جزیره موریس در شمار مناطق حاره و استوایی است و بهطورکلی دارای دو فصل است. فصل معتدل و فصلِ گرما. هنگامیکه رضاشاه به جزیره موریس وارد شد آغاز گرمای موریس بود. در خاطرات تاجالملوک آمده است که در این جزیره هوا خیلی شرجی، دمکرده و گرم بود و حتی پشه و حشرات گزنده هم وجود داشت. همچنین بیان میکند که: «رضا با توجه به سرسبزی و جنگلهای انبوه موریس میگفت اینجا جهنم است اما جهنم سبز».
در بسیاری از برهههای تاریخی، ساختار حاکم بر جامعه اتفاقات را تعیین کرده و حتی رخدادهایی خارج از تصورِ کنشگران حادث شده است. حوادث شهریور 1320 نیز چنین مدعایی را تایید میکند. در چنین ساختاری، رضاشاه که در ابتدا برای برپایی حکومت مرکزی مقتدر موردحمایت انگلیسیها بود، با اشغال متفقین مجبور به کنارهگیری شده و به جزیرهای تبعید شد که گرمای آن خواب را از چشمان وی ربوده بود. بدین ترتیب، در نوشتار پیش رو به چرایی استعفا و تبعید رضاشاه به جزیره موریس خواهیم پرداخت.
چرایی برکناری رضاشاه
از مهمترین پرسشهایی که در خصوص رضاشاه همواره مطرح بوده است، حمایت ابتدایی انگلیسیها از وی و سپس مجبور کردن او به استعفا بوده است. چنین روند پرسرعتی را میتوان از دو بُعد داخلی و خارجی مورد بررسی قرار داد. از مهمترین دلایل داخلی که منجر به فشار متفقین بر رضاشاه و پذیرش استعفا از جانب وی شد، مقبول نبودن حکومت وی در سالهای پایانی بود. رضاشاه در ابتدای سلطنت و به دلیل ترس جامعه از بازگشت حکومت استبدادی موردحمایت قرار گرفت اما استقرار حکومت خودسر مدرن بهوسیله وی، گسست میان او و نیروهای اجتماعی را بهتدریج فراهم آورد. هنگامیکه متفقین در شهریور 1320 به ایران حمله کردند، شاه عملاً تنها بود. هیچ طبقه اجتماعی و جماعتی چنانکه باید او را نمیخواست؛ این نخواستن درواقع از مدتها پیش آغازشده بود و بسیاری از نیروهای اجتماعی به وی پشت کرده بودند و مخالف حکومتش شده بودند و آرزوی سرنگونیاش را داشتند. افزون بر این، تعداد افراد خوشنام و بهراستی معتبر نظامی و یا غیرنظامی که صادقانه به او و حکومتش باور داشته و به آن متعهد و وفادار باشند، ناچیز بود. عباسقلی گلشائیان که در زمان رضاشاه از مقامات بسیار بلندپایه بود، بیان میکند که با استعفا و سقوط رضاشاه بسیاری از نگرانیهایی که پیرامون کشته شدن وی مطرح بود، پایان یافت. گلشائیان با خوشحالی مینویسد: «هیچکس استعفای او را پیشبینی نمیکرد و با توجه به شیوه حکومت او، انتظار میرفت که اگر به مرگ طبیعی نمیرد، بیگمان کشته خواهد شد».1
از بُعد خارجی، تحول بزرگی که در نیمه دوم سلطنت رضاشاه سیاست خارجی ایران را تحتالشعاع خود قرار داد، روی کار آمدن هیتلر در آلمان و پیشرفت سریع اقتصادی و نظامی این کشور بود. هیتلر در تعقیب سیاستهای بلند پروازانه خود با کشورهای خاورمیانه ازجمله ایران هم روابط نزدیکی برقرار کرد و رضاشاه نیز به فکر بهرهبرداری از این موقعیت افتاد و روابط نزدیک ایران و آلمان برقرار شد.2 پس از حمله غیرمترقبه ارتش آلمان به اتحاد شوروی در اول تیر 1320، آلمانیهای مقیم ایران، بهویژه نیروهای گشتاپو و دیپلماتهای عضو حزب نازی به فعالیت اطلاعاتی و سیاسی خود در سراسر ایران شدت بخشیدند.
