آنچه پیش روی دارید خاطراتی است که مرحوم حسین بنکدار، از اعضای قدیمی حزب زحمتکشان ملت ایران، درباره فراز و فرودهای تعامل شهید دکتر سیدحسن آیت با این حزب بیان کرده است.
«فراز و فرود تعامل شهید دکتر سیدحسن آیت با حزب زحمتکشان ملت ایران» در گفتوشنود با حسین بنکدار تهرانی
بقایی میگفت: آیت ما را گرفتار میکند!
14 مرداد 1397 ساعت 13:00
آنچه پیش روی دارید خاطراتی است که مرحوم حسین بنکدار، از اعضای قدیمی حزب زحمتکشان ملت ایران، درباره فراز و فرودهای تعامل شهید دکتر سیدحسن آیت با این حزب بیان کرده است.
□ جنابعالی از چه مقطعی و چگونه با مرحوم دکتر سیدحسن آیت آشنا شدید؟
فکر میکنم سال 1336 یا 1337 بود که یک بار با آقای دکتر حسن حبیبی آمد دفتر حزب. من حبیبی را میشناختم. پدرش در میدان شوش حسابدار بود. در همان دیدار به او گفتم: «حسنخان! بالاخره شما مصدقی هستی؟ شاهی هستی؟ تودهای هستی؟ چی هستی؟» گفت: «من تابع منطقم!» مشخص بود که از نظر افکار، چندان علاقهای به حزب ندارد و همراه آیت آمده بود که صرفاً ببیند آنجا چگونه است و چه میگویند.
از آن به بعد آشنایی ما در «سازمان نگهبانان آزادی» در خیابان شیخ هادی بیشتر شد و زمانی که در حزب بود، همدیگر را میدیدیم و گهگاه صحبت هم میکردیم؛ هرچند به دلایلی که در ادامه گفتوگو به آنها اشاره خواهم کرد، رابطه ما خیلی گرم نشد.
□ دکتر آیت را با چه ویژگیهایی به یاد میآورید؟
آیت بسیار پرشور، اهل مطالعه، دغدغهمند و دردمند بود. خیلیها هستند که مطالعه میکنند و خیلی چیزها را هم میفهمند، ولی دغدغه این را ندارند که از جا برخیزند و حرکتی بکنند و از خودشان فعالیتی نشان بدهند، ولی آیت این ویژگی را بهکمال داشت. در عین حال که در جلسات آرام بود، ولی خیلی سریع حرف میزد و کلمات را تندتند ادا میکرد. بسیار جوان چیزفهم و دانا و بامطالعهای بود. به لحاظ مذهبی و خاستگاه خانوادگی هم، زمینههای قبلی برای مخالفت با مصدق داشت. همین موجب شده بود که خیلی زود در بین جوانان حزب، یعنی جماعتی که در سالهای 1336 و 1337 و 1338 به حزب پیوستند، بارز بشود. زندگیاش هم واقعاً فقیرانه بود. یادم هست که ظهرها دیزی میخرید به قیمت 15 ریال، نصفش را ظهر میخورد و نصف دیگر را برای شبش نگه میداشت و با این سختی، اما در عین حال با تلاش و مطالعه، همراه با فعالیت و دغدغه زندگی میکرد.
□ اشاره کردید که رابطهاش با شما خوب نبود. با توجه به اینکه شما از ردههای بالای حزب و به رهبر حزب نزدیک بودید، چه چیزی باعث شده بود که امثال آیت با شما رابطه مناسبی نداشته باشند؟
واقعیت این است که من همیشه احترامش را داشتم، منتهی به دلایلی او فکر میکرد که من با او خوب نیستم؛ مثلاً تصور کرده بود که من درباره او چیزی به دکتر بقائی گفتهام، درحالیکه من نه اهل این نوع کارها بودم و نه انگیزهاش را داشتم. آیت به خاطر شور جوانی و تحرکش، در حلقه عدهای از تازهواردها گرفتار آمده بود و آنها هم به این ذهنیت دامن میزدند. البته یکی از آن افراد به دلایلی که نمیخواهم به آنها اشاره کنم، از حزب اخراج شد. الان که دارم با شما صحبت میکنم، فکر میکنم که کاش بیشتر به او نزدیک میشدم و با او صحبت و بعضی از نگرانیها و دغدغههایش را بر طرف میکردم.
□ در کتاب زندگی سیاسی دکتر بقایی، یک نامه 90 صفحهای از دکتر آیت هست که در آنجا به دکتر بقایی میگوید: به دلیل اینکه ما ساختار حزبی و دفاتر استانی نداریم و فعالیت ما روی نظم و اساس خاصی صورت نمیگیرد، چندان در کارهایمان موفق نیستیم...؛ البته انتقادات آیت به بقایی در آن نامه ابعاد و جنبههای مختلفی دارد، اما یکی از دلایل بینظمیها نوع ارتباط بقایی با امثال شماست. دیدگاهتان دراینباره چیست؟
واقعیت این است که دراینباره حق با آیت بود؛ یعنی خیلیها، از سربند داستان قتل افشار طوس، که به دکتر بقایی و بهنوعی به حزب منتسب میشد، از جمله آقای مرعشی، آقای مظاهر مصفای شاعر و دیگران از حزب رفتند. وجهه حزب در بین مردم و دانشجویان بهشدت تنزل پیدا کرد و عملاً ساختار حزبی به شکلی که در دوره اوجگیری نهضت ملی بود، وجود نداشت. حزب بهتدریج به محفلی تبدیل شده بود که دوستان دکتر بقایی هرچند وقت یک بار، دور او جمع میشدند و با هم صحبت میکردند. دفتر حزب در خیابان اکباتان بود و صبحهای دوشنبه و عصرهای چهارشنبه دکتر بقایی میآمد و صحبت میکردیم. بنابراین من موافقم که ساختار حزب، چندان جوابگوی شور و تحرک جوانهایی که خواهان فعالیت بودند و به حزب میآمدند، نبود، ولی بنده در آنجا کارهای نبودم و عامل این ناکارآمدی هم قطعاً بنده نبودم. از یک طرف فشار دستگاه امنیتی روی حزب بود و از طرف دیگر خود حزب هم به خاطر ضرباتی که پس از نسبت دادن قتل افشار طوس به آن خورده بود دیگر کارآمدی سابق را نداشت.
