آمریکا بهعنوان بزرگترین حامی محمدرضا پهلوی، همواره جایگاه خاصی برای حفظ و بقای قدرت او قائل بود. از نظر آمریکا، شاه بهترین و مهمترین مهره ایرانی برای تأمین اهداف و منافع خاص این کشور در خاورمیانه بود. از این رو حفظ و تضمین بقای سلطنت شاه، یکی از محورهای اساسی سیاست آمریکا در منطقه خاورمیانه بود. این اصل تا آخرین سالها و ماههای نزدیک به انقلاب نیز در رأس اهداف آمریکا قرار داشت که ردپای آن در بسیاری از اسناد و مدارک برجامانده همچون اسناد لانه جاسوسی نیز قابل مشاهده است. بر این اساس ضمن تبیین سیاست حفظ شاه توسط آمریکا، به اهداف این کشور در اتخاذ این سیاست نیز پرداخته میشود.
مواضع آمریکا در برابر انقلاب اسلامی و تحولات آن
با نزدیک شدن به ماههای منتهی به پیروزی انقلاب، کنترل حوادث و رویدادهای انقلاب تا حدودی دشوار شد و از این رو شاه و رژیم از پیشبینی صحیح تحولات عاجز و ناتوان ماندند. علاوه بر شاه، مقامات آمریکا و برخی از سران کشورهای دیگر نیز در رابطه با اتخاذ تصمیمی واحد دچار تردید و دودستگی بودند. یک دسته به رهبری اشخاصی چون سولیوان بر رهایی شاه و حمایت نکردن از او تأکید داشتند و سیاستمدارانی همچون برژینسکی معتقد بودند که آمریکا تا آخرین لحظه باید به حمایت خود از شاه ادامه دهد. سولیوان در این رابطه مینویسد که من مخالف حمایت آمریکا از شاه بودم؛ اما برژینسکی مخالف نظرات من بود و برای توجیه گزارشهای خود به پرزیدنت کارتر سعی کرد آنچه را که من عنوان کردهام بدبینانه و دور از واقعیت نشان دهد. برژینسکی برای رد نظرات من به استدلال مخالف آن پرداخت و چنین وانمود کرد که موقعیت شاه کاملاً محکم است و هر زمان که مصلحت باشد میتواند مخالفانش را سرکوب کند.1 کارتر رئیس جمهوری آمریکا نیز که از نزدیک شاهد اختلاف مقامات آمریکایی بود در این رابطه گفته بود که بین دوراهی قرار گرفته بود و مجبور بود میان دو گزینه حمایت بی قید و شرط از شاه و و یا عدم پشتیبانی از او، یکی را انتخاب نماید.2 با این حال سیاست کارتر و آمریکا تا اواخر سال 56 و ماههای ابتدایی سال 57 تأیید و حمایت از وی بود، زیرا تصور او و سایر مقامات آمریکایی بر آن بود که شاه قادر به حفظ نظام و سرکوب مخالفان است.
حفظ سلطنت شاه و قدرت مطلق او
ایالات متحده آمریکا، علیرغم سرگردانی در اتخاذ تصمیمی واحد در برابر حوادث انقلاب ایران، همچنان شاه را بهترین گزینه برای خود میدانست و این موضوع مستلزم حفظ شاه در رأس قدرت بود. زیرا از نظر آمریکا شاه، علاوه بر آنکه سد سیاسی مهمی در برابر قدرت و نفوذ کمونیسم بود، حافظ منافع حامیان آمریکا، از جمله اسرائیل نیز بود. از این رو شاه در هر شرایطی باید حفظ میشد و همچنان قدرت او بلامنازع و مطلق باقی میماند؛ زیرا شاه ضعیف میتوانست منافع آمریکا را با خطر مواجه سازد.
با بحرانی شدن شرایط سیاسی رژیم و کاهش تسلط شاه بر اوضاع کشور، آمریکا گزینه سلطنت محدود را در پیش گرفت تا شاید از این طریق بتواند با حکومت جدید نیز سازش و مصالحه نماید. از نظر آمریکا «شاه میتوانست به عنوان یک شاه سلطنتی مطابق قانون اساسی با محدودیتهایی شدید در قدرت باقی بماند، این بدان معنا بود که به ترکیبی از سیاستمداران لیبرال با پشتیبانی رهبران مذهبی میانهرو اجازه داده شود که در کشور حکومت کنند».
