زنده یادامیرعبدالله کرباسچیان از فعالان دوران نهضت ملی و پایهگذاران جمعیت فداییان اسلام به شمار می رفت. وی از فراز و فرودهای این نهضت و نیز تشکل متبوع خویش، خاطراتی شنیدنی داشت که شمهای از آن را در گفتوشنود پیش روی بیان داشته است. امید میبریم که انتشار این اثر تاریخی، علاقهمندان را مفید و مقبول آید.
□ جنابعالی برای نخستین بار، ازچه مقطعی و چگونه وارد فعالیتهای سیاسی شدید؟
بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین. پس از فرار رضاخان از ایران، ملتی که سالها سرکوب شده بود، ناگهان نفس راحتی کشید، اما در عین حال نوعی هرج و مرج فرهنگی و اجتماعی شدید هم حاکم شد و فرقههایی چون فرقه کسروی فعال شدند. من آن زمان در قم مشغول تحصیل علوم دینی بودم که کتاب شیعهگری کسروی ــ که پر از وهنیات، بهخصوص جسارت به ساحت مقدس امام صادق(ع) بود ــ منتشر شد. من به تهران آمدم و همراه با عدهای از جوانان مذهبی، مبارزه دشواری را آغاز کردیم که منجر به اعدام کسروی شد. بعد هم که جمعیت فداییان اسلام شکل گرفت، با تمام توانم در صحنه بودم.
□ چگونه با شهید نواب صفوی آشنا شدید؟ ایشان را برای بار نخست درکجا دیدید؟
نخستینبار، برای کار روزانه به بازار تهران میرفتم که دیدم در مقابل مسجد سید عزیزالله، عده زیادی جمع شدهاند. جلوتر که رفتم، دیدم سیدی روحانی با نگاهی نافذ و بیانی پرهیجان روی سکو ایستاده و مردم را به رویارویی با کسروی پلید دعوت میکند. صدای اذان که بلند شد، حرفش را قطع کرد و داخل مسجد رفت. من روی کنجکاوی و شور و حال جوانی وارد مسجد شدم، میخواست وضو بگیرد و دنبال جایی میگشت که عبایش را بگذارد. من جلو رفتم و سلام کردم و گفتم: «آقا! بدهید به من!» لبخند زیبایی زد و جواب سلامم را داد. به قدری چهره جذابی داشت که دلم لرزید. بعد همراه او رفتم و نماز خواندم. بعد از نماز به یک غذاخوری در بازار رفتیم و من به او گفتم که: در مدتی که از قم به تهران آمدهام، چه کارهایی کردهام. من در منزل داییام زندگی میکردم. ایشان به من گفتند که: منزلشان همان نزدیکی است. در طول راه با هم صحبت کردیم و به این ترتیب من با ایشان آشنا شدم.
□ فداییان اسلام درچه مقطعی و چگونه شکل گرفت؟
پس از اینکه شهید نواب صفوی در مرحله اول سعی کرد کسروی را از بین ببرد، اما فقط موفق شد او را زخمی کند، ایشان را دستگیر کردند. ما و عدهای از دوستان که با ایشان صمیمیت زیادی پیدا کرده بودیم، عصرها به منزل دیی ایشان مرحوم سیدمحمود نواب صفوی ــ که از وکلای دادگستری بودند ــ میرفتیم. عدهمان زیاد نبود، چون میترسیدیم لو برویم!
□ چه کسانی بودند؟
شهید سیدحسین امامی، سیدعلی امامی، سلطان محمد فریدنی، سیدمحمود سجادی، فخر قنات آبادی ــ که پس از مدتی از ما جدا شد ــ و بنده. شهید نواب هنگامی که از زندان بیرون آمد، با کمک این چند تن، ساختار اولیه فداییان اسلام را شکل داد. قرار شد جمعیت فداییان اسلام، مبارزه مسلحانه را با هدف اجرای احکام اسلام و و قطع دست اجانب و بیگانگان شروع کند. علاوه بر این قرار شد برای اینکه کل ساختار لو نرود، فقط چند مهره شناخته شوند و سمپاتها و اعضا ناشناخته باقی بمانند. بعد هم همه به خاطر جذابیت شخصیت شهید نواب، به این نتیجه رسیدند که ایشان رهبر فداییان اسلام باشد. بنده در آن زمان روزنامه «خدنگ» را منتشر میکردم و قرار شد دبیر جمعیت باشم.
