«کشف حجاب رضاخانی در جستوجوی توجیه دینی» در گفتوشنود با زندهیاد آیتالله سیدعزالدین حسینی زنجانی
□ یکی از اقدامات آشکار ضددینی رضاخان موضوع طرح لباس متحدالشکل و نیز کشف حجاب بود. آیا رضاخان از ابتدا با این سیاست وارد میدان شد؟
بسمالله الرحمن الرحیم. خیر، اتفاقاً رضاخان ابتدا برای اینکه در دل مردم جا باز کند و بتواند به نوعی خود را نزد علما و روحانیون موجه جلوه بدهد، در تظاهر به شعار دینی افراط هم میکرد، از جمله اینکه در ایام محرم با پای برهنه جلوی دستهها راه افتاد و به سر گِل میمالید و سینه میزد. اما هنگامی که از تحکیم پایههای سلطنتش اطمینان حاصل کرد، به تدریج نیات خود را نشان داد.
□ گرایش به پوشش غربی از چه موقع در او شکل گرفت و چگونه به این کار اقدام کرد؟
او سفری به ترکیه کرد و دیدار با آتاتورک روی او تأثیر خیلی زیادی گذاشت و موقعی که برگشت، قانون متحدالشکل شدن لباس و به تبع آن قانون کشف حجاب را مرحله به مرحله اجرا کرد. البته میل به بیدینی و زیر پا گذاشتن احکام شرع در ذات خودش هم بود، منتهی مجالست با آتاتورک و خط گرفتن از او، آنچنان را آنچنانتر کرد. آتاتورک به قدری در قضیه کشف حجاب افراط کرده بود که میگفتند: « در ترکیه قبرهای چند طبقه ساخته بود و علمایی را که زیر بار قانون لباس متحدالشکل پوشیدن و کلاه شاپو بر سر گذاشتن نرفتهاند، کرور کرور میکشت و کلاه را با میخ بر سر آنها میکوبید».
رضاخان هم وقتی به ایران برگشت، بدش نمیآمد از این جور اقدامات بکند، منتهی جایگاه و منزلت روحانیون، مراجع و علما در ایران بسیار با ترکیه فرق داشت و لذا با مقاومتهای جدی از سوی آنها روبهرو شد.
□ معمولا در اینگونه مواقع ودر مراحل اولیه، اینگونه افراد برای تحقق منویات خود در یک جامعه دینی، به دنبال ساختن منطق مذهبی هم هستند.آیا رضاخان هم به این کار دست زد؟
بله. یکی دو نفر آدم دینفروش بودند که با او همراهی میکردند. از جمله یک سیدالعلمایی در تبریز بود که تا آن زمان بسیار هم آدم محترمی بود، منتهی یک بار که رضاخان از زنجان عبور میکرد و مردم به استقبالش رفته بودند، چون خودش سواد و بهخصوص فهم دینی نداشت، از سیدالعلماء که همراه مردم به استقبالش رفته بود، پرسیده بود که آیا در اسلام ضرورتی برای حجاب هست؟ و نمیدانم سید روی چه حسابی، شاید هم برای برای خوشامد شاه گفته بود که: برای ضرورت حجاب هیچ حکم و آیهای نداریم! همیشه و در تمام دورانها چنین افراد فرصتطلبی پیدا میشوند. رضاخان هم از این نوع افراد سوء استفاده و به حرفشان استناد میکرد و مقاصدش را پیش میبرد.
□ ظاهرا مرحوم ابوی با رضاخان سابقه تقابل و مبارزه طولانی داشتند. قدری از خاطراتتان در این موضوع بفرمایید؟
من یکبار از ایشان در این زمینه سؤال کردم و ایشان فرمودند که: « من او را مرتد میدانم، چون منکر حجاب است که از ضروریات دین است». ایشان معمولا درباره رضاخان میفرمودند: «من در ارتداد رضاخان شک ندارم، بلکه به دین و ایمان کسانی شک دارم که در ارتداد و کفر رضاخان شک دارند!».
