او در مصاحبه با فالاچی در رابطه با حکومت سلطنتی و اعمال قدرت بر مردم گفته بود: «برای انجام کارها قدرت لازم است، برای نگهداری قدرت هیچ احتیاجی به اجازه یا مشورت با کسی نیست و نباید با کسی در مورد تصمیمها بحث کرد».
فراز و فرود نگرش محمدرضا پهلوی درباره مردمسالاری؛
شاهی که از دموکراسی منزجر بود
21 فروردين 1397 ساعت 14:26
او در مصاحبه با فالاچی در رابطه با حکومت سلطنتی و اعمال قدرت بر مردم گفته بود: «برای انجام کارها قدرت لازم است، برای نگهداری قدرت هیچ احتیاجی به اجازه یا مشورت با کسی نیست و نباید با کسی در مورد تصمیمها بحث کرد».
دموکراسی به مفهوم حکومت مردم توسط مردم، به عنوان یکی از اشکال شناخته شده حکومتداری در قرن بیستم مورد توجه بسیاری از حکومتهای دنیا قرار گرفت. با این حال محمدرضاشاه پهلوی بهرغم وابستگی سیاسی و اقتصادی به غرب، یکی از منتقدان جدی و سرسخت دموکراسی بود. شاید چندان بیراه نباشد، اگر بگوییم وی انزجار و تنفر خاصی از این نوع حکومت در ایران داشت. هر چند در تعریف از دموکراسی غربی و آمریکایی به تمجید و ستایش آن میپرداخت. این موضوع ریشه در علل و عوامل خاصی داشت که البته تشخیص برخی از آن موارد برای بسیاری از پژوهشگران تاریخ آسان و شناخته شده است. با این حال تلاش میشود در این نوشته ضمن تبیین دیدگاه شاه نسبت به دموکراسی، به تشریح علل انزجار وی از دموکراسی در ایران نیز پرداخته شود.
دموکراسی در قرن بیستم
ساموئل هانتینگتون در تعریف از دموکراسی قرن نوزدهم و بیستم از سه موج مردمسالاری صحبت نموده است. وی معتقد است اولین موج دموکراسی از قرن نوزدهم شروع شد و تا سال 1919، پس از جنگ جهانی اول به طول انجامید. این دوره، زمانی بود که خیلی از مردمسالاریهای قدیمیتر اروپای غربی و آمریکای شمالی پدید آمده بودند. با این حال بهتدریج رشد مردمسالاریها متوقف شد و در طول دوره بین دو جنگ جهانی، قبل از موج دوم مردمسالاری که پس از جنگ جهانی دوم در سال 1945 شروع گردید، کاهش یافت.
در موج دوم، دولتهای متعددی به بازسازی دموکراسی پرداخته و یا در امتداد صفوف مردمسالار قرار گرفتند. البته مهم است که توجه داشته باشیم که بخشهایی از اروپای مرکزی، شرقی و جنوب به نظامهای اقتدارگرای آن زمان تبدیل شدند. سپس موج سوم مردمسالاری در سالهای 1960 آغاز گردید و میتوان گفت تا به امروز نیز به اجرا درآمده است.
این موج در مبارزه با استعمار کشورها در آفریقا و شرق میانه آغاز شد و ظهور مردمسالاری در جنوب اروپا و آمریکای لاتین و همچنین ظهور مردمسالاریهای جدید در مرکز و شرق اروپا پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی را در برمیگرفت.1 با این توصیف کلی از مراحل دموکراسی، فارغ از موج اول که با حکومت رضاشاه مصادف بود، میتوان گفت محمدرضاشاه پهلوی در هیچیک از ادوار دموکراسی، به این نوع حکومت علاقهمند نشد. وی برداشت و تعریف خاصی از دموکراسی داشت که در قسمتهای مختلفی از صحبتهای خود بدان پرداخته است.