فعالیتهای جاسوسان آلمانی در ایران که پس از فرار آلمانیها از عراق و افغانستان به ایران، ابعاد گستردهای یافته بود، از یکسو برای انگلستان که خواستار منافع نفتی خود در جنوب ایران بود و از طرفی دیگر برای روسها که خواستار آرامش در مرزهای جنوبی بودند، خطری بسیار جدی محسوب میگردید.3 در چنین شرایطی، همکاری رضاشاه با آلمانیها و گسترش سریع تجارت ایران با آلمان، سرازیر شدن سیل سلاح و کارشناس آلمانی و حضور گروه کثیری جاسوس آلمانی و اقدامات سیاسی رضاشاه، همگی سوظن و بدگمانی انگلیسیها نسبت به وی را برانگیخته بود. «سرکلارمونت اسکرین» سرکنسول انگلیس در ایران و مأمور تبعید رضاشاه به جزیره موریس در خاطرات خود مینویسد که اقدامات رضاشاه جنبه ضد انگلیسی و آلمانی گرایی داشته است.4 در نهایت متفقین با توسل به این اقدامات رضاشاه، برای تجهیز خود در جنگ جهانی دوم و مقابله با آلمان، خاک ایران را به اشغال خود درآوردند.
رضاشاه از روسها وحشت چندانی نداشت و از خشم مردم ایران بیشتر واهمه داشت. وی تصور میکرد که اگر قوای شوروی وارد پایتخت شود، یک قیام عمومی برپا میگردد و چنان شورشی ایجاد میشود که بر اثر آن او و خانوادهاش در معرض نابودی قرار میگیرند. همانطور که در انقلاب کبیر فرانسه لوئی شانزدهم و خانوادهاش به زیر تیغ گیوتین رفتند یا در روسیه تزاری امپراتور و تمام بستگانش یکجا در زیرزمینی به رگبار مسلسل بسته شدند و کوچک و بزرگ نابود گردیدند...
این دو عامل سبب کنارهگیری رضاشاه از سلطنت گردید. درواقع فشار حکومت مطلقه در سالهای پایانی سلطنت وی در میان نیروهای اجتماعی داخلی از یکسو و فشارهای متفقین بر دولت ایران به دلیل همکاری و حمایت از آلمانها سبب اضمحلال سلطنت وی شد.
توافقی برای تبعید
تن دادن رضاشاه به تبعید را میتوان در قالب یک بازی برد ـ برد برای رضاشاه و انگلیسیها دانست. اگر پایههای حکومت رضاشاه بر حمایت نیروهای اجتماعی استوار بود، امکان فشار بر رضاشاه برای استعفا و تبعید به این آسانی فراهم نمیآمد. نکته قابل تعمق در حکومتهای فردی، دیکتاتوری و پلیسی این است که در چنین حکومتهایی، دیکتاتورها از مردم بیش از هر نیروی دیگری میترسند؛ بنابراین رضاشاه از روسها وحشت چندانی نداشت و از خشم مردم ایران بیشتر واهمه داشت. وی تصور میکرد که اگر قوای شوروی وارد پایتخت شود، یک قیام عمومی برپا میگردد و چنان شورشی ایجاد میشود که بر اثر آن او و خانوادهاش در معرض نابودی قرار میگیرند. همانطور که در انقلاب کبیر فرانسه لوئی شانزدهم و خانوادهاش به زیر تیغ گیوتین رفتند یا در روسیه تزاری امپراتور و تمام بستگانش یکجا در زیرزمینی به رگبار مسلسل بسته شدند و کوچک و بزرگ نابود گردیدند.5 برای انگلیسیها نیز تبعیدِ رضاشاه به جزیرهای دورافتاده امتیازی مثبت محسوب میشد. بهگونهای که پیشروی متفقین بهخصوص سربازان شوروی بهسوی تهران در مردم ایران بهویژه اهالی پایتخت ایجاد وحشت و هراس کرده بود. سردرگمی مردم، ترس، شکست و تحقیر همه و همه عواملی بودند که شهرت و اعتبار انگلیسیها را در ایران سخت به مخاطره انداختند. ایرانیها دولت انگلستان و انگلیسیها را مسبب اشغال خاک وطنشان توسط روسها و نیروهای انگلیسی میدانستند.6 این آشفتگی به اندازه کافی برای ایرانیان دردناک بود و حضور رضاشاه که با قدرت مطلقه حکومت میکرد و از عوامل اصلی اشغال شدن ایران نیز محسوب میشد، بسیار دردناکتر مینمود؛ بنابراین انگلیس درصدد بود تا با تبعید رضاشاه از حجم اندوه ایرانیان در جهت مثبت جلوه دادن اشغال، بکاهد.
