«خاطراتی از مخالفت آیتالله سیدابوالقاسم کاشانی با نخستوزیری عبدالحسین هژیر» درگفتوشنود با آیتالله سیدمرتضی مستجابی
در بیست وهفتمین روز از خردادماه 1327، راهپیمایی پرشکوهی از منزل زندهیاد آیتالله سیدابوالقاسم کاشانی به سوی محل مجلس شورای ملی و در اعتراض به نخستوزیری عبدالحسین هژیر برگزارشد. در گفتوشنودی که هم اینک پیش روی دارید، عالم جلیل حضرت آیتالله سیدمرتضی مستجابی(مستجاب الدعواتی)که از سردمداران این حرکت اعتراضی بوده، خاطرات خود را از این رویداد تاریخی بیان داشته است.
□ موضوع گفت وگوی ما، درباره مخالفت مرحوم آیتالله سیدابوالقاسم کاشانی با نخستوزیری عبدالحسین هژیر و راهپیمایی تاریخی 27 خرداد 1327 در مخالفت با نخستوزیری اوست.منتها مناسب است که در آغاز، به کیفیت آشنایی خود با مرحوم کاشانی اشارهای داشته باشید.
بسم الله الرحمن الرحیم. در تحصیل در مدرسه مروی، در مقابل این مدرسه، یک مغازه خیاطی بود که فردی به نام آقای مهدی در آن مشغول فعّالیت بود. با آقای مهدی آشنایی پیدا کرده بودم روزی ایشان به من گفت: شما نمیخواهید آیتالله کاشانی را ببینید؟ گفتم: اتّفاقاً خیلی مشتاق دیدار ایشانم. گفت: پس آماده باش به دیدار ایشان برویم.به اتّفاق به محلّه پامنار منزل حضرت آیتالله کاشانی طابثراه رفتیم. به منزل ایشان که رسیدیم مشغول تدریس خارج مکاسب بودند! بیان شیوای آیتالله کاشانی اشتیاقم را برای بهرهمندی از محضرشان دو چندان کرد. سراپا گوش شدم و از محضر درسشان استفاده کردم و بعد به معرّفی خود پرداختم. ایشان بسیار با گرمی از بنده استقبال کردند و این اوّلین ملاقات من با معظمله بود. ارتباط بنده با آیتالله کاشانی با رفت و آمدهای پیدرپی موجب شد در دریف افراد سیاسی قرار بگیرم. بزرگان لشکری و کشوری به خدمتشان میآمدند و در همین ملاقاتها بود که بنده نیز با آنان آشنایی پیدا میکردم و از مباحث اخلاقی و دروس حوزوی ایشان هم بهره وافی میبردم. هر چند آیتالله کاشانی به واسطه مشغلههای سیاسی سالها از درس و بحث فاصله داشتند، امّا چنان از حضور ذهن و فراستی برخوردار بودند که در بیان نکات دروس، گویا همان شب قبل مطالعه و مرور کرده و آنان را خواندهاند. در بیان مطالب علمی با زبانی سلیس و روان و شیوا، مباحث را ارائه میفرمودند به طوری که هر کس از این مطالب هم دور بود نیز بهره میبرد.
من مناسب میدانم در این مقام، شرح حال کوتاهی از استاد و مقتدای خود آیتالله سیدابوالقاسم کاشانی ذکر نمایم. ایشان فرزند آیتالله حاج سید مصطفی کاشانی و او نیز فرزند آیتالله سید حسین کاشانی است که پدر و جد او هر دو از علما و فقهای بزرگ زمان خود بودند. جدش سید حسین از شاگردان سید ابراهیم قزوینی و حاجی کلباسی و شیخ محمدحسین اصفهانی( صاحب فصول) بوده و خود از علما و مراجع تقلید در تهران به شمار میرفته و در سال 1296 قمری از دنیا رفته است. پدر آیتالله کاشانی یعنی مرحوم آیتالله حاج سید مصطفی کاشانی ( متولد1268 ق) نیز از محضر علمای اصفهان مانند آخوندخراسانی و جهانگیرخان قشقایی، آقا محمدرضا قمشهای و شیخ محمدباقر نجفی بهره فراوان برد و از علمای اصفهان به اخذ درجه اجتهاد نائل گشت. هوش سرشار، نبوغ بالا و پشتکار فوقالعاده وی سبب شد در تمامی علوم و دانشها از فقه، اصول حدیث، رجال، تفسیر، تاریخ، ادبیات، کلام، فلسفه و ریاضیات، جامعیت و مهارت پیدا کند. و همه اینها در زمانی بود که او هنوز بیش از بیستوچهار سال نداشت. آیتالله سید مصطفی کاشانی در نجف، تهران و کاشان از مراجع و فقها و مدرسان عالیمقام به شمار میرفت و در محاسن اخلاقی، قریحه شعری، خط زیبا، مجاهدتهای سیاسی و اجتماعی نیز زبانزد بوده و در سال1337ق در کاظمین از دنیا رفت و همان جا آرمید. از ایشان آثاری در فقه، اصول، تفسیر و ادبیات شعر به جا مانده است.
