آنچه پیشرو دارید، مقاله منتشر نشدهای است که استاد فقید مرحوم حجتالاسلام والمسلمین علی ابوالحسنی (منذر) در زمان حیات عالم مجاهد، مرحوم آیتالله حاج شیخ ابوالقاسم خزعلی (قده) و درباب خاطرات خویش از ایشان به نگارش درآوردهاند. اینک در آستانه اربعین آن عالم وارسته، این نوشتار پرنکته را به شما تقدیم و از جناب حجتالاسلام محمدصادق ابوالحسنی که این مقاله را در اختیار «جوان» قرار دادند، سپاسگزاری میکنیم.
آیتالله حاج شیخ ابوالقاسم خزعلى، فقیه، مفسر، متکلم، ادیب، لغتشناس، خطیب وارسته، برجسته، پرشور و سختکوش عصر ماست که راقم سطور افتخار دارد در اواسط دهه 50 شمسى، مدتى را در درس تفسیر ایشان حاضر شده و از دیدگاهها و موشکافیهاى ژرف و مبتکرانه ادبى، قرآنى و حدیثى ایشان ـ که حقاً عمیق و حتى باید بگویم کم نظیر است ـ بهره برده است.
تتبع وسیع، تحقیق عمیق و فهم سلیم وى در بررسى آیات و موضوعات قرآنى حقاً شگفت انگیز بود. فى المثل آیات سوره حمد را چنان در «تناسب تام مفهومى» بلکه «پیوند قهرى و اجتناب ناپذیر على و معلولى» آیات با هم معنا و تفسیر میکرد که به روشنى احساس مىکردی از دل «الحمدلله ربالعالمین، الرحمن الرحیم»، به نحوى گریزناپذیر، جمله «مالک یوم الدین» سر بر مى زند و از دل «مالکیومالدین» مفهوم و لفظ «ایاک نعبد» پر مى کشد. چنانکه «ایاک نعبد» نیز ضرورتاً «ایاک نستعین» را همراه مى طلبد و آن همه قهراً به طلب و درخواست «اهدنا الصراط المستقیم...» مى انجامد و...
به یاد دارم که وقتى در بحث از آیات اوایل سوره بقره، به مبحث کلیدى «شفاعت» ـ که لغزشگاه بزرگ وهابیان است ـ رسید، یک ماه یا بیشتر در این زمینه بحث کرد. نخست، همچون پژوهشگرى بزرگ و تیزبین، آیات شفاعت را در قرآن کریم، تتبع و استقرا نموده، به دسته بندى و ارزیابى مفهوم آنها پرداخت و نشان داد که آیات در این زمینه چند دسته اند:
از دسته اى از آیات، بر مى آید که گویى در روز رستاخیز، شفاعتى در کار نیست: انفقوا مما رزقناکم من قبل ان یأتى یومٌ لابیعٌ فیه و لا خله و شفاعه(بقره: 254)، و لایقبل منها شفاعه و لایؤخذ منها عدلٌ و لا هم ینصَرون (بقره: 48) و: فما تنفعهم شفاعه الشافعین (مدثر: 48)
دسته دوم، از وجود شفاعت سخن مى گوید، اما آن را تنها حق ویژه خداوند مى شمارد: قل لله الشفاعه جمیعاً (زمر: 44)، لیس لهم من دونه ولى و لا شفیع (انعام: 51)، ما لکم من دونه من ولى و لاشفیع (سجده: 4)
دسته سوم، شفاعت را براى غیر خدا نیز روا، اما منوط به اذن و رخصت پروردگار مى شمارد: ما من شفیعٍ الا من بعد اذنه (یونس: 3)، من ذا الذى یشفع عنده الا باذنه (بقره: 255)، یومئذٍ لاتنفع الشفاعه الا من اذن له الرحمن (طه: 109) و: کم من ملک فی السموات لاتغنى شفاعتهم شیئاً الا من بعد ان یأذن الله لمن یشاء (نجم: 26)
دسته چهارم، نه تنها شفاعت را براى دیگران امرى مجاز و ممکن مى شمارد، بلکه حتى براى آن، پاداش نیز درنظر مى گیرد: من یشفع شفاعه حسنه یکن له نصیبٌ منها (نساء: 85)
دسته پنجم، خصوصیت افرادی را که مجاز به شفاعت از دیگران هستند بیان مى دارد: لایملکون الشفاعه الا مَن اتخذ عند الرحمن عهداً (مریم:87) و: و لایشفعون الا لمن ارتضى من رسول (انبیاء: 28)
دسته ششم به معرفی کسانى میپردازد که از موهبت برخورداری از شفاعت شافعین در روز رستاخیز محرومند: ما للظالمین من حمیمٍ و لا شفیعٌ یطاع (غافر: 18)و...