تعریف شاه از دموکراسی
تعریف شاه از دموکراسی در عمل و نظر کاملاً متناقض و عجیب بود. البته این تناقض متأثر از منافع سیاسی وی و نیز شرایط کشور بود. شاه که حکومت خود را مدیون تلاشهای آمریکا و انگلیس میدانست در ظاهر از اصول آن کشورها به خصوص دموکراسی نیز تعریف مینمود و اهداف کشور را با کشورهای دموکراتیک یکسان میپنداشت. «هدفهای اساسی ما و ملل دموکراسی غرب یکسان و این تساوی آرمانها مایه افتخار ما و ملل مغرب زمین است».2 شاه دموکراسی غرب را به دلایل خاصی چون احترام به آزادی بیان، تمجید کرد و بارها در ستایش از آن صحبت نمود. در یک نمونه در مصاحبهای با اوریانا فالاچی که از آن به عنوان بدترین مصاحبه وی نیز یاد میشود گفته بود: «کشورهایی که شیفته دموکراسی حقیقی هستند همواره عقیده دانشمندان و صالحان را محترم داشته آن را به کار می بندند». از سویی دلبستگی شاه به دموکراسیهای غربی و بهخصوص آمریکایی به این دلیل بود که به گفته شاه این کشور برخلاف امپراتوریهای سابق هیچگاه در اندیشه تصرف و تسلط بر ملت ما نبوده است... شاه با اظهار این نکته که روابط فرهنگی و سیاسی و اقتصادی ایران با دموکراسیهای غربی چندین قرن سابقه دارد معتقد بود حال که مردم و دولتهای کشورهای آزاد غربی ابراز علاقه کردهاند ما را یاری دهند چرا باید از این کمک محروم بود؟3 اما وجه تناقض اعتقادات شاه به دموکراسی از آنجا ناشی میشد که محمدرضاشاه در رابطه با مردم ایران به چنین نوعی از حکومت اعتقاد نداشت. البته دیدگاه وی در رابطه با دموکراسی در ایران را میتوان به دو دوره زمانی تفکیک نمود:
شاه که اقدامات خود را کاملاً دموکراتیک میدانست در ستایش آن در کتاب "مأموریت برای وطنم" نوشت: «چون شاه مشروطه هستم دلیلی نمیبینم که مشوق تشکیل احزاب نباشم و مانند دیکتاتورها تنها از حزب دست نشانده خود پشتیبانی نمایم... حزب ملیون حزب محافظهکار است و حزب مردم باید نقش چپ را بازی کند».
دوره اول از زمان آغاز پادشاهی تا اوایل دهه 40 است. در این دوره شاه ظاهراً تلاشهایی برای استقرار حکومت دموکراتیک نمود. درواقع ایدئولوژی رسمی ــ و البته نه واقعی ــ دولت شاه بر آن بود که سرانجام هدف نهایی و غایی از نوسازی و توسعه اجتماعی نیل به مشارکت سیاسی گسترده خواهد بود. به گفته شاه، «اصلاحات ارضی، آزادی زنان و سهیم شدن کارگران در سود کارگاهها تنها مقدمه بودند. هدف ما برقراری حکومت مردم به وسیله مردم و دستیابی به دموکراسی قانونی واقعی بود».4 بر این اساس وی به شکلی ظاهراگرایانه و دستوری در راستای گسترش مشارکت سیاسی که لازمه دموکراسی بود، اقدام به تأسیس دو حزب ملیون به رهبری اقبال و حزب اقلیت به رهبری علم نمود که میتوان گفت هر دو حزب عملاً زیر نظر شاه عمل کرده و از او تبعیت می نمودند. شاه که اقدامات خود را کاملاً دموکراتیک میدانست در ستایش آن در کتاب "مأموریت برای وطنم" نوشت: «چون شاه مشروطه هستم دلیلی نمیبینم که مشوق تشکیل احزاب نباشم و مانند دیکتاتورها تنها از حزب دست نشانده خود پشتیبانی نمایم... حزب ملیون حزب محافظهکار است و حزب مردم باید نقش چپ را بازی کند».5 اما در عمل همین اقدامات محدود و دستوری شاه در راستای ایجاد احزاب سیاسی، از درون ساخت قدرت بود نه بیرون از آن.6 از این رو میتوان گفت هیچ یک از آن اقدامات نمادین در راستای حکومت دموکراتیک نبود. درواقع وی اعتقادی به دموکراسی در ایران نداشت. این موضوع در عمل بعد از دهه 40 وسعت و قدرت بیشتری یافت و اندک نهادهای دموکراتیک نیز بهتدریج حذف گشت و یا در نهادهای دولتی ادغام شد.