و اما استادم آیتالله سید ابوالقاسم کاشانی در سال1300ق بهدنیا آمد و در سن16 سالگی همراه پدرش به حج و زیارت عتبات عالیات مشرف شد و در نجفاشرف محضر پدر و بزرگانی مانند آخوندخراسانی و حاج میرزا حسین خلیلی رازی استفاده کرد و در25 سالگی به اجتهاد رسید. مراجع و فقهای نامدار شیعه مانند آیات عظام میرزا محمدتقی شیرازی، شریعتاصفهانی، آقا ضیاء عراقی و سید ابوالحسن اصفهانی اذعان به مقام منبع و اجتهاد ایشان نموده و او را ستودهاند. آیتالله کاشانی در ماه شوال1381 قمری رحلت کرد و پس از تشییع مفصل و مجلل در شهرری در مقبره علامه کنی آرمید.
□ بپردازیم به موضوع اصلی این گفت وگو یعنی مخالفت آیتالله با نخستوزیری عبدالحسین هژیر. لطفا بفرمایید که زمینه های این مخالفت چه بود؟
خدمتتان عرض کنم که احمد قوام معروف به قوامالسلطنه پس از خاتمه ماموریت خود در دی ماه 1326 ، جایگاهش را به حکیمی سپرد و حکیمی با وجود ناآرامی های بسیار، از جمله قتل محمد مسعود توسط حزب توده، چندان دوام نیاورد و در تیرماه 1327 جای خود را به عبدالحسین هژیر داد. هژیر باتوجه به سابقهای که داشت با مخالفت شدید آیتالله کاشانی و فداییان اسلام روبهرو شد؛ تظاهرات گستردهای در تهران بپا شد که من، خود، محور حرکت آن بودم.
□ از خاطرات آن روز تاریخی بفرمایید.
به دستور آیتالله کاشانی اجتماعی عظیم بهراه افتاد. در ابتدای صف، حقیر بودم که در دستم قرآن کریم بود که آن را در دستمالی تمیز پیچیده در صف اول جمعیت به طرف مجلس حرکت کردیم. پشت سر ما علما و طلاب که از قم و دیگر بلاد برای شرکت در این کار بزرگ آمده بودند و تعدادشان زیاد بود. بعد از علما، جمعیت فداییان اسلام حرکت میکرد و پس از آنها، مجمع مسلمانان مجاهد که آیتالله کاشانی آنها را هدایت میکردند و پس از این قشر تحصیلکرده جمعیت، مردم کوچه و بازار بودند .میگفتند که اول جمعیت، درب مسجد سپه سالار جنب مجلس شورای ملی، و آخر جمعیت نزدیکی مسجد شاه (امام فعلی) بوده است.
در مقابل مدرسه سپه سالار که رسیدیم، کامیونهای نظامی از دور پیدا شد. مرحوم سیدحسین امامی و مرحوم خاقانی مرا سردوش خود گرفتند و حرکت خود را دنبال کردیم به سوی مجلس شورا. شعار ما این بود: « دولت خائن هژیر لیاقت اداره کردن مملکت را ندارد». سه صف نظامی جلوی ما را گرفت؛ میان آنها سرتیپ دفتری بود که به من گفت: کجا میروید؟ گفتم مجلس، طبق دستور آیتالله کاشانی. او گفت: این جمعیت میخواهد مجلس برود؟ گفتم: جمعیت درب مجلس میایستد و دو نفر سخنرانی خواهند کرد. او در جواب گفت: من هم دستور دادهام نگذارند شما حرکت کنید. مردم چون این سخن را شنیدند حرکت کردند. سرتیپ دفتری با چوب دستیاش به پای من زد، من هم با پاهایم به سینه او زدم و او به زمین افتاد. سرتیپ دفتری دستور زدن داد. اول با ته تفنگ، سپس با سر نیزه و بعدا با فشنگ، البته قصدشان این بود که مردم را بترسانند و رعب و وحشت ایجاد کنند. آقای خاقانی که من روی شانهاش قرار گرفته بودم، پیاپی سرنیزه به ران پایش خورد و خون از او فواره زد! او یکی از نامدارترین بوکسرهای ایران بود، قد بلند و رشید، تمام خونهای پایهایش را میگرفت و به سر و صورت و بدنش میریخت که یکپارچه خون شده و از حرکت نایستاد. ما به درب مجلس رسیدیم، بعضیها زخمی شدند.
