«ناگفتههایی از رنجهای شهید آیتالله عطاءالله اشرفی اصفهانی در کرمانشاه» در گفتوشنود با حجتالاسلام والمسلمین محمد اشرفی اصفهانی
□ به عنوان نخستین سوال، بفرمایید که شهید آیتالله عطاءالله اشرفی اصفهانی از چه سالی به کرمانشاه رفتند و این مهاجرت در چه بستری انجام شد؟
بسم الله الرحمن الرحیم. شهید محراب آیتالله اشرفی اصفهانی (رضوانالله علیه)، از سال 1335ش از طرف آیتالله العظمی بروجردی به کرمانشاه رفتند و از همان موقع هم به اعتبار جایگاه علمی و شخصیت اجتماعی آن بزرگوار ــ که مرجع بزرگ و علیالاطلاق شیعه بود ــ در کