کد QR مطلبدریافت صفحه با کد QR

«آیت‌الله سید ابوالقاسم کاشانی و نسبت او با کارنامه فرزندش سید مصطفی کاشانی» در گفت‌وشنود با دکتر محمدحسن سالمی

سیدمصطفی کاشانی توسط تیمور بختیار کشته شد

21 اسفند 1396 ساعت 13:33

بی تردید مرحوم سیدمصطفی کاشانی فرزند آیت‌الله سید‌ابوالقاسم کاشانی، از فعالان سیاسی دوران نهضت ملی ایران به شمار می رود و رد پای او را می توان در بسیاری از وقایع نهضت ملی رصد نمود. در گفت‌وشنودی که پیش روی شماست، دکتر محمد حسن سالمی درباره کارنامه سیاسی سیدمصطفی کاشانی با پدرش سخن گفته است. این گفت‌وشنود به مناسبت سالروز درگذشت آیت‌الله به شما تقدیم می شود. امید آنکه مقبول افتد.


□ جنابعالی یکی از آگاه‌ترین چهره‌ها به مناسبات درون بیت آیت‌الله کاشانی هستید. شاید برای مخاطب این گفت‌وشنود این پرسش پیش بیاید که آگاهی و احاطه چگونه برای شما پیش آمد؟
به‌نام خدا. قاعدتا شما و خوانندگانتان می‌دانید که من نوه دختری مرحوم آیت‌الله کاشانی و فرزند مرحوم میرزا عباس سالمی هستم. پدرم را در سنین کودکی از دست دادم، به همین دلیل آیت‌الله در سفری که به کرمانشاه آمدند، مرا به تهران و پیش خودشان بردند و از آن به بعد، من در بیت ایشان شاهد امور بودم. همین هم موجب شد که در وقایع دوران نهضت ملی، فعال باشم و از بسیاری از قضایا مطلع شوم.
 

 
□ در یک نگاه کلی باید گفت که مرحوم سید مصطفی کاشانی هم از فعالان دوران نهضت ملی به شمار می رود. از نظر شما نسبت سیاسی او با آیت‌الله کاشانی چیست؟
خدمتتان عرض کنم که مرحوم آقا، فوق‌العاده به مصطفی علاقه داشتند و او در واقع نورچشمی آقا بود. او و شاه قبل از قضیه نهضت ملی نفت خیلی روابط نزدیکی با هم داشتند. مرحوم آقا بسیار مراقب بودند که دربار از دایی مصطفی سوءاستفاده نکند. در این باره خاطراتی دارم که در ادامه خدمتتان عرض خواهم کرد.
 
□ یکی از فرازهای مهم زندگی سید مصطفی کاشانی،تسلیم نامه آیت‌الله کاشانی به شاه در روز 9 اسفند1331است. ظاهرا در آن روز شما هم با او همراه بودید. ماجرا از چه قرار بود؟
همان‌طور که اشاره کردید، در ۹ اسفند سال ۱۳۳۱ خبر آمد که شاه می‌خواهد از ایران برود. ساعت حدود یک بعد از نصف شب ۹ اسفند بود که حشمت‌الدوله والاتبار از طرف دکتر مصدق تلفن زد و خبر داد که: قرار است شاه فردا از ایران برود. آیت‌الله کاشانی گفتند: «خب؟ چه کاری از دست من ساخته است؟» والاتبار گفت که: نخست‌وزیر می‌گویند که: شما رئیس مجلس هستید و شاه هم بدون اجازه شما نمی‌تواند برود، دراین باره اقدامی کنید. آیت‌الله کاشانی نامه‌ای خطاب به مجلس می‌نویسند که: شاه نباید برود. مجلس هم قبول می‌کند، ولی وقتی نامه به دربار می‌رود، دربار قبول نمی‌کند. تجار تهران از قبیل مانیان، شمشیری و قاسمیه از آیت‌الله کاشانی خواستند که خطاب به شاه نامه‌ای بنویسند. یادم هست که ایشان گفتند: «قلم در دستم سنگینی می‌کند، ولی چون مصلحت است، می‌نویسم!»
در هر حال قرار شد من همراه با دایی‌ام مرحوم مصطفی، این نامه را ببریم و به شاه بدهیم. همان‌طور که عرض کردم، دایی مصطفی از قدیم با شاه دوست بود و با هم به شنا و اسب‌سواری می‌رفتند و تنیس‌بازی می‌کردند. این نامه را خود دایی مصطفی نوشت و آیت‌الله کاشانی امضا کردند. موقعی که من و دایی مصطفی به دربار رسیدیم، دیدیم ثریا دارد به شدت گریه می‌کند! چشمش که به دایی مصطفی افتاد، التماس کرد که: نگذارید شاه برود. شاه که آمد، دایی نامه مرحوم آقا را به او داد. شاه خواند و بعد پرسید: «من اگر بمانم، پدرت تاج و تخت مرا حفظ می‌کند؟» دایی گفت: «خیر، تاج و تختت را خودت باید حفظ کنی!» در هر حال شاه رفت توی بالکن و به مردم اعلام کرد که نمی‌رود و می‌ماند. وقتی برگشتیم، مرحوم آقا گفتند: «از فرداست که مطبوعات بنویسند کاشانی طرفدار شاه است! مردم عوام هم که متوجه نخواهند شد چه فداکاری بزرگی در حقشان کردم».
 