بدین گونه، نتیجه گرفت که شفاعت قطعاً در روز بازپسین وجود دارد و شفاعتگری نیز اختصاص به بارى تعالی ندارد، اما تصدى این مقام توسط دیگران، نیاز به اذن و رخصت الهى دارد و علاوه بر این امر شفاعتگرى (همچون بهره مندى از شفاعت شافعان) به هیچ روى، امرى بى قید و شرط نیست و شرایط و الزاماتى دارد: نه هر کسی شفیع تواند شد و نه هر کسی از موهبت شفاعت دیگران بهره مند خواهد شد. استاد، آنگاه به نقل، دسته بندى و ارزیابى احادیث بی شمار راجع به شفاعت در کتب معتبر شیعه و سپس اهل سنت پرداخت و بازتاب نگاه جامع و روشن حقایق قرآنى (در این زمینه) را در آن احادیث نشان داد. آن گاه بر بنیاد نتایج علمى به دست آمده، به بررسى دیدگاههاى مفسران (از شیعه و سنى و قدیم و جدید) پرداخت و در فرجام، به نقد شبهات سَلَفی مذهبان و وهابیان در موضوع شفاعت (از ابن تیمیه تا محمدبن عبدالوهاب و حتى امثال محمد عبده و رشید رضا) پرداخت و حقاً تیر جعبه حجت بینداخت. دست آخر نیز به شیوه معمول، دفترش را گشود و خلاصه و عصاره بحث را ـ که به عربی نوشته بود ـ از دفتر برخواند.
این بنده راقم سطور، به لطف حق، کتابْ بسیار خوانده و استاد توانا نیز فراوان دیده است، اما باید اعتراف کند که به ویژه در بحثها و کاوشهاى ادبی و تفسیرى، شخصیتى چونان استاد خزعلى را حقیقتاً کم دیده و همیشه دریغاگوى این نکته بوده است که اى کاش، پس از پیروزى انقلاب کبیر اسلامى ـ که ضرورت دینى و انقلابى، استاد خزعلى را به قبول تصدى مشاغل مهم و خطیرى چون عضویت در فقهاى شوراى نگهبان قانون اساسى واداشت ـ شخص شایسته دیگرى نیاز نظام اسلامى به استاد را تأمین مى کرد و استاد مى توانست با فراغ بال، درس، بحث و تألیف خویش در این رشته را در حوزه مرکزى قم، پیش برد و نهایتاً تفسیرى مکتوب به جهان دانش عرضه کند که مصداق:«اَنسَیتَ الماضین و اَتعَبتَ الباقین» باشد.
خطابههای شورانگیز
استاد خزعلى، چنانکه آشنایان به تاریخ نهضت اسلامى روحانیت در نیم قرن اخیر مى دانند، از پیشتازان این نهضت بوده است و قدمت نطقها و خطابههاى پرشور و انقلابى وى در محافل مذهبى بر ضد رژیم ستمشاهى، به روزگاران کهن (به دوران زعامت آیتالله بروجردى در دهه 30 شمسی) مى رسد. چندانکه یک بار، در اثر ایراد نطقى سخت تعریض آمیز به شاه به زندان افتاده و آیتالله بروجردى مجبور شده بود براى آزادى وى از حبس رژیم، وارد عمل شود.