□ نام فداییان اسلام پیشنهاد چه کسی بود؟
پیشنهاد خود شهید نواب بود که مورد توافق همه قرار گرفت.
□ اولین اقدام رسمی فداییان اسلام، اعدام احمد کسروی بود. شنیدن شرح آن ماجرا از زبان شما مغتنم است.
کسروی پس از خروج از بیمارستان و زخمی که از شهید نواب خورده بود، همچنان به رفتارها و فعالیتهای ضددینی خود ادامه میداد. مرجع بزرگ وقت مرحوم آیتالله سید ابوالحسن اصفهانی، پیام داده بودند که: آیا در ایران یک مرد پیدا نمیشود که دهان این مرد را ببندد؟ جمعیت مبارزه با بیدینی شکایتی را علیه کسروی تنظیم کرده و به دادگستری داده بود، اما کاملاً معلوم بود که رژیم قصد مواجهه جدی با کسروی را ندارد و دست او را کاملاً باز گذاشته است. از این گذشته، خود او وکیل بود و چم و خمهای رسیدگی به شکایات را خیلی خوب میشناخت و لذا میتوانست به نفع خودش اعمال نفوذ کند. قرار شد در روز بازپرسی، پنج تن از برادران یعنی: سیدحسین امامی، سید علی امامی، رضا الماسیان، فدایی و مظفریان به کاخ دادگستری بروند و کار کسروی را بسازند. همین کار را هم کردند و شهید سیدحسین امامی به او حمله و او را به درک واصل کرد. ایشان را دستگیر و زندانی کردند، ولی با کوشش علما و تلاش مردم مدت زیادی نتوانستند او را در زندان نگه دارند. بعد از این ماجرا، شهید نواب حدود یک سال در مشهد در منزل فردی به نام آقا ضیا مخفی شد. پس از یک سال هم به تهران برگشت و پس از دو سه ماه به نجف رفت تا ادامه تحصیل بدهد، ولی بیش از ده ماه در آنجا نماند و برگشت.
□ جمعیت فداییان اسلام از چه زمانی با آیتالله کاشانی همراه شد؟
پس از اینکه ایشان از زندان متفقین آزاد شدند و به تهران برگشتند، روز بعد از آزادی، بنده خدمت ایشان رفتم و اعلامیه فداییان اسلام به مناسبت اعدام کسروی را خدمتشان دادم. ایشان اعلامیه را خواندند و فرمودند: «شما جوانها به درد این مملکت میخورید، نه ما پیرمردها! البته من هم با اینکه پیرمرد هستم، دست از مبارزه نخواهم کشید». عرض کردم: ما میخواهیم با شما رابطه مستمر داشته باشیم. فرمودند: «با احتیاط عمل کنید و مراقب خودتان باشید، مبارزه کار آسانی نیست».
□ از نقش فداییان اسلام در نهضت ملی بگویید؟ این جمعیت تا چه میزان در این فرآیند نقش فعال و تعیین کننده ایفا کرد؟
اساساً قوت گرفتن احتمال ملی شدن نفت و سپس طرح عمومی آن، پس از حضور مؤثر و کارساز فداییان اسلام در صحنه اتفاق افتاد، وگرنه همه چیز در حد آرزو باقی میماند. حداکثر چیزی که تا قبل از مجلس شانزدهم مورد نظر بود، محدود کردن انگلیس در بهرهبرداری از نفت بود و این که قراردادی را که در زمان رضاخان بسته شده بود، به صورت قانونی تجدید کنند و بهرهبرداری انگلیس از نفت ایران، حساب و کتاب پیدا کند. وقتی فداییان اسلام هژیر را زدند و انتخابات مجلس شانزدهم را تجدید کردند، همه دل و جرئت پیدا کردند که به موضوع ملی شدن نفت به شکل جدیتری بیندیشند.