سرگردانی و تبعید به جهنمِ سبز
رضاشاه پس از استعفا، ابتدا به اصفهان، یزد، کرمان و آنگاه به بندرعباس رفت. در آنجا انگلیسیها وی را به همراه خانواده سوار بر کشتی به جزیره موریس واقع در مغرب اقیانوس هند بردند. کشتی بخاری که رضاشاه و همراهانش در بندرعباس سوار شدند، یک کشتی چهار هزار تنی به نام «بندرا» بود. در این هنگام محافل دولتی و سیاسی لندن و دهلی راجع به سرنوشت پادشاه مستعفی ایران نگران بودند و مرتباً با یکدیگر تلگرام مبادله میکردند که با شاه و یازده نفر اعضای خانواده و هشت نفر از همراهانشان چه باید بکنند. ظاهراً رضاشاه در ابتدا مایل بود مدتی در هندوستان اقامت کند ولی حکومت هندوستان شدیداً با این نظر مخالفت کرد. هنگامیکه کشتی به ساحل بمبئی رسید، آقای «اسکراین» بهعنوان نماینده نایبالسلطنه هند وارد کشتی شد و به رضاشاه گفت که شما نمیتوانید در بمبئی پیاده شوید و باید پنج روز در همین کشتی در وسط دریا در انتظار کشتی اقیانوسپیما بمانید تا شما را به جزیره موریس ببرد.7 در آن زمان اوضاع جنگ به منتها درجه وخامت رسیده و امپراتوری انگلیس در زمین و دریا و هوا بهشدت تهدید میشد. میبایست یک تبعیدگاه دورافتاده و راحت برای پادشاه ایران یافت که «سر بید کلیفور» حکمران انگلیسی جزیره موریس، در این مسئله غامض پیشقدم شد و پیشنهاد کرد تا اقامت پادشاه ایران در آن جزیره فراهم شود.8 جزیره موریس در شمار مناطق حاره و استوایی است و بهطورکلی دارای دو فصل است. فصل معتدل آن تقریباً از اردیبهشت تا آبان ماه است و باقی سال فصلِ گرما محسوب میشود. هنگامیکه رضاشاه به جزیره موریس وارد شد، فصل اعتدال در جزیره موریس به اتمام رسیده بود و آغاز گرمای موریس بود. رضاشاه از این گرما بینهایت ناراحت بود بهگونهای که در شبهای موریس خواب و آسایش نداشت.9 در خاطرات تاجالملوک آمده است که در این جزیره و در وسط روزِ آفتابی ناگهان باران شدید میگرفت. هوا هم خیلی شرجی، دمکرده و گرم بود و حتی پشه و حشرات گزنده هم وجود داشت. همچنین بیان میکند که: «رضا با توجه به سرسبزی و جنگلهای انبوه موریس میگفت اینجا جهنم است اما جهنم سبز».10
فشرده سخن
عواملی نظیر از دست رفتن پایگاه اجتماعی رضاشاه و ترس انگلیس از نزدیکی ایران به آلمان منجر به فشار بر رضاشاه برای تن دادن به استعفا و برکناری وی از مقام سلطنت شد. همچنین وضع نابسامان ایران در هنگام اشغال و ترس رضاشاه از محاکمه نیز زمینه پذیرش پیمان تبعید میان انگلیس و رضاشاه به جهنمِ سبزی به نام موریس را فراهم آورد.
محل اقامت رضاشاه در جزیره موریس
شماره آرشیو: 91-124پ
پی نوشت:
1.استفانی کرونین، رضاشاه و شکلگیری ایران نوین: دولت و جامعه در زمان رضاشاه، ترجمه مرتضی ثاقب فر، تهران، انتشارات جامی، 1383، ص 57.
2.محمود طلوعی، پدر و پسر، تهران، انتشارات علمی، 1372، صص 447- 448.
3.علیرضا ازغندی، روابط خارجی ایران 1320- 1357، تهران، قومس، ۱۳۸۷، چاپ هشتم، ص 61.
4.همان، ص 91.
5.حسین مکی، تاریخ بیستساله ایران، جلد هشتم، تهران، انتشارات علمی، 1374، چاپ سوم، ص 102.
6.علیرضا امینی، تاریخ روابط خارجی ایران در دوران پهلوی، تهران، انتشارات صدای معاصر، 1386، چاپ دوم، ص 72.
7.طلوعی، همان، ص 460.
8.مکی، همان، صص 431- 432.
9.همان، ص 464.
10.ملیحه خسرو داد، تورج انصاری و محمدعلی باتمانقلیج، خاطرات ملکه پهلوی، تهران، موسسه انتشارات به آفرین، 1393، چاپ پنجم، صص 322- 323.