خزعلى با آن مایه سرشار از ذوق و دانش، طبعاً در عرصه فعالیتهاى انقلابى نیز گاهی جلوهاى از هنر و ذوق لطیف را به نمایش مى گذارْد، که از جمله آنها مى توان به نطق هنرمندانه و معروفش در حضور امام خمینى (پس از آزادى امام از زندان و حصر 15 خرداد) اشاره کرد.
سخنان تاریخی آیتالله خزعلی: ما هنوز در مرحله «الفبا»ى نهضتیم!
داستان شگفت این نطق تاریخی را ـ که در فروردین 1343 و در مدرسه فیضیه قم، ، عصر هنگام و پس از سخنرانى خطیب توانای انقلاب، جناب حاج شیخ على اصغر مروارید، انجام شد ـ شاهدان واقعه در خاطرات خویش آورده اند.
آیتالله حاج سید حسن طاهرى خرم آبادى که شاهد آن نطق بوده، مى گوید: «بعد از سخنرانى آقاى مروارید، آیتالله خزعلى صحبت کرد. به نظر من، سخنرانى آن روز ایشان از نظر فصاحت و بلاغت و از نظر ابتکار و استخدام استعاره، کنایه، مجاز و ذوق، یکى از زیباترین سخنرانىهاى ایشان است که شاید وى نظیر چنین منبرى را تاکنون نرفته باشد. از نظر فصاحت و بلاغت عجیب بود و آقاى خزعلى در آن منبر غوغا کرد».
دیگر شاهد عینی آن واقعه، حجت الاسلام محمدحسن رحیمیان است. وی، که خود از پیشگامان نهضت اسلامى امام بوده و در رشته خوشنو یسى نیز هنرمندى تواناست، شرح ماجرا را چنین بازگو مى کند: «در آن ایام قم یکپارچه نور و سرور بود. جشنى عظیم و تاریخى در مدرسه فیضیه با شرکت دهها هزار نفر از سرتاسر ایران برپا شد که از برگهاى زیباى تاریخ انقلاب است. در این جشن، حجره ما که...مرکز تهیه و توزیع هزاران کیسه نقل بود و... آیتالله خزعلى سخنران این مراسم بود، اما ازدحام جمعیت هرگونه امکان سخن گفتن و شنیدن را سلب مى کرد. آقاى خزعلى در آغاز سخنرانى، با شگردى بىنظیر، جلسه را به آرامش و سکوت کشاند: الف، ب، پ، ت، ث و ...و همین طور الفبا را ادامه داد و جمعیت متلاطم همراه با امتداد الفبا، شگفتزده و در انتظار فهمیدن دلیل خواندن الفبا تدریجا آرام و ساکت شد و ایشان با تسلط بر جلسه، سخن را از آنجا آغاز کرد (قریب به این مضمون) که امام بعد از 10 ماه آزاد شد و ساعت 10 شب به قم بازگشت ولى آزادى امام به معنى پایان کار نیست، تازه ما در مرحله الفباى نهضت هستیم و در آغاز کار...»
خود استاد خزعلى، دهها سال پس از آن رویداد شگرف، در گفتوگو با یکى از مجلات معاصر، حس و حال خود را حین سخنرانى این گونه وصف مى کند: «اجتماع در مدرسه فیضیه تشکیل شد و مردم با عشق و شور بىنظیرى در آن شرکت کردند. من در تمام عمرم هیچ وقت به اندازه آن شب در سخنرانى به زحمت نیفتاده بودم. سخنران قبل از بنده، به دلیل فضاى حاکم در جلسه نتوانست سخنان خود را به شکل عادى به اتمام برساند، بنابراین از منبر پایین آمد. واقعاً شوق مردم براى زیارت امام به قدرى شدید بود که سخن گفتن را براى من سخت [مى] کرد.
موقعى که به منبر رفتم و خواستم سخنرانى را شروع کنم، دیدم مردم آرام نمى گیرند. امام هم منتظر شنیدن سخنان بودند. من دیدم چارهاى ندارم و فکرى به ذهنم رسید؛ عملى کردم و شروع کردم به گفتن «الف، ب، پ، ت» الى آخر. مردم با شنیدن حروف الفبا سکوت کردند. تا آن روز ندیده بودند که کسى بعد از ایراد خطبه، برایشان الفبا بگوید! وقتى جلسه آرام شد، سخنان اصلى خود را اینگونه آغاز کردم:
ـ با گفتن الفبا مى خواهم بگویم که ما هنوز در آغاز راه هستیم و باید آماده باشیم که نهضت را پیش ببریم و به موفقیت برسانیم...».
