اسلامی در کرمان شروع شد که آیتالله موحدی کرمانی در آنجا آموزگار ما بودند، در واقع آن مدرسه بستر فعالیتهای بنده و امثال بنده برای مبارزات دینی و سیاسی بود. از سوی دیگر خانواده من هم، یک خانواده سیاسی بودند. مخصوصاً دائی من و به تبع این شرایط، ما هم وارد سیاست شدیم.
در جریان ملی شدن نفت، خاطرهای که دارم این است که در آن زمان، بسیاری از مردم نواری به سینه یا یقهشان زده بودند با این مضمون که: « صنعت نفت باید ملی شود». این برای ما معما بود که ملی شود یعنی چه؟ میپرسیدیم: مگر تا به حال دولتی بوده که حالا قرار است ملی شود و در اختیار مردم قرار بگیرد؟ همین سؤال کنجکاوی مرا تحریک کرد که بیشتر وارد ماجرا شوم و نهایتاً متوجه شدم که در اینجا مبارزه با انگلیس مطرح است. از طرف دیگر در کرمان یک نوع دستهبندی مذهبی ـ سیاسی هم وجود داشت. یعنی دو دسته بودند به نام شیخیه و بالاسری که از شیعیان تشکیل میشد. شیخی مذهبها، تابع شیخ احمد احسایی بودند که یکی از مجتهدینی بود که در نجف رشد کرده بود و مانند سیدعلیمحمد باب و غیره، فرقهای ایجاد کرده بودند که بعدها هم فهمیدیم که این فرقه تحت تعالیم و کمکهای انگلیس به وجود آمده بود. از طرف دیگر در نزدیکی منزل ما، ساختمانی بود که به آن کنسولگری انگلیس میگفتند. قبل از ما در آنجا SPR بود. بعد کشف کردیم که این SPRها در حقیقت همان پلیس جنوب است. در دوره تقسیم ایران در سالهای ۱۹۰۷ تا ۱۹۱۴، جنوب را در اختیار انگلیس و شمال را دراختیار روسیه گذاشته بودند. جالب است که سیاست اینها هم ایجاد تفرقه بود. با توجه به اینکه ما به منطقه سنینشین نزدیک بودیم، اینها سعی میکردند در روزی که برای اهلسنت مقدس است، در آنجا جشن بگیرند. خوب خاطرم هست که در روز قتل عمر پول تقسیم میکردند که مردم آش بپزند و جشن عید عمر بگیرند و به این شکل زمینه تفرقه را فراهم میکردند. با این که شیخیه در کرمان یک اقلیت بسیار کوچکی بود، در واقع دعوای بین شیخیه و بالاسری هم همچنان وجود داشت. علاوه بر این، اسماعیلیه هم در آنجا فعال بودند. آقاخان محلاتی اصالتاً کرمانی بود و به وسیله انگلیسیها فعال شده بود، لذا محیط، محیطی کاملاً سیاسی بود. حتی در دوره مشروطه و قبل از آن هم، در دورهای که آغامحمدخان قاجار به کرمان حمله میکند، سه تا نه ماه به او اجازه ورود داده نمیشود. بعد هم که میتواند با خیانت عدهای ازمتولیان وارد کرمان بشود، قتلعام عجیبی را در آنجا به راه میاندازد. در دوره مشروطه هم میرزا رضای کرمانی از مریدان سیدجمال اسدآبادی که ناصرالدینشاه را به قتل رساند، نیز کرمانی بود. هنگامی که او در اسلامبول نزد سیدجمال میرود و به او میگوید: دولت دارد اینطور ظلم میکند، سیدجمال به او میگوید: خب، ظلم را تحمل نکنید... و همین انگیزهای برای او میشود که بیاید و ناصرالدینشاه را به قتل برساند. خلاصه محیط کرمان یک محیط کاملاً سیاسی بود.
□ چه عواملی موجب شده بود که در نهضت ملی، مردم کرمان به نسبت به سایر شهرها، حضور پررنگتر و جدیتری داشته باشند؟
همانطور که اشاره کردید، در جریان ملی شدن صنعت نفت، در شهرکرمان فعالیتهای سیاسی نسبتا وسیعی وجود داشت. شاید این مسئله به این دلیل بود که معتقدین به آیتالله کاشانی ــ که تنها مرجع دینیای بود که نهضت ملی را مدیریت میکردــ بیشتر در کرمان نفوذ داشتند و حزب زحمتکشان هم جزء جناحی بود که از آیتالله کاشانی حمایت میکرد و با توجه به اینکه دکتر مظفر بقائی هم کرمانی بود، در نتیجه طرفداران آیتالله کاشانی بیشتر از مصدقیها در کرمان پایگاه داشتند.به هرحال این گذشت تا زمانی که دکتر مصدق به قدرت رسید، اما متأسفانه مسیری را انتخاب کرد که در تضاد و تعارض با مسیر آیتالله کاشانی بود. درآن دوره، بخشی از کرمانیها به حزب توده گرایش پیدا کرده بودند و چندی بعد در کرمان، بین طرفداران حزب توده و طرفداران آیت الله کاشانی تعارض جدیدی به وجود آمد و می توان گفت که دیگر در این میان، مسئله دکتر مصدق مطرح نبود.