□ اشاره کردید که آیت‌الله کاشانی نوعی مراقبت نسبت به فعالیتهای سیاسی مصطفی کاشانی داشتند. از مصادیق این مراقبت، موردی را ذکر کنید؟
قبل از جریان ۲۸ مرداد، دکتر مصدق تصمیم گرفت دایی مصطفی را بازداشت کند و ایشان هم در جایی پنهان شد. مرحوم آقا به مرحوم آقای گرامی ــ شوهر خواهرم ــ گفتند که بگردند هر جور شده مصطفی را پیدا کنند و نگذارند او با دربار همراهی کند. اما متأسفانه وقتی او را پیدا کردند که خیلی دیر شده بود. درروز28 مرداد، دایی مصطفی به رادیو رفته و گفته بود من از طرف آیت‌الله کاشانی به ملت ایران تبریک می‌گویم! بعد از او، دکتر شروین هم این واقعه را به ملت تبریک گفته و از آیت‌الله کاشانی اسم برده بود، در حالی که مرحوم آقا از این طرف به شهربانی تلفن زده و با تیمسار زاهدی درافتاده بود که: « این اوباشی که سر کار آمده‌اند، چه کسانی هستند؟».
تیمسار زاهدی به مرحوم آقا گفته بود: «من که هنوز دولتم را تشکیل نداده و اینها را هم من سر کار نیاورده‌ام، شما کمی تحمیل کنید!»
 
□ واکنش آیت‌الله کاشانی به این رفتار پسرشان چه بود؟
همین که او و دکتر شروین آمدند، مرحوم آقا چنان برافروخته و عصبانی شدند که من در عمرم ایشان را این‌طور ندیده بودم. بر سر دایی مصطفی فریاد زدند که:« تو خیلی بی‌جا کردی که رفتی رادیو و حرف زدی!». دایی مصطفی گفت: «آخر همه می‌گفتند: شما چرا هیچ کاری نمی‌کنید؟» مرحوم آقا فریاد زدند: «مگر قرار بود کاری بکنم؟ مگر من اصلاً در این قضیه دخالتی داشتم؟» بعد سر دکتر شروین فریاد کشیدند که: « چرا اسم مرا پیش کشیدی؟ با من صحبتی کرده بودی که رفتی و از پیش خود حرف زدی؟».
 
□ شما هیچ وقت رویداد ۲۸ مرداد را با عنوان کودتا مطرح نمی‌کنید؟ با اینکه آمریکاییها خود اعتراف کردند در این ماجرا دخالت داشتند، نقش انگلیسیها هم که روشن است.
چون کودتا مختصات خودش را دارد. این در واقع انتقال دولت از مصدق به زاهدی بود و کوچک‌ترین مقاومتی هم از سوی ملت صورت نگرفت. مردم از اوضاع اقتصادی و بگیر و ببندها و رفتار توده‌ایها که دستشان کاملاً باز بود خسته شده بودند. اوضاع طوری بود که وقتی دکتر مصدق را با کمال احترام دستگیر کردند و به زندان بردند، به زاهدی تبریک گفته بود. دکتر صدیقی بعدها در خاطراتش نوشت که در روز ۲۸ مرداد، دکتر مصدق گفت: «رجاله‌ها رفتند، برویم خودمان را به حکومت نظامی معرفی کنیم!»
 