گزارش حجت الاسلام عبدالمجید معادیخواه، شاهد عینى دیگر واقعه، نیز شنیدنى است، خاصه آنکه علاوه بر پرداخت هنرمندانه، نکتههایى تازه درباره آن سخنرانى و موقعیت حساس زمانى و مکانى وقوع آن را در بر دارد. آقاى معادیخواه که به درستى، تیتر «شکوفایى ذوق و هنر!» را براى بیان این واقعه برگزیده ـ در خاطرات خود، از برگزارى جشن باشکوه مردمی در نوروز 1343 در مدرسه فیضیه سخن میگوید که به مناسبت آزادى امام خمینى از زندان 15 خرداد صورت گرفت. سپس به نطق خزعلی اشاره میکند که به تعبیر وی: «یادآور یکى از ستایش انگیزترین آفرینشهاى هنرى» است:
«جایگاه امام و مراجع [ عظام تقلید، در مراسمى که در مدرسه فیضیه برگزار مى شد]...همان درگاه بزرگى بود که در گزارش [نطق کوبنده و تاریخى امام خمینى در فیضیه در] عصر عاشوراى 42 از آن یاد کردم. همان در بزرگى که فیضیه را به صحن کوچک متصل مى کرد و ـ با چشم پوشى بر آنچه که در آن عاشورا گذشت ـ سالها بود که گشوده نشده بود! در این میان، آنچه بیش و کم مشکلآفرین مى نمود، بارانهاى پراکندهاى بود که از واپسین ساعتهاى عصر آغاز شد و از آن، خاطرههاى تلخ و شیرین را به یاد مىآورم. شاید اگر روزى آن جشن باشکوه به زبان هنر روایت شود، آن رگبارها نیز بهانه اى براى هنرنمایى باشد! آیا از آن رگبارها به شوخى طبیعت تعبیر کنیم؟ یا در تفسیر آن طنز آسمانى، به پردازش پیامى روى آوریم؟
پیامى تند و مهرآمیز به آنان که به آن جشن دل خوش کرده بودند؛ بىاعتنا به پیچ و خمهایى که ـ در فراز و فرود جنبش ـ باید از آن بگذرند! هرچند با رگبارهاى باران، بارها نظم آن جشن باشکوه به اختلال دچار شد، با این همه، بخت با خزعلى یار بود! گر چه بر بخشى از آغاز سخنرانى او، آن اختلال بىاثر نبود، به زودى ابرها از بارش ایستادند؛ چنانکه گویى با سکوتى به او آفرین گفتند! نباید از حق بگذرم! آنچه را از آن سخنرانى به خاطر مى آورم، یادآور یکى از ستایش انگیزترین آفرینشهاى هنرى مى پندارم! او براى چیره شدن بر هم همه اى گسترده و به ظاهر مهار ناشدنى، سخنرانى را چنین آغاز کرد:
«الف، ب، ج، ح، دال، ذال، س، ش، ص، ص، ط، ظ، ع، غ، ف، ق.
کهیعص، ذکر رحمه ربک عبده زکریا...
و اذکر فى الکتاب مریم اذ انتبذت من أهلها مکاناً شرقیاً...
قال أنا رسول ربک لأهب لک غلاماً زکیاً.
در آینده به این نکته مى پردازم که خزعلى، آغاز سخنرانى خود را با الفبا، چه توجیهى آورد؟ در شرح آن توجیه، به بخشى از سخنرانى [آقاى حاج شیخ على اصغر] مروارید نیز اشاره مى کنم.
