مسافرت به تبریز با هواپیمای شوروی انجام یافت و موقعی وارد آن شهر شدیم که در میان همهمه و شوری از هیاهوی جمعیت زیاد داشتند مجسمه رضاشاه را از میدانی که در آن نصب بود بر میداشتند و ما را در دیداری از آن مراسم شرکت دادند. بدیهی است چون ما مأموریت دیداری از سرحدات آذربایجان برای مشاهده تخلیه ارتش سرخ داشتیم در ابتدای ورود نتوانستیم زیاد در تبریز بمانیم به همین جهت پیشهوری از طرف خود علیزاده نامی را که معاون نخستوزیر به ما معرفی شده بود نزد ما فرستاد که در معیت او سفر خود را به آذربایجان ادامه دهیم...
"مسافرت به تبریز با هواپیمای شوروی انجام یافت و موقعی وارد آن شهر شدیم که در میان همهمه و شوری از هیاهوی جمعیت زیاد داشتند مجسمه رضاشاه را از میدانی که در آن نصب بود بر میداشتند و ما را در دیداری از آن مراسم شرکت دادند. بدیهی است چون ما مأموریت دیداری از سرحدات آذربایجان برای مشاهده تخلیه ارتش سرخ داشتیم در ابتدای ورود نتوانستیم زیاد در تبریز بمانیم به همین جهت پیشهوری از طرف خود علیزاده نامی را که معاون نخستوزیر به ما معرفی شده بود نزد ما فرستاد که در معیت او سفر خود را به آذربایجان ادامه دهیم به همین جهت به سرعت به سوی خوی و نقطه سرحدی جلفا با اتومبیلهای دولت پیشهوری؟! به مسافرت پرداخته از آنجا به سوی رضائیه و سپس مراغه و شهرهای دیگر سر زدیم که همه جا از ما استقبال لازم به عمل آمد و آثاری از وجود ارتش شوروی ندیدیم ناچار از هر شهری تلگرافی به تهران برای نخستوزیر ارسال داشتیم که اینجا از ارتش شوروی خالی شده است و سپس به تبریز برگشتیم و یکی دو روز آنجا طبق برنامهای که برای ما ترتیب داده شده بود به دیدار آثار جدید دسته پیشهوری از ساختمان راه و مرکز حزبی «دموکرات آذربایجان» و محل نمایش تئاتر و امثال آن پرداخته پیغام اول قوامالسلطنه را که حامل آن بودم به او دادم که نخستوزیر در انتظار ورود شما به تهران و قبول پست وزارت است، هر وزارتخانهای را که شما بخواهید. پیشهوری از این پیغام تکان نخورد بلکه با بیاعتنایی به آن نگریسته به درد دل با من پرداخت و گفت: خود شما که به روسیه رفتید و در مذاکرات قوام با آنها بودید و دیدید آنها از ایران نفت میخواستند و فعلاً هم به وعدهای که قوام داده و قراری با امضای خود به آنها داده دلخوش شدند و دیگر به کار آذربایجان اهمیتی نمیدهند من این سرخوردگی آنها را در تهران که بودم به خوبی احساس کردم زیرا در مدت اقامتم هر چه خواستم در قراردادی که میخواهیم با دولت تهران منعقد نماییم اصلاحی به عمل آید و تعدیلی شود که رفقای آذربایجانی ما هم آن را بپذیرند، تمایلی از دولت نشان داده نشد و به روسها هم که مراجعه میکردیم فشاری به دولت وارد نمیکردند به همین جهت توقف ما در تهران بینتیجه ماند ناچار به مراجعت به تبریز گردیدم و پیغام دادم هواپیمایی در اختیار ما برای پرواز به تبریز گذارند، اینقدر طفره رفتند و تأخیر کردند که من ناراحت شده پیغام دادم اگر هواپیما ندهند اتومبیلی کرایه میکنم و به تبریز مراجعت مینمایم آن وقت هواپیما در اختیارم گذارده که به اینجا آمدهام. من خود میدانم کارم تمام است اما چگونه بتوانم بیایم به تهران و وزیر دولت قوامالسلطنه شوم آن هم کسی که من او را بیست و چند سال پیش، مرتجع در مقالاتم در روزنامه حقیقت معرفی میکردم؟ وانگهی من نهضتی در آذربایجان به وجود آوردم که در راهش خونها ریخته شد حالا اگر چنین کاری کنم مردم به من چه میگویند؟ آیا نمیگویند همه این کارها برای این بود که وزیر نخستوزیر مرتجع شوم؟ خیر خیر من میدانم عاقبت کارم یا مرگ است یا فرار، زیرا دیگر آنها از من پشتیبانی ندارند اما من مرگ را بر این ننگ وزارت ترجیح میدهم. گفتم: پس حالا که خودتان واقعبینی را نشان داده قبول دارید سیاست مسکو با استفاده از امید به دسترسی یافتن به نفت شمال ایران دست از شما درباره آذربایجان برداشته و قوای خود را هم از ایران برگردانیده است زیرا در فشار شورای امنیت و اخطار آمریکا نیز قرار داشت صلاح این است که در برابر قوام از خود نرمش نشان داده ترتیبی پیش آوری که به تدریج کار آذربایجان خاتمه پذیرد و شما هم برخلاف آنچه فکر میکنی هم زنده بمانی و هم از کشور فرار نکنی. پیشهوری گفت: مثلاً چه بکنم؟ گفتم: من حامل پیشنهاد دیگری هم از قوامالسلطنه میباشم که به نظرم بپذیرید راه حل وسط است یعنی هم بساط فعلی شما تا حدی برقرار میماند و هم اختلاف با دولت رفع میشود و آن این است که شما اصولاً این مطلب را بپذیرید که استاندار و رئیس قشون آذربایجان به فرمان شاه تعیین گردند منتها هر کسی که مورد اطمینان و موافقت خود شماست اسامی آن دو نفر را ضمن اسم دو نفر دیگر برای هر یک از این پستها صورت دهید من آن اشخاص بالخصوص شما را به نظر قوامالسلطنه برسانم و ایشان آن اشخاص را به سمتهای مزبور تعیین و فرمان شاه را صادر کند، این هم پیغام دیگری است که خود قوام به من گفت به شما برسانم. پیشهوری گفت: عیب کار این است که افکار رفقایم در اینجا طوری است که با همان مسافرتی که به تهران نمودم و همان موافقتنامه کلی که با موسویزاده و فرمانفرمائیان تهیه شد مرا سازشکار دانستهاند، آنها که از حقایق پشت پرده آگاه نیستند و خیال میکنند واقعاً قیام اصیلی نمودهاند و استقلال بدست آوردهاند این است که من نمیتوانم آنها را با این راه حل نیز قانع کنم. من گفتم: پس با وضعی که خود بهتر از جریان سیاست شوروی با ایران میدانید درباره کار خود چه فکر میکنید؟ با اضطراب خاطری گفت، هیچ هیچ همان طوری که گفتم یا مرگ و یا فرار تنها راههایی است که جلوی چشمم میبینم زیرا راهی رفتهام که دیگر برگشت ندارم.
من دیگر ادامه گفتوگو را با او صلاح ندانسته با او خداحافظی نموده به سوی مهمانخانه محل توقف رفتم. بین راه به یاد زرق و برقها و تظاهرات شورانگیز تو خالی پیشهوری در روز ورودم به تبریز افتادم که چگونه برای برداشتن مجسمه رضاشاه ابراز احساسات میکردند و یا، یاد صحنههای تئاتری که در تالار تازه ساخته دموکراتها بر ضد دولت مرکزی افتادم که هنرمندان آن نمایشنامه چگونه با حرارت نقش خود را ادا میکردند همچنین یاد بچهها و جوانهایی که لباس «فدائیان دموکراتها» را به تن داشتند و مشق نظامی مینمودند و اطراف تبریز سنگر حفر مینمودند، افتاده پیش خود گفتم واقعاً سیاست چقدر بیپدر و مادر است که بیگانگان برای وصول به مقصود خود چگونه مردم ما را آلت دست خود نموده همه را به جان هم میاندازند و احساسات آنها را آن چنان بر میانگیزند که سر نخ از دست خود و عمّال دست اولیشان هم در رفته به هیچوجه نمیتوانند سر و ته کار را به هم آورند. راستی آن آلتهای بلا اراده دست دوم و سوم در چه خیالاند و این پیشهوری آلت دست اول بیگانه در چه وضعی است."1
جعفر پیشهوری رئیس فرقه دموکرات آذربایجان در میان جمع کثیری از اعضای آن فرقه
شماره آرشیو: 3045-1ع
پی نوشت:
1. ابوالحسن عمیدی نوری، یادداشتهای یک روزنامهنگار (تحولات نیم قرن اخیر تاریخ معاصر ایران از نگاه ابوالحسن عمیدی نوری)، به کوشش: مختار حدیدی ـ جلال فرهمند، ج2، تهران: مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، 1384، صص93-95.