□ در هر صورت این امر یعنی انفعال دولت مصدق دخالت آمریکا و انگلیس را در کودتا نفی نمی‌کند، بگذریم. ماجرای کاندیداتوری سید مصطفی کاشانی برای مجلس چه بود؟ آیت‌الله کاشانی نسبت به این واقعه چه واکنشی نشان داد؟
خاطرم هست انتخابات که شروع شد، هلاکو رامبد آمد و به مرحوم آقا گفت: « که اعلیحضرت بسیار علاقه‌مندند که آقازاده شما از طوالش کاندید مجلس شود، شما اگر اجازه بفرمایید، این کار را بکنیم».
 
□ پاسخ آیت‌الله کاشانی چه بود؟
ایشان فرمودند: «به اعلیحضرت بگویید لطف کنند و این لطف را به مصطفی نکنند!» بعد هم که رامبد رفت، گفتند: «اگر مصطفی کاندید بشود، او را عاق می‌کنم!».من گفتم: «آقا! شما که دیگر نمی‌توانید وکیل بشوید و مصونیت پارلمانی هم نخواهید داشت. دست‌کم بگذارید دایی مصطفی به مجلس برود که حرفهای شما را بزند». مرحوم پروفسور احمد خلیلی و مرحوم علی مصطفوی هم با من موافق بودند، ولی من سعی می‌کردم پدربزرگم را متقاعد کنم که اجازه بدهند. بالاخره ایشان حرف مرا تصدیق کردند و خطاب به بقیه گفتند: «عقل این کل‌حسن از خیلیها بیشتر است!»
در هر حال دایی مصطفی از طوالش کاندید شد و رأی آورد و به مجلس رفت. مرحوم آقا او را صدا کردند و گفتند: «مصطفی! تکلیف خودت را معلوم کن، تو یا باید پسر من باشی یا رفیق شاه؟» دایی مصطفی گفت: «دو روز به من مهلت بدهید تا فکر کنم و بعد جواب شما را بدهم!» بعد از دو روز آمد و گفت: «پسر شما خواهم بود!» مرحوم آقا گفتند: «اگر این‌طور است، پس در مجلس علیه قرارداد کنسرسیوم حرف بزن». قبل از آن مرحوم آقا نامه تندی به دکتر علی امینی نوشته و در آن صراحتاً او را از امضای قرارداد کنسرسیوم منع کرده و گفته بودند: «این کار را نکن! اگر نمی‌توانی، از مقامت استعفا بده!».
در هر حال، دایی مصطفی با کمک صادق بهداد و چند نفر دیگر، متنی را تهیه کرد که در مجلس بخواند. در این فاصله شاه مدام سراغ او را می‌گرفت. بالاخره دایی به من گفت که: «‌برو تلگرافخانه و به شاه تلگراف بزن که: فلانی سخت بیمار است و نمی‌تواند خدمت برسد و بدین وسیله عید را به شما تبریک می‌گوید». من رفتم و این کار را کردم. البته همه می‌دانستند که دایی مصطفی کاملاً سالم است و در واقع دارد تمارض می‌کند.
دایی مصطفی طبق قولی که به مرحوم آقا داده بود، در مجلس علیه کنسرسیوم صحبت کرد و رابطه‌اش با شاه کمی تیره شد. در روزهای بعد که برای دیدن شاه به دربار می‌رود، به او می‌گوید که: « تمام این خرابکاریها در تاریخ به اسم تو ثبت می‌شود. فقط یک قلم این خرابکاریها این است که تیمور بختیار قبل از این که فرماندار نظامی بشود، دار و ندارش یک اتاق بود که وسطش پرده کشیده بود و یک طرف خانواده‌اش زندگی می‌کردند، یک طرفش از مردم پذیرایی می‌کرد. حالا بیا و ببین چه دم و دستگاهی برای خودش به هم زده. روزی نیست که یکی از تجار حاجی بازاری را به اسم توده‌ای دستگیر نمی‌کند و بعد از اینکه از هرکدام پنج تا ده هزار تومان می‌گیرد، آزادشان می‌کند. با همین پولها برای خودش خانه‌ای ساخته که فقط در استخرش هشتصدهزار تومان خرج کرده!».
شاه هم همان روز، همه این حرفها را برای تیمور بختیار بازگو می‌کند و به کنایه می‌گوید: «حالا کی اجازه می‌دهید توی استخر هشتصد هزار تومانی‌ات شنا کنیم؟» تیمور بختیار یکه می‌خورد و می‌پرسد که: این را از کجا می‌داند؟ و شاه می‌گوید: ازگلی گفته! شاه به دایی مصطفی می‌گفت: ازگلی، چون دایی در ازگل باغی داشت که معمولاً برای تفریح به آنجا می‌رفتند. تیمور بختیار به شدت عصبانی می‌شود و به دایی مصطفی تلفن می‌زند و تهدیدش می‌کند که: « اگر ستاره بشود و به آسمان هم برود، بالاخره او را خواهد کشت». بعد هم که در غذای دایی مصطفی سم ریختند و او را کشتند.
 