همان واپسین بخش از منبر او که به آن اشاره اى کردم؛ بىآنکه نکته اى را یادآور شوم. اینک محور اساسى سخنرانى خزعلى را از نگاه مى گذرانیم. فراموش نکرده ایم که در جشن مدرسه آیتالله بروجردى، با تمثیل رخدادهاى جنبش به سرگذشت مادر موسى، به نکتههایى از رخداد 15خرداد سخن رفته بود. اینک نیز دیگر بار، با این توجیه که عمه در نبود مادر، نقش مادرى دارد، پیوند امام با فاطمه معصومه(س)، به پیوند مادر و فرزند تشبیه مى شد. گویى همزمان با حضور امام در قم، فرزندى با مادر سخن گفته است:
در چند شب پیش، پسرى در آستانه ورود به قم، گفتوگویى را با مادر این چنین لب گشود: مادرجان! آمدم. شب آمدم تا بگویم در نبودم چه شبى بر مسلمین گذشت؟ بین 9 و 10
آمدم تا بگویم 10 ماه و 9 روز از تو دور بوده ام!
مادر فرزند را چنین پاسخ گفت:
بیا پسرم! نور بصرم! شب باشد، شبم به روى تو روز است و دیده ام به تو روشن!
خزعلى با چنین گفت و گوى خیال انگیزى ـ میان رهبر جنبش و فاطمه معصومه (س) ـ سخنرانى را به گونه اى پى گرفت که فاطمه معصومه(س) را به حضرت مریم(س) و امام را به حضرت مسیح(ع) تشبیه کرد. او سخن را به نخستین روزهاى تأسیس حوزه قم کشید و حضور آیتاللهحاج شیخ عبدالکریم حائرى را به فرشته اى تمثیل کرد که گویى با دیدن او، آن بانوى پاکدامن نگران شده است! آن سخنرانى، حضور مؤسس حوزه را چنان به تصویرى تخیل آمیز مى کشید که گویى این فاطمه معصومه(س) است که با نگرانى به او مى گوید: تو که هستى؟ چه در سر دارى؟ آیا نمىدانى که این سرزمین قم است؟ سرزمینی که داراى مصونیت است؛ چنان که هر بداندیشى با دست غیبى رانده مى شود! مؤسس حوزه قم نیز در پاسخ مى گوید: انى رسول ربک، لأهبَ لک غلاماً زَکیاً. من با رسالتى الهى برآنم که فرزندى وارسته و بالنده به تو تقدیم کنم. من آمده ام که چشم تو را به روح الله روشن کنم!
خزعلى با استناد به بخشى از آیههاى سوره مریم، پیدایش حوزه قم را بدان گونه به تمثیل آورد. او روح الله را به حضرت مسیح تشبیه کرد و از معجزههاى او سخن گفت؛ بینا کردن چشمهاى کورى که از بینش محرومند و دیدن سیماى اسلام را نمى توانند، نیز شنوا کردن گوشهایى که از شنیدن پیام درست اسلام، ناکام بوده اند.... در بخش پایانى آن سخنرانى نیز، پرخاشى بود به روزنامه اطلاعات که باترفندى، جنبش را به سازش متهم کرده بود.
خزعلى در توجیه آغاز کردن سخنرانى خود با حروف الفبا، به این نکته تکیه کرد که هماکنون این جنبش، در آغازین مرحله است. آنچه انجام شده است، فزون از الفبایى نیست که مرحلههاى جنبش، با آن آغاز مى شود! در این بخش، هر دو سخنران مشترک بودند. هم مروارید و هم خزعلى، در بخش پایانى سخنرانى خویش، فصلى را به پرخاش اختصاص دادند؛ پرخاشى به روزنامه اطلاعات که در آن روزها مىکوشید تا افکار عمومى را به داورى نادرستى دچار کند. در آینده خواهیم دید که شخص امام، به آنچه در آن جشن گذشت بسنده نکردند. به ویژه در سخنرانى تاریخى خود ـ در آغاز تدریس ـ در خنثىسازى آن ترفند، سنگ تمام گذاشتند!»
از ممکنالوجود تا کفه ترازو!