□ از واکنش آیتالله کاشانی به پیامدهای حمله آن روز پلیس به مردم در آن روز، چه خاطراتی دارید؟
پس از سخنرانی آن روز در برابر مجلس ــ که آرامش در پی نداشت ــ به خانه آیتالله کاشانی برگشتیم. آقا خیلی ناراحت بودند. خواسته بودند به خیابان بیایند که مردم پامنار نگذاشته بودند. در هر حال مرا که دیدند فرمودند: به من خبر داده اند که شما شهید شدهای! حقیر گفتم فعلا خدمت شما هستم. زخمیها را به سالن خانه آقا آوردند و پزشکان شروع به معالجه و مداوا کردند. به اکثر رسانهها، از داخلی و خارجی، تلفن شد که برای مصاحبه با آیتالله کاشانی حضور بههم رسانند. همگی آمدند و به هر زبانی با آنان مصاحبه شد و جریان روز را برای آنها تعریف کردند. تا اینکه سپهبد رزمآرا و سرتیپ دفتری رئیس کل شهربانی به خانه آقا آمدنمد و تقاضا کردند زخمیها را به درمانگاه ببرند. ولی آقا اجازه نداد و خطاب به آنان فرمودند: « پدرسوختهها با پول ملت گلوله میخرید و به خود ملت شلیک میکنید! به هژیر بگویید نعشت را در میدان بهارستان میاندازم!». در حالی که آیتالله کاشانی بینهایت ناراحت و خشمگین بودند، آنها مرخص شدند. آن روز و شب در خانه آقا، مردم خیلی در رفت و آمد بودند و مواظب بودند که خطری آقا را تهدید نکند. در همین روزها بود که نواب صفوی با تلاش پیگیر خود، مبارزات سیاسی و اجتماعی را به دستور آیتالله کاشانی دنبال کرد. با سقوط هژیر در آبان ماه 1327، محمد ساعدی مراغهای جای او را گرفت که کابینه او هم شش ماه بیشتر دوام نیاورد. از جریانهای این دوره میتوان به قتل هژیر، تشکیل مجلس موسسان، تبعید آیتالله کاشانی، ترور نافرجام محمدرضا شاه و غیرقانونی شدن حزب توده، اشاره کرد.
□ شاید بتوان ترور شاه را، بهانه ای دانست برای مواجهه با وقایعی چون اعتراض به نخستوزیری عبدالحسین هژیر.از پیامدهای این ترور چه خاطراتی دارید؟
با ترور شاه، که در 15 بهمن 1327 توسط فخرآرائی صورت گرفت و به نظر ساختگی میرسید، چند حادثه مهم در کشور به وقوع پیوست:
اول: آنکه، پس از ترور، بلافاصله ضارب را کشتند تا معلوم نشود از طرف چه سیاستی این ترور انجام شده است.
دوم: آنکه، بلادرنگ در همان شب، تمام رؤسای جرائدی را که بر ضد شاه و دربار سخن میگفتند، بازداشت کردند و محل کارشان را با آجر و سیمان مسدود کردند.
سوم: آنکه، تابلوی احزاب توده که از احزاب پیشهور ایران به شمار میرفت و با جماهیر شوروی نزدیک بود، غیرقانونی اعلام شد.
چهارم: سرتیپ دفتری، فرمانده نظامی، جرئت کرد نصف شب به خانه آیتالله کاشانی هجوم برده و معظم له را به بهانه دخالت در ترور محمدرضاشاه به قلعه فلک الافلاک خرمآباد تبعید کند. عدهای از فداییان اسلام و خود حقیر چهار روز و پنج شب در منزل آیةالله العظمی بروجردی متحصن شدیم و خواستار رهایی آقای کاشانی شدیم که با اقدام آقای بروجردی، آیهالله کاشانی از فلکالاملاک به بیروت منتقل شدند. نهایتا این تبعید، با انتخاب ایشان به نمایندگی مجلس شانزدهم ملغی شد و ایشان با استقبالی کم نظیر، به کشور بازگشتند.