□ اعدام عبدالحسین هژیر چگونه به ابطال دور اول انتخابات منجر شد؟
پس از شهادت سیدحسین امامی، فداییان اسلام اطلاعیه دادند و اعلام کردند که انتخابات تهران باید ابطال شود که کمتر از یک ماه بعد ابطال شد. سؤال من از کسانی که سنگ ملیت و ملیگرایی را به سینه میزنند این است که: در آن اوضاع خطیر، مصدق کجا بود؟ آیا این اقدامات فداییان اسلام نبود که آنها را به مجلس فرستاد؟
□ در فاصله ترور هژیر تا اعدام رزمآرا، جبهه ملی به فداییان اسلام قول داد که در صورت برداشته شدن رزمآرا از سر راه نهضت ملی، احکام اسلام را اجرا کند، اما وقتی این امر محقق شد، دکتر مصدق ابتدا این قول را نادیده گرفت و در سالهای بعد هم کلاً انکار کرد. قضیه از چه قرار بود؟
این قول و قرار چون پنهانی بود، طبیعتاً در جایی مطرح نشد و حتی روزنامه «نبرد ملت» ارگان فداییان اسلام هم به آن اشاره نکرد، لذا زمینههای انکار فراهم شد.
یک روز شهید نواب به من گفت که: فلانی! حتماً جبهه ملی از نتایج اقدامات ما بهره خواهد برد، لذا بهتر است قبل از اینکه به قدرت برسند، با آنها درباره اتمام احکام اسلام اتمام حجت کنیم و از آنها بپرسیم که: اگر ما رزمآرا را بزنیم، آیا احکام اسلام اجرا خواهد شد یا نه؟ این نهایت اخلاص شهید نواب بود که ذرهای درباره سهم خود یا دوستان و همرزمانش در حکومت آینده حرفی نزد.
در هر حال در یکی از روزهای آخر زمستان 1۳۲۹ ،جلسهای را منزل مرحوم حاج محمود آقایی تشکیل شد. قرار بود همه رأس ساعت ۱۲ ظهر در آن جلسه حاضر شوند، اما نامنظم میآمدند و شهید نواب ناچار بود، هر چند نفری که تازه وارد میشدند، مجدداً صحبت کند. در هر حال شهید نواب در آن جلسه قول گرفت که مسئولیت زدن رزمآرا را به عهده خواهد گرفت، فقط به این شرط که جبهه ملیها پس از رسیدن به قدرت احکام اسلام را اجرا کند.
□ از جبهه ملی چه کسانی آمده بودند؟
حائریزاده، نریمان، عبدالقدیر آزاد، حسین مکی، مظفر بقائی، دکتر فاطمی که خیلی دیر آمد. از او پرسیدم: «چرا اینقدر دیر تشریف آوردید؟» گفت: «امیر عزیز! تو که خودت روزنامهنویس هستی و میدانی یومیه عصر یعنی چه؟» در طول مدتی که شهید نواب از ضرورت اجرای احکام اسلامی حرف میزد، فاطمی و مکی نگاه طعنهآمیزی رد و بدل کردند که از نگاه من و شهید نواب مخفی نماند. در عین حال سکوت آمیخته با حیرت و وحشتی بر آنها حاکم بود. شهید نواب با لحن آمرانهای گفت: «حرف من کاملاً روشن و واضح است: اگر ما دولت رزمآرا را ساقط کنیم، شما حاضر به اجرای احکام اسلام هستید یا نه؟ همین و همین!» البته ایشان حق هم داشت، چون مدت زیادی نگذشت که معلوم شد مخاطبان ما در آن جلسه چه موجودات بدعهد و بیخاصیتی هستند. بدیهی است که چنین عهد و پیمانهایی را نمیشود مکتوب کرد. آقایان در آن جلسه مؤکداً قول دادند، ولی بعد با نهایت بیصداقتی به همه حرفهایشان پشت پا زدند.