آیتالله حاج شیخ ابوالقاسم خزعلى، از خطبا و مدرسان بزرگ حوزه علمیه قم است که نام وی ضمناً به عنوان یکی از روحانیون مبارز و پیشگام عصر پهلوی، ثبت تاریخ است. در اینجا میخواهیم، به تناسب بحث، به داستان جالبی راجع به یکى از منبرهای ایشان در کرمان اشاره کنیم. تا آنجا که راقم سطور به خاطر دارد، یکى از خصوصیات بارز منبرهاى آیتالله خزعلى، طرح و تبیین مسائل کلامى و اعتقادى اسلامى، به صورت علمى و مستند، در سخنرانیها است. آیتالله حاج شیخ جعفر سبحانى، مرجع تقلید حاضر، در دهه 1370 نقل کردند:
آقاى خزعلى، در دوران مرجعیت آیتالله بروجردى، زمانى در کرمان منبر مى رفتند. آن گونه که ایشان به من گفتند: بحثشان در منبر، پیرامون «اصول عقاید» بوده و راجع به دلایل وجود خداوند و توحید بارى تعالى صحبت مىکرده اند. یک شب، به عنوان مدخلى بر بحث پیرامون نیاز اجتنابناپذیر انسان و جهان به خالق و آفریدگار، این نکته فلسفى را مطرح کرده بودند که موجودات بر سه قسمند: «واجب الوجود»، «ممتنع الوجود»، و «ممکن الوجود». واجب الوجود، موجودى است که وجود، ذاتى او بوده و نمى تواند حتى یک لحظه، عدم و نیستى پذیرد. ممتنع الوجود، نقطه مقابل واجب الوجود قرار دارد و نمى تواند حتى لحظه اى لباس وجود بپوشد. در مورد نوع سوم از موجودات هم (که انسان و جهان از همین دسته اند) توضیح داده بودند:
ممکن الوجود، موجودى است که نه «وجود»، ذاتى آن است و نه «عدم». بلکه در اصل ذات خود، همچون «دو کفه مساوى و متوازن ترازو»، نسبت به هر دو امر: «وجود» و «عدم»، کاملاً برابر و یکسان بوده و مو نمىزند، و در آن، نه کفه وجود بر عدم مىچربد و نه کفه عدم بر وجود...
آقاى خزعلى میگفتند: فرداى آن روز، یکى از مستمعین که پای منبرم حضور نداشت، از دوستش که هر روزه در جلسه حاضر مىشد، پرسیده بود: حاج آقا، دیروز بحثشان چی بود؟ و او که کراراً کلمات «ترازو» و «کفههاى مساوى» و «مو نزدن آنها» را از من شنیده بود، گفت:
حاج آقا دیروز راجع به «کم فروشى» صحبت نمود و همهاش تأکید مىکرد که: کفههاى ترازو حتماً باید مساوى و برابر باشند و با یکدیگر مو نزنند!
خاطرهای از شهید سعیدی: چرا این قصابها لپه سر میبرند؟
آیتالله خزعلی در گفتوگو با مجله شاهد یاران، در شرح خصوصیات شهید سعیدى، از جمله بر طنزگویى ایشان انگشت تأکید مى نهد: «یکى از خصایص ایشان طنزگویى ایشان بود. من دو نفر را در طنز سراغ دارم که بىمثالند. یکى آقاى راشد یزدى که در طنزگویى بسیار عجیب است و یکى هم مرحوم سعیدى. یک بار با مرحوم آقاى مشکینى و مرحوم سعیدى به باغ وحش رفته بودیم. هروقت این خاطره را به آقاى مشکینى رحمه الله علیه مىگفتم خنده اش مىگرفت. مرحوم سعیدى مىگفت: اینجا را خوب تأمل کنید و خوب بشناسید که: «من عرف نفسه فقد عرف ربه». هرکس خودش را خوب بشناسد، خدا را خوب شناخته است. هروقت یاد این خاطره مىافتم، خنده ام مىگیرد. در طنزگویى عجیب بود. یک وقت مىخواست بگوید که این غذاى شما کم گوشت است، مىگفت: چرا این قصابها لپه سر مىبرند؟! و با این طنز، طرف به جاى اینکه شرمنده شود، خنده اش مىگرفت و شاد مىشد. [ضمناً حساب دستش مىآمد که تکلیف میزبانىاش چیست؟»]
منبع : روزنامه جوان