ضرورت قدرت غیردموکراتیک در ایران: دهه 40 و 50
برخلاف تفکرات شاه در دهه 20 و 30 که بر استقرار نهادهای شبه دموکراتیک متمرکز بود، در دهه 40 و 50 عکس این دیدگاه را شاهد هستیم. شاه در این دوره به این باور رسید که دموکراسی برای ایران زود است و حذف حکومت سلطنتی نتیجهای جز هرج و مرج نخواهد داشت. وی حکومت سلطنتی را تنها شکل منطقی و موجه برای مردم ایران میدانست که ریاست آن هم با شخص خود شاه باشد. او در مصاحبه با فالاچی در رابطه با حکومت سلطنتی و اعمال قدرت بر مردم گفته بود: «برای انجام کارها قدرت لازم است، برای نگهداری قدرت هیچ احتیاجی به اجازه یا مشورت با کسی نیست و نباید با کسی در مورد تصمیمها بحث کرد».7 درواقع شاه نیاز داشت برای حفظ و تداوم قدرت خود، به چنین توجیحاتی دست زند. از دیگر ادعاهای وی در خصوص ضرورت حکومت سلطنتی، ظلاللهی بودن تخت و تاج پادشاهی بود که به وسیله آن سعی میکرد مردم را به اطاعت از خود وادار کند و حکومت خود را مشروع و الهی جلوه دهد. «شاه ادعا میکرد به خدا اعتقاد دارد و در حقیقت به وسیله او به منظور انجام یک رسالت انتخاب شده است».8
بر اساس این توجیهات، با آغاز دهه 50 شاه برترین قدرت سیاسی بود و شخص اول مملکت محسوب میگردید. هر اتفاقی که قدرت سیاسی را به چالش میطلبید با واکنش سخت نهادهای امنیتی مواجه میشد. از این رو در این دوره شاهد مواردی چون انحلال احزاب و تشکیل حزب واحد رستاخیز، ایجاد نهادهای نظامی و امنیتی فراگیر، سرکوب مطبوعات و آزادی بیان و مسائلی از این دست هستیم که همه در راستای تمرکز قدرت مرکزی ایجاد شدند. البته مشخص است اهداف شاه از ایجاد چنین ساختاری، ترس از محدود شدن قدرتش بود و نه اعتقادات شخصی یا سیاسی وی. ترسی که قطعاً ریشه در تصورات شاه از محدود شدن قدرت و یا حذف شدن او از دایره قدرت سیاسی داشت. نتیجه این ساختار، فضای سیاسی بسته و فرهنگ سیاسی ناکارآمدی بود که بخشی از آن در تربیت و پرورش نخبگان وابسته به دربار تعریف میشد. نخبگانی که ارتقای درجه خود را نه در تقویت تخصص خود که در وفاداری و اطاعت محض و مطلق از شاه میدیدند. این افراد با رفتارها و گفتارهای متملقانه خود به توهمات، تکبر و شخصیتپرستی و خودبزرگبینی شاه دامن میزدند. 9چرخهای معیوب و باطل که با دامن زدن به توهمات شاه، در نهایت باعث تقویت نخبگان متملق میشد.
سخن نهایی
بررسی دموکراسی در قرن بیستم و نگاه شاه به این مقوله نشان داد که وی بهرغم دلبستگی به این نوع حکومت، هیچگاه با امواج آن همراه نشد و کاملاً عکس آن حکومتداری کرد. وی باوجود شیفتگی به حکومت غرب و آمریکا، بر ضرورت حکومت دیکتاتوری و سلطنتی تأکید داشت تا از این طریق مانع هرج و مرج در کشور گردد! از این رو در زمانهای که بسیاری از کشورها با موج سوم دموکراسی و مبارزه با استعمار همراه گشتند وی گریزان از آن به تقویت پایههای حکومت استبدادی خود پرداخت و موجب تشکیل نظام سیاسی ناکارآمد گشت. نتیجه این سیاست در نهایت شکست مفتضحانه وی و همراه شدن مردم با موج انقلاب جهت مبارزه با استعمار و استبداد داخلی بود که خود را در قالب انقلاب اسلامی نمایان ساخت.
شماره آرشیو: 103-148ن
پی نوشت:
1. Hix, s. and m. whiting, introduction to political science, university of London, 2012, p: 34.
2. علیرضا ازغندی، روابط خارجی ایران 1320- 1357، تهران، نشر قومس، 1384، چاپ ششم، ص 46
3. ازغندی، همان، ص 47.
4. حسین بشیریه، موانع توسعه سیاسی در ایران، تهران، گام نو، 1384، چاپ پنجم، ص 110.
5. محمدرضا پهلوی، مأموریت برای وطنم، تهران، بینا، 1350، ص 336.
6. بشیریه، همان، ص 110
7. اوریانا فالاچی، مصاحبه اوریانا فالاچی با شاه ایران: بخش سانسور شده کتاب مصاحبه با تاریخ، بیجا، بینا، بیتا. ص 8.
8. علیرضا ازغندی، تاریخ تحولات سیاسی و اجتماعی ایران (1357- 1320)، تهران، انتشارات سمت، 1384، چاپ سوم، ص 258.
9. علیرضا ازغندی، نخبگان سیاسی ایران بین دو انقلاب، تهران، نشر قومس، 1384، چاپ سوم، ص 165.
کد مطلب: 5551