به باور آمریکاییها «یک شاه ضعیف و تابع فشارهای نیرومند مداوم داخلی ممکن است تفاوتی در سیاست خارجیش با یک حکومت غیر نظامی متزلزل که ممکن است جای او را بگیرد، نداشته باشد. هر دو نوع حکومتهایی خواهند بود که نگران وضع خود هستند. همانطوری که نتایج اوپک نشان داده است هردو در پی قیمتهای بالاتر نفت خواهند بود و هر دو برای اسرائیل دشواری ایجاد خواهند کرد».3 یکی از ضرورتهای حفظ شاه، منافع اسرائیل بود، زیرا شاه یکی از بزرگترین تأمین کنندههای نیازهای نفتی اسرائیل بود و در صورت سقوط شاه، دست اسرائیل از منابع نفتی ایران کاملاً کوتاه میشد، زیرا مردم و افکار عمومی ایران کاملاً مخالف رابطه ایران و اسرائیل و به رسمیت شناختن این کشور بود. از این رو اطمینان از موضوع نفت و ادامه صدور آن برای آمریکا مسئلهای مهم بود که مقامات آمریکا توجه خاصی به آن داشتند. از این رو آمریکا همواره به سیاستمداران خود در ایران توصیه میکرد «دولت ایران را برای ادامه برخورد تعدیل شده با درگیریهای اعراب و اسرائیل و پشتیبانیش برای مذاکرات صلح ما در خاورمیانه تشویق کنید. ... به ایران دستیابی به یک رابطه مثبت با اسرائیل از جمله صدور نفت به آن کشور را توصیه کنید...».4
اهمیت این موضوع از آنجا نشئت میگرفت که از سال 1348 ده میلیون تن نفت از خط لولهای که از بندر ایلات در کنار دریای سرخ به بندر اشکلال در ساحل مدیترانه به طول 260 کیلومتر کشیده شده بود، فرستاده میشد. مخارج این خط لوله توسط ایران پرداخته شده بود و از این طریق نفت ایران به مناطقی از اروپا و اسرائیل ارسال میشد.5 تأکید بر این سیاست یعنی حفظ شاه در صورتی از سوی آمریکا دنبال میشد که این کشور از قدرت مصالحهناپذیری امام کاملاً آگاه بود. آمریکا بهخوبی آگاه بود که اگر امام قدرت کامل را در دست بگیرد، با تشکیل حکومتی مذهبی، رابطه با اسرائیل و حتی آمریکا را تحتالشعاع قرار خواهد داد. به تصور آمریکا که بسیاری از آنان نیز ناشی از محاسبات و اطلاعات نادرست بود «وی (امام) خواستار یک دولت ضعیف میباشد که به سلسله مراتب مذهبی محدود شود. او که فکر میکند شاه بر روی ریسمان قرار دارد، احتمال دارد که همچنان درخواستهای رهبران مذهبی پایینتر از خود و سیاستمداران محافظهکار را مبنی بر تصمیماتی برای جلوگیری از تجزیه سیاسی ایران نادیده بگیرد».6
بر این اساس بعد از کنفرانس گوآدلوپ، وقتی بختیار به عنوان مردی که باید سنگر شاه را حفظ کند، انتخاب شد هایزر به ایران آمد تا برای ایجاد رابطه بین امام خمینی و بختیار تلاش کند، اما موضع رهبر انقلاب تغییر پیدا نکرد و اعلام نمود هر دولتی که با رژیم فعلی ایران همکاری کند طرد میشود.7 با این حال گذر زمان و اوج گرفتن مخالفتهای عمومی، آمریکا را به این نتیجه رساند که شاه نمیتواند قدرت را به طور کامل در دست گرفته و کنترل نماید. از این رو بهتدریج به جای سیاست حفظ قدرت کامل شاه، سیاست سلطنت محدود مورد توجه مقامات آمریکایی قرار گرفت.