□ این دیدگاه و به تبع آن رفتارهای متناسب با آن، برای ایشان چه پیامدهایی داشت؟
ایشان به یکی از بستگان ما در زنجان ــکه خانوادهاش آنگونه که باید و شاید حجابش را رعایت نمیکرد ــ نامهای نوشتند و به او گوشزد کردند که حجابش را رعایت کند. ظاهراً آان نامه به دست شهربانی میافتد و مرحوم ابوی را چندین بار از شهربانی احضار کردند که ایشان نرفتند، ولی بالأخره یک روز مجبور شدیم با هم به تهران برویم. ایشان یک روز صبح برای بازپرسی به شهربانی رفتند و ما هر چه تا ظهر منتظر شدیم، برنگشتند. حدود ساعت ۳ بعد از ظهر یک نفر آمد و از طرف ایشان پیام آورد که: « من کارم که تمام بشود، برمیگردم، نگران نباشید!» وقتی برگشتند فرمودند: «در شهربانی نامهای را که به آن قوم و خویش نوشته و در آن تذکر داده بودم، آوردند و پرسیدند: نامه مال شماست؟ من تأیید کردم. پرسیدند: مگر نمیدانید که اعلیحضرت حجاب را قدغن اعلام کرده؟ گفتم: من تابع دین اسلام هستم و حرف قرآن برای من حجت است. قرآن هم حکم به حجاب داده است. تمام وجود من از دین اسلام است و اگر در بیان احکام آن کوتاهی کنم، در واقع دینی را که به اسلام دارم ادا نکردهام و باید فردای قیامت پاسخگو باشم. فقط در یک صورت میتوانید مرا خاموش کنید، آن هم اینکه مرا بکشید، چون باز هم دست از گفتن حقیقت دین برنمیدارم!»
□ از ماجرای مسجد گوهرشاد چه نکاتی در ذهن دارید؟
در ایامی که آن فاجعه روی داد، من چندان سنی نداشتم. یادم هست کسانی که برای زیارت به مشهد رفته بودند، خبر آن واقعه را برای ما آوردند. پس از آن فاجعه با مرحوم ابوی به مشهد رفتیم و یکی از مریدان ایشان ما را برد و یک گور دستهجمعی را نشانمان داد و گفت: شهدای مسجد گوهرشاد را در این خندق دفن کردهاند! هنوز هم پس از سالها واقعاً معلوم نیست چند نفر در آن حادثه به شهادت رسیدند.
□ ظاهراً با مرحوم بهلول هم ملاقاتهایی داشتهاید، ایشان از فاجعه مسجد گوهرشاد چه میگفت؟
بله، در سال ۵۰ در زنجان سخنرانی تندی علیه شاه ایراد کردم وبعد از آن، مرا به مشهد تبعید کردند. مرحوم بهلول پس از آزادی از زندان افغانستان و رفتن به مصر و عراق، حالا به ایران برگشته بود. از او پرسیدم: در قضیه مسجد گوهرشاد چه گذشت؟ گفت: در آن سه چهار روز که با مردم در مسجد گوهرشاد بست نشستیم، من دائماً مشغول سخنرانی بودم و فقط برای نماز از منبر پایین میآمدم... طوری که خودش میگفت عدهای از مریدانش و بعضی از مسئولین، او را فراری میدهند و سپس به افغانستان میرود و حدود سی سال در آنجا در حبس به سر میبرد. از زندانهای سختی که در آنجا کشیده بود میگفت و ازمورچههایی که امان زندانیهایی را میبریدند و نیش آنها از زنبور هم بدتر بود!
□ روحیهاش چطور بود؟
با آن همه سختیهای غیرقابل تحملی که در افغانستان تحمل کرده بود و آنها مو به مو توضیح میداد، بسیار روحیه خوب و توکل بالایی داشت. حدود صد سالی هم عمر کرد.
□ چه ویژگیهایی داشت؟
دائماً در حال ذکر گفتن و عبادت و نوافل بود و برای تبلیغ دین از هیچ تلاشی فروگذار نمیکرد. چه از نظر جسمی و چه از نظر روحی، ابداً یک آدم عادی نبود و قدرت عجیبی داشت. به نظر من موجود عجیب اهل سیر و سلوک و نادری بود.
□ با تشکر از فرصتی که دراختیار ما قرار دادید.