□ یعنی در کرمان دوگانه آیتالله کاشانی ــ دکتر مصدق، به دوگانه آیتالله کاشانی ــ حزب توده تغییر شکل داده بود؟
تقریبا چیزی شبیه به این. البته مردم عموما به سمت آیتالله کاشانی میرفتند و با حزب توده درافتادند. حزب توده هم به سمت دکتر مصدق گرایش پیدا کرد و یا به بیانی دقیق تر، دکتر مصدق به حزب توده میدان داد، در نتیجه گرفتاری جدیدی که در آن منطقه به وجود آمد، بیشتر ناشی از تعارض کمونیسم با دین و مذهب بود و نهایتا قبل از ۲۸ مرداد ۳۲، ما در کرمان گرفتار تعارض بین حزب توده و مذهبیونِ طرفدار آیتالله کاشانی بودیم.
□ با توجه به اینکه پدر دکتر بقائی به شیخی بودن معروف است، آیا خود وی به شیخیه گرایشی داشت؟ علاوه براین این مسئله،چه تاثیراتی در صف بندیهای دوران نهضت ملی داشت؟
خیر، شیخیه از گروههایی بودند که همواره با نهاد حاکم کار میکردند. شیخیه را انگلیس آورده بود. در آن دوران باید از کرمان، دو نماینده برای مجلس انتخاب میشدند. معمولاً هم رجال کرمان، اعم از شیخیه و بالاسریها ، با هم جمع میشدند و میگفتند: یکی از شماها و یکی هم از ما! در انتخابات مجلس هفدهم وقتی به سرکار آقا، رهبر شیخیه میگویند که: دکتر بقائی که از خودتان هست، سرکار آقا به شدت مخالفت و این حرف را رد میکند و میگوید: از ما نیست. بعد بالاسریها میگویند: پس دکتر بقائی از ما و شما نماینده خودتان را انتخاب کنید و آنها هم مهندس رضوی را انتخاب میکنند و از کرمان این دو نفر کاندید و بعد هم نماینده میشوند.
□ مهندس رضوی گرایش به شیخیه داشت؟
بله...
□ که نایب رئیس مجلس هم بود و به جای آیتالله کاشانی مجلس را اداره میکرد...
بله و البته تا نهایت هم با دکترمصدق باقی ماند. نکته جالب این است که کاندید سوم برای مجلس هفدهم هم از شیخیه بود به نام میرزا احمد احسائی. دکتر بقائی، هم از کرمان انتخاب شده بود، هم از تهران، لذا به فکر افتادند که حق نمایندگی او از کرمان را حذف کنند و در نتیجه از شیخیه دو نفر بیاید. بقائی پیشدستی کرد و از نمایندگی تهران استعفا دادو خود را نماینده کرمان قلمداد کرد. به هرحال این درگیریها در داخل کرمان وجود داشت. بنابراین دکتر بقائی از شیخیه بریده بود و به همین علت هم به آیتالله کاشانی خیلی نزدیک بود و همکاری میکرد.
درگیریای که خود من در ۱۳، ۱۴ سالگی داشتم، با تودهایها بود و برای اولینبار سر و کار ما به کلانتری و دادگاه کشید که به علت صغر سن، خیلی اذیتمان نکردند و آزادمان کردند تا جریان ۲۸ مرداد پیش آمد.
□ با توجه به گرایشی که از نوجوانی به جناح مذهبی نهضت ملی و آیتالله کاشانی و حزب زحمتکشان داشتید، پس از 28مرداد فعالیتهای خود را چگونه ادامه دادید؟
در ۲۸ مرداد من همچنان در کرمان بودم تا زمانی که در سال ۳۹ به عنوان معلم به رفسنجان رفتم. قبل از آن فعالیتهای امثال بنده علیه رژیم کودتا ادامه داشت، به این ترتیب که در مبارزاتی که مخصوصاً در انتخاباتهای مختلف انجام میشدند و در تظاهرات ضد سپهبد زاهدی یا روزی که آیتالله کاشانی مسئله برقراری رابطه با انگلیس را روز عزای عمومی اعلام کرد، ما هم به تبع ایشان در صحنه حاضر شدیم . در سال ۳۳ در روز ۲۱ آذر در کرمان، مردم به خیابان ریختند و علیه حکومت زاهدی تظاهرات کردند. روز ارتش بود و ارتش هم در خیابانها حضور داشت. عدهای کشته و عده زیادی هم دستگیر و زندانی شدند، از جمله حقیر که در آن موقع ۱۵ سال سن داشتم. فعالیتهای ما ادامه داشت تا زمانی که به رفسنجان رفتیم. با رحلت آیتالله بروجردی و آیتالله کاشانی، مسئله ما این بود که باید به چه کسی بپیوندیم. پس ازآن با ظهور حضرت امام به عنوان مرجع تقلید و سپس رهبر نهضت اسلامی، سمتوسوی فعالیتها شکل جدیدی پیدا کرد که سخن گفتن از آن مجال دیگری می طلبد.