سلطنت محدود به جای پادشاهی مطلق
با بحرانی شدن شرایط سیاسی رژیم و کاهش تسلط شاه بر اوضاع کشور، آمریکا گزینه سلطنت محدود را در پیش گرفت تا شاید از این طریق بتواند با حکومت جدید نیز سازش و مصالحه نماید. از نظر آمریکا «شاه میتوانست به عنوان یک شاه سلطنتی مطابق قانون اساسی با محدودیتهایی شدید در قدرت باقی بماند، این بدان معنا بود که به ترکیبی از سیاستمداران لیبرال با پشتیبانی رهبران مذهبی میانهرو اجازه داده شود که در کشور حکومت کنند».8 لازمه اجرای این سیاست، قدرتیابی میانهروهای طرفدار آمریکا بود. از این رو تلاش برای تماس و برقراری ارتباط با افراد میانهرو از سوی آمریکا آغاز شد تا از قدرتیابی افراد و گروههای مذهبی جلوگیری شود. بسیاری از مقامات آمریکایی با تأکید بر این موضوع، عنوان نموده بودند که ما میخواهیم برای ایرانی کار کنیم که میانهرو باشد و ناسیونالیستهای مخالف مذهب و روحانیت تسلط بیشتری در اداره مملکت داشته باشد.9
بر اساس همین سیاست، بختیار به عنوان عضوی از جبهه ملی و فردی میانهرو به عنوان نخستوزیر انتخاب شد تا شاید بتواند از طریق سازش با امام، او را متقاعد به سلطنت محدود شاه و باقی ماندن بر تخت سلطنت نماید؛ اما امام خواستار برکناری کامل شاه از قدرت بود و عملاً تلاش آمریکا در این زمینه را ناکام گذاشت. البته عوامل رژیم نیز تلاش میکردند به هر نحوی آمریکا را به ادامه حمایت از شاه تشویق نمایند. چنانچه اردشیر زاهدی به کارتر اظهار داشته بود اگر آمریکا اجازه دهد شاه سقوط کند ایران را برای همیشه از دست خواهد داد.10 در نهایت، امید آمریکا برای حفظ سلطنت شاه به یأس مبدل شد و سیاستهای دیگری چون واگذاری قدرت به نظامیان جایگزین این سیاست گردید که در نهایت تمام آنها با شکست مواجه شد.
سخن نهایی
همانطور که بررسی محتوای برخی از اسناد نیز نشان داد، حفظ شاه و سلطنت او برای آمریکا اهمیت زیادی داشت. بر این اساس آمریکا تا جایی که میتوانست به تلاش در راستای این سیاست پرداخت؛ اما به دلیل پیشبینی نادرست از وقایع ایران و تشخیص ندادن قدرت واقعی امام و گروههای مذهبی نتوانست در پیشبرد این سیاست موفق گردد. از این رو طرح فرضیههایی چون توطئه و یا خیانت آمریکا به شاه که عمدتاً نیز از سوی شخص شاه و طرفداران او مطرح میشد، تا حدودی بیاساس و اشتباه به نظر میرسد؛ چرا که آمریکا تمام تلاش خود را در حفظ شاه و جایگاه او بهکار برد؛ اما نتوانست به این هدف برسد.
محمدرضا پهلوی در یک مهمانی در آمریکا
شماره آرشیو: 691-121پ
پی نوشت:
1. ویلیام سولیوان، ماموریت در ایران (خاطرات سولیوان)، ترجمه محمود مشرقی، تهران، نشر هفته، 1361، چاپ سوم، صص 144- 145.
2. ویلیام سولیوان و آنتونی پارسونز، خاطرات دو سفیر، ترجمه محمود طلوعی، نشر علم.1372، ص 452.
3.اسناد لانه جاسوسی آمریکا، دانشجویان پیرو خط امام، کتاب دوم، جلدهای سیزدهم تا بیست و دوم، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، 1386، ص 65.
4. اسناد لانه جاسوسی آمریکا، جلد اول، بخش 4، ص 24.
5. علیرضا ازغندی، روابط خارجی ایران 1320-1357، نشر قومس، 1384، چاپ ششم، ص 413.
6.اسناد لانه جاسوسی، کتاب دوم، همان، ص 13.
7. سیدجلالالدین مدنی، تاریخ سیاسی معاصر ایران، جلد 1، قم، دفتر انتشارات اسلامی، 1391، چاپ هفدهم، ص 413.
8. اسناد لانه جاسوسی آمریکا، دانشجویان پیروز خط امام، کتاب دوم، همان، ص 12.
9. اسناد لانه جاسوسی آمریکا، جلد اول، بخش 4، ص 106.
10. مدنی، همان، ص 414.