 
□ درباره چند و چون فوت سیدمصطفی کاشانی حرف و حدیثهای زیادی هست. روایت شما از این ماجرا چیست؟
من آن موقع در ایران نبودم و در اروپا بودم. دایی مصطفی هر روز صبح به سواری می‌رفت. آن روز میرآخورش می‌بیند که او نیامده. دنبالش می‌رود و می‌بیند که در اتاقش قفل است. در را به هر شکلی که بوده باز می‌کنند و می‌بینند حالش خوب نیست. او را سوار ماشین می‌کنند که به بیمارستان ببرند که وسط راه از بین می‌رود. جسد را به پزشک قانونی می‌برند. دکتر ارسطا، رئیس پزشکی قانونی، کرمانشاهی و همشهری و دوست ما بود. جسد را که کالبدشکافی می‌کنند، می‌بینند که در اثر سیانور از بین رفته است. دو روز بعد روزنامه‌های طرفدار دکتر مصدق نوشتند که: مصطفی کاشانی در اثر افراط در مصرف مشروب از دنیا رفته!
 
□ آیت‌الله کاشانی وشما که هیچ وقت این ادعا را نپذیرفتید؟
خیر،چون به نظر من مسموم کردنش محرز است. دایی مصطفی یک ورزشکار کار کشته و زبده بود، مطمئن باشید چنین آدمی در اثر مسمومیتی درحد ادعای آقایان نمی‌میرد. حرف غیر قابل قبولی بود.
 
□ چگونه از فوت ایشان با خبر شدید؟
در آلمان از رادیو اسرائیل شنیدم. بعد به پدربزرگم زنگ زدم که فقط پشت سر هم می‌گفتند، «خدا! خدا!» من هر چه می‌خواستم بدانم چه شده، از حرفهای ایشان سر درنمی‌آوردم. بالاخره آقای گرامی گوشی را از مرحوم آقا گرفت و ماجرا را گفت. ایشان گفت که فامیلهای صاحبخانه آن‌قدر او را دور شهر چرخاندند و دیر به بیمارستان رساندند که دیگر کار از کار گذشته بود. من نامه‌ای دارم که شخصی به آیت‌الله کاشانی نامه نوشته بود که چه نشسته‌اید که تیمور بختیار پسرتان را کشت.
بعدها شنیدم که شب در خانه سیداسدالله موسوی، دایی آقای شیخ الاسلامی بود. معروف بود که موسوی با انگلیسیها رابطه خوبی دارد.
 
□ همو که بعدها سناتور شد و بعد از انقلاب هم مردم او را کشتند.
به هر حال اینها مسائلی هستند که بعد از مرگ دایی مصطفی مطرح شدند. برخی هم می‌گویند که در منزل احمد ناجی، برادر و داماد آقای کاشانی بوده. در هر حال بسیاری از نکات فوت ایشان در پرده ابهام باقی ماند.
 
□ با تشکر از فرصتی که دراختیار ما قرار دادید.


کد مطلب: 5495

آدرس مطلب :
https://www.iichs.ir/fa/news/5495/سیدمصطفی-کاشانی-توسط-تیمور-بختیار-کشته

تاریخ معاصر
  https://www.iichs.ir