□ آیت خیلی زود از ساختارهای حزب زحمتکشان عبور کرد و نهایتاً کارش به دو نوبت اخراج موقت و دائمی از حزب رسید. داستان از چه قرار بود؟
واقعیت این است که آیت آدم بسیار پرتحرکی بود، معمولا جوانها و دانشجوها را جمع میکرد و برایشان حرف میزد و تحلیل میکرد و از جهت شور و تحرکی که داشت برای حزب سرمایهای بود. در این زمینه خاطرهای را برایتان نقل میکنم. در سالهای بعد از 28 مرداد سال 1332، یک روز علی زهری به من گفت: «آقا بُنَک! (به من میگفت آقا بنک) در جیبت پول داری؟» گفتم: «هر مقدار که داشته باشم حاضرم تقدیم کنم». گفت: «نه، برای خودم نمیخواهم، برو درس بخوان دیپلمت را بگیر». من رفتم و در کلاسهای شبانه ثبتنام کردم و دیپلم گرفتم. در سال 1344 تصمیم گرفتم به دانشگاه بروم و امتحان دادم و در رشته حقوق ــ که آن را دوست داشتم ــ قبول شدم. یک روز به من گفتند: سرهنگ فلان ــ که در دانشگاه برای خودش دم و دستگاهی دارد و عملاً نقش نظارت دارد و مأمور دستگاه امنیت است ــ تو را احضار کرده است. رفتم آنجا. پرسید: «اسمت چیست؟» جواب دادم: «حسین بنکدار». سوال کرد: «با کدام جریان کار میکنی؟» پاسخ دادم: «زحمتکشان». گفت: «تو نمیتوانی اینجا درس بخوانی». من جا خوردم و پرسیدم: «چرا؟» جواب داد: «همان حسن آیت و حسن حبیبی که اینجا هستند، برای ما کافیاند، دیگر نمیخواهد تو هم بیایی و بشوید سه تفنگدار!» من خیلی دمغ شدم و فهمیدم ماجرا به پیگیریهای دستگاه امنیتی برمیگردد. رفتم پیش حسن پاکروان، که از دوستان دکتر بقایی و علی زهری بود. ماجرا را به او گفتم و او ناراحتیام را دید و به آن سرهنگ زنگ زد و با او صحبت کرد و به من گفت: دوباره برو پیش او، کارت درست میشود. رفتم پیش آن سرهنگ و او گفت: «نخیر! شاهنشاه هم نامه بنویسد من تو را راه نمیدهم!» گفتم: «یعنی اینقدر قدرت داری؟» گفت: «بله»؛ گفتم: «یعنی ما بدتر از تودهایها هستیم؟» گفت: «آره!» این شد که قید دانشگاه را زدم و بهرغم علاقه به تحصیل، دنبال کار رفتم. غرض اینکه آیت تا این حد عنصر مفیدی بود و نیروهای امنیتی دانشگاه هم به او حساس بودند و به همین دلیل هم کسانی را که با او همفکر بودند، به دانشگاه راه نمیدادند!
و اما اینکه چرا دیگر نتوانست به فعالیتش در حزب ادامه بدهد، یکی انتقاداتی بود که به ساختار حزب داشت و دیگر اینکه به این نتیجه رسیده بود که کار حزبی و قانونی فایده ندارد و این بعد از قضایای 15 خرداد بود که آیتالله خمینی را دستگیر کردند. البته حزب در این مورد موضع جدی داشت و از مرجعیت آیتالله خمینی حمایت کرد. آیت خواهان موضعگیری تندتری بود و دکتر بقایی میگفت: «آیت ما را گرفتار میکند و حرفهایی که این طرف و آن طرف میزند و رفتارهایی که میکند، برای ما مسئلهساز میشود». تا جایی که یادم هست یک بار بهطور موقت و به مدت شش ماه و بار دوم به خاطر بیاعتنایی به اخطارهای حزبی، بهطور دائم از حزب اخراج شد.
□ آیا رابطه اعضای حزب با دکتر آیت پس از اخراج او ادامه پیدا کرد یا نه؟
تا جایی که به خاطر دارم، اعضای حزب مخصوصاً جوانترها بهرغم اختلاف نظرهایی که با او داشتند، به او علاقهمند بودند؛ چون آدم فهمیدهای بود و در نگاه تاریخی و تحلیل نهضت ملی و ارادت به آیتالله کاشانی و امثال اینها، با آنها اشتراک داشت. علائقشان پابرجا بود، ولی از نظر کار سیاسی از هم جدا شدند. او هم با نظامیهایی که بعدها در انقلاب منشأ آثار بسیاری بودند از جمله مرحوم کلاهدوز، مرحوم نامجو، مرحوم صیاد شیرازی و... ارتباط گرفت و اینها، که از دوستان آیت بودند، جریانی را در ارتش تشکیل دادند که خیلی به کار انقلاب آمد و موفقیتهایی هم بهدست آورد.
□ با تشکر از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید.
کد مطلب: 5927