□ رزمآرا چه ویژگیهایی داشت که فداییان اسلام تصمیم به اعدام او گرفت؟
رزمآرا داشت به سرعت قدرت مطلقه پیدا میکرد و عجیب ترکتازی میکرد. او مزدور انگلیس بود و به شدت در برابر قانون ملی شدن نفت ایستادگی میکرد و معتقد بود که ایرانی که سواد و توانایی درست کردن یک لولهنگ را هم ندارد، چگونه میخواهد صنعت عظیم نفت را اداره کند؟ ما منتظر روز مناسبی بودم تا اینکه آیتالله فیض مرحوم شدند و قرار شد در مسجد شاه برایش مجلس فاتحه بگیرند. قرار بود رزمآرا در آن مجلس شرکت کند. شهید خلیل طهماسبی به صلاحدید شهید نواب برای این مأموریت انتخاب شد و کارش را به نحو احسن انجام داد. پس از رزمآرا، فردی به نام فهیمالملک ــ که رجلی محافظهکار بود ــ کفالت نخستوزیری را به عهده گرفت تا زمانی که جبهه ملی با حسین علاء به توافق رسید و او به عنوان یک محلل سیاسی برای ۳۸ روز روی کار آمد. پس از آن بود که سیر دستگیریها شروع شد و سیدهاشم حسینی، ابوالقاسم رفیعی و سیدعبدالحسین واحدی هم دستگیر شدند.
□ همینطور شهید نواب؟
بله، بعد از اینکه به دستور مصدق این دستگیریها شروع شدند، شهید نواب را به جرم سخنرانیای که چند سال قبل در ساری ایراد کرد بود و مردم پس از آن ریخته و مشروبفروشیها را آتش زده بودند، دستگیر کردند.
□ واکنش آیتالله کاشانی چه بود؟
وقتی موج دستگیریها بالا گرفت، ایشان یک روز امیر علائی را احضار و به او اعتراض کردند که: این چه بساطی است که راه انداختهاید؟ مردم این چیزها را از چشم من میبینند و تصور میکنند من باعث شدهام! امیر علائی سعی میکند قضایا را توجیه کند که آیتالله کاشانی سیلی محکمی به گوش او میزنند!
□ قدری جلوتر برویم وبه یکی از نکات قابل بحث در زندگی شما بپردازیم. چه شد که شما از دبیری فداییان اسلام استعفا دادید؟
من در بهمن ۱۳۳۱ طی اطلاعیهای بسیار محترمانه، استعفای خود را اعلام کردم، چون احساس میکردم دستهای مرموزی در پی این اعمال نفوذ و اخلال در صراط مستقیم تشکیلات هستند. هنوز هم به این مسئله به شدت معتقدم. البته شهید نواب یک انسان به تمام معنی مخلص و متشرع بود و هیچ لکهای به دامان ایشان نمیچسبد، اما احساس میکردم کسانی دارند به تدریج بر تشکیلات فداییان اسلام مسلط میشوند و به خصوص از غیبت شهید نواب و حضور ایشان در زندان سوءاستفاده میکنند. میدانستم که ایشان با بسیاری از تصمیمات و اقدامات آنها راضی نیست. چند بار هم به طور خصوصی به شهید نواب گفتم که: اینها قابل اعتماد نیستند. بیایید روابطتان را با اینها قطع کنید. ایشان اصل ادعای مرا قبول داشت، اما با قطع ارتباط مسئله داشت، به همین دلیل من استعفا دادم.
□ با تشکر از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید.