حجتالاسلام والمسلمین سید عیسی طباطبایی از یاران و حامیان دیرین امام خمینی و انقلاب اسلامی در لبنان بهشمار میآمد. وی از تعامل شیعیان لبنان با نهضت اسلامی خاطراتی فراوان دارد که شمهای از آن را در گفتوشنود پیش روی بیان داشته است.
«نظری بر زمینههای پیوند شیعیان جنوب لبنان با انقلاب اسلامی ایران» در گفتوشنود با حجتالاسلام والمسلمین سید عیسی طباطبایی
به امام عرض کردم: شیعیان لبنان از انقلاب ایران بسی خوشنودند
19 تير 1397 ساعت 11:02
حجتالاسلام والمسلمین سید عیسی طباطبایی از یاران و حامیان دیرین امام خمینی و انقلاب اسلامی در لبنان بهشمار میآمد. وی از تعامل شیعیان لبنان با نهضت اسلامی خاطراتی فراوان دارد که شمهای از آن را در گفتوشنود پیش روی بیان داشته است.
□ شاید مناسب باشد که این گفتوشنود را از این موضوع آغاز کنیم که جنابعالی از چه دورهای و چگونه با امام موسی صدر آشنا شدید؟
بسم الله الرحمن الرحیم. باید پاسخ به شما را از خاطرهای شروع کنم. یک بار به قصد سفری یکماهه به لبنان رفتم. بیمار بودم و دائماً خون دماغ میشدم! امام موسی صدر فهمید بیمارم و به من گفت: در لبنان بمانم، هم به ایشان کمک کنم و هم بیماریام بهتر شود. به من گفت که در آنجا یک دانشکده علوم انسانی درست کرده و بهتر است بمانم و همان جا درس بخوانم. خود من هم مایل بودم بمانم. آقا موسی، هم از نظر چهره و ظاهر و هم از نظر اخلاق و برخورد، بسیار آدم جذابی بود. وقتی این پیشنهاد را به من داد، با کمال میل پذیرفتم. در آن دوره، زن و بچه خودشان در فرانسه بودند و من در منزل ایشان ماندم. یک روز هم قرار شد آقا موسی به افریقا برود و سفرش نه ماه طول کشید. در آن مدت طلاب پیش من و حسن حریری درس خواندند. من در این فاصله، زبان عربی را به سرعت یاد گرفتم. همینطور انگلیسی و دروس جدید را هم میخواندم تا وقتی که آقا موسی آمد. مدتی که گذشت، ایشان گفت: دلم میخواهد همین جا ازدواج کنید و جایی نروید.
□ چه شد به نجف رفتید؟
واقعیت این است که قبل از طرح این مسئله توسط آقا موسی و قبل از آمدن به لبنان، بنده به خواستگاری رفته بودم، به همین دلیل به نجف برگشتم. آقا موسی اصلاً از این کار من که در نجف ماندم خوشش نیامد، چون اولاً: بدون اجازه ایشان رفته بودم و ثانیاً: امید داشت کسانی که زیر نظر خودش تربیت شده بودند، بمانند و کمکش کنند، ولی آنها یکییکی به نجف میرفتند و در آنجا میماندند! همین حالا هم علمای فاضلی که در لبنان هستند، همان طلبههایی هستند که آن روزها در نجف یا قم درس خواندند.
□ در نجف خدمت حضرت امام هم رفتید؟
بله؛ خدمت ایشان رفتم و عرض کردم: آیتالله رضوانی به بنده وکالت دادهاند، آیا شما اجازه ایشان را قبول دارید؟ امام فرمودند: «بله، در هر موردی ایشان به شما اجازه دادهاند، من هم راضی هستم». در مدت دو سالی که نزد امام موسی صدر درس میخواندم، با بسیاری از طلبههای فلسطینی آشنا شدم. آنها مرا به عنوان وکیل امام میشناختند.
□ چه شد امام موسی صدر مجلس اعلای شیعه را تأسیس کرد؟
ایشان معتقد بود که شیعه باید کیان مستقلی داشته باشد و به عنوان یک جریان قوی، صاحب یک حزب سیاسی و نظامی باشد؛ به همین دلیل زیر نظر عرفات و سازمان الفتح، دورههای آموزش نظامی را تحت نظر شهید چمران برگزار میکرد. بنده جزء اولین افرادی بودم که این آموزشها را دیدم. هنگامی که از نجف برگشتم، آقا موسی مرا به عنوان نماینده خودش به جبل ریحان فرستاد. چهار پنج سالی در آنجا مبلّغ بودم. در آنجا به ایرانیها و لبنانیها که نزدم میآمدند، آموزش نظامی و کار با اسلحه را تعلیم میدادم.
□ چگونه با شهید دکتر مصطفی چمران آشنا شدید؟
ایشان همراه زن و بچهاش به صور آمد و مسئول آموزشگاه فنی و حرفهای آنجا شد. زنش امریکایی بود و در آنجا تاب نیاورد و همراه بچههایش به امریکا برگشت و شهید چمران مجدداً در صور ازدواج کرد. ایشان در واقع حرکت امل را زیر نظر مربیان الفتح شروع کرد.
□ از نظر شما شهید چمران چه ویژگیهایی داشت؟
ایشان نظریهپرداز بود و مسائل سیاسی را مطرح و کادر تربیت میکرد. دورههای آموزشی سنگین دوهفتهای و دهروزه میگذاشت و به عده زیادی درسهای سیاسی و فکری میداد. با اینکه عربی را چندان خوب صحبت نمیکرد، اما افکار و طرحهای جدیدی داشت. او در مدت کوتاهی توانست برای آینده شیعه، مجموعه بزرگی بسازد.
□ برخی از معاندان شهید چمران گاهی شیطنتهایی میکنند و ایشان را نسبت به خط و نهضت امام مردد توصیف میکنند؛ تحلیل شما چیست؟
این تصور کاملاً باطلی است. طرح اساسی شهید چمران، تأسیس جمهوری اسلامی و پیاده کردن و ترویج افکار امام خمینی بود. بنده که به هیچوجه ذرهای انحراف از خط امام در ایشان ندیدم. ایشان نماینده تمامعیار آقا موسی و مسئول نظامی سیاسی گروهی بود که بنده هم در آن مسئولیت داشتم. حدود هفتاد نفر نیرو و اسلحه داشتم که آنها را بین پنج، شش روستا پخش میکردم؛ چون وضع امنیتی منطقه خیلی خراب بود و باید هر شب تا صبح پاسداری میدادیم. شهید چمران یک شخصیت فکری ـ نظامی بود.
□ از تأسیس جنبش امل برایمان بگویید.
سازمان ملل تکلیف کرده بود که الفتح باید لبنان را ترک کند و سوریه آنجا را بگیرد. بیش از 70 درصد نیروهای فلسطینی را جوانان شیعه تشکیل میدادند. آقا موسی با الفتح، انقلاب فلسطین و جوانان شیعه برخورد بسیار خوبی داشت؛ لذا تصمیم گرفت حرکت امل را تأسیس کند. ایشان از عرفات جدا شد و با هماهنگی سوریه، حرکت امل را اعلان کرد. ایشان گفت: شیعه باید از عرفات جدا شود و هر شیعهای که دوره نظامی دیده است، باید به امل بپیوندد. از این زمان بود که بین ما و عرفات و فلسطین، جدایی افتاد و آقا موسی و هر کسی که با ایشان کار میکرد، نزد فلسطینیها و گروههای چپ مهدورالدم شناخته شد! من نماینده آقا موسی در منطقه جزین و سید فیصل امین نماینده ایشان در منطقه مشغره بود و هر دو با ارتش سوریه همکاری میکردیم. هنگامی که در لبنان جنگ داخلی شروع شد، پایگاه آقا موسی و شهید چمران به سمت سوریه کشیده شد. متحیر مانده بودم که در آن اوضاع چه باید بکنم؟ آیا طرف آقا موسی را بگیرم یا عرفات را؟ ما گروهی داشتیم که جلالالدین فارسی در رأس آن بود و عرفات هم خیلی او را تحویل میگرفت؛ در نتیجه دکتر چمران و مجلس شیعه را ترک کردیم و در گروهی باقی ماندیم که امام دستور داده بودند با عرفات بمانید. امام میگفتند: الان وقت مناسبی برای جدا شدن از مردم فلسطین نیست و نباید بین مسلمانان اختلافی روی بدهد؛ زیرا همه مسلمانان باید متحد و متفق علیه اسرائیل بجنگند؛ در نتیجه ما دو گروه شدیم: گروهی که با آقا موسی و مجلس شیعه ماندند و ما که طرفدار حضرت امام و فلسطین و ایران بودیم و ارتباط ما با آقا موسی قطع شد!
□ آخرین بار کی با امام موسی صدر ملاقات کردید؟
قبل از اینکه ایشان به لیبی برود و ماجرای مفقود شدن ایشان پیش بیاید، در آن جلسه ایشان از من گلایه کرد، ولی نهایتاً با مهر و محبت از هم جدا شدیم و من ایشان را برای سفر بدرقه کردم. با اینکه ارتباط نظامی و اداری با ایشان نداشتم، از نظر روحی و عاطفی به ایشان علاقه زیادی داشتم. ایشان هم همواره به من محبت داشت و با احترام با من رفتار میکرد.
□ حضرتعالی هنگامی که امام از عراق به پاریس رفتند، به پاریس رفتید. از آن روزها برایمان بگویید.
در جریان انقلاب اسلامی ایران در سوریه بودم که تصمیم گرفتم به پاریس بروم. در آنجا قرار شد ما همراه حضرت امام به ایران برگردیم، اما خودم تصمیم گرفتم در هواپیمای همراه امام نباشم و جایم را به خبرنگاران و افراد دیگری بدهم و خودم با پرواز بعدی به ایران آمدم.
□ در ایران چه مسئولیتهایی را به عهده گرفتید؟
در مدرسه علوی گروهی را برای گردآوری سلاحهایی که مردم میآوردند تشکیل دادم. اسلحههایی را که مردم از پادگانها جمع کرده بودند و به مدرسه میآوردند، در اتاقی جمع کرده بودیم و از آنها محافظت میکردیم تا زمانی که عرفات آمد که او را در ملاقاتها و سفرها همراهی کردم و زمانی هم که عرفات میخواست به لبنان برگردد، همراه او رفتم.
□ حضرت امام در جریان امر بودند؟
بله؛ زمانی که امام به قم رفتند، خدمتشان رفتم و گفتم: «شیعیان لبنان از انقلاب ایران خیلی خوشحالاند، در قضیه شهادت حاجآقا مصطفی هم خیلی ابراز همدردی و همراهی کردند، خوب است با آنها ارتباط برقرار کنیم». امام فرمودند: «برای این کار چه کسی را مناسب میدانی؟». گفتم: «تنها کسی که در دفتر کارم بود و الان مشغول کاری نیست آقای سجادی است». امام فرمودند: «همراه ایشان سریع به لبنان بروید، گزارش دقیقی تهیه کنید و برایم بیاورید». آن شب اخبار رادیو آقای سجادی را به عنوان نماینده امام در لبنان معرفی کرد. یک هفته زودتر از آقای سجادی به لبنان رفتم و هماهنگیهای لازم را انجام دادم. بعد ایشان آمد و گزارش خود را آماده کرد. من در لبنان ماندم، اما بقیه اعضای هیئت اعزامی برای ارائه گزارش به امام برگشتند. پس از ارائه این گزارش، شورای انقلاب موظف شد مبلغی را برای کمک به لبنان بپردازد. قرار شد هیئتی را تشکیل بدهیم که به امور شیعیان در لبنان رسیدگی کند که متأسفانه این طرح به ثمر نرسید.
□ چه شد تصمیم گرفتید سفارت امریکا را در بیروت اشغال کنید؟ نتیجه این حرکت چه شد؟
پس از تسخیر سفارت امریکا در تهران، ما هم تصمیم گرفتیم با چند تن از برادرانی که در اردوگاههای فلسطینیها بودند این کار را انجام بدهیم. ما فقط توانستیم محوطه را بگیریم و به اسناد دسترسی پیدا نکردیم. افسران سوری که سفارت را محاصره کرده بودند فریاد میزدند: ماجرا را تمام کنید، ولی ما میگفتیم: اگر امام دستور بدهند این کار را میکنیم. سه چهار ساعت که گذشت، سوریها گفتند: امام دستور داده است اینجا را آزاد کنید. بعد هم صدها آدم مسلح را به جان ما انداختند و تا جایی که میخوردیم ما را زدند!
□ ظاهراً حضرتعالی در دفاع مقدس هم شرکت داشتید. از آن دوره چه خاطراتی دارید؟
قرار بود از طرف بعثه امام به حج بروم، ولی دیدم به جمهوری اسلامی حمله شده و دفاع از مقر اسلام در درجه اول اهمیت است؛ لذا به جبهه رفتم و 45 روز در جبهه آبادان و بهمنشیر بودم. غیر از من طلبه دیگری آنجا نبود؛ لذا صحبت کردم و گفتم طلبهها باید از حوزهها بیرون بیایند، چون امروز روز امتحان الهی است و همه باید از کشور امام زمان(عج) دفاع کنند.
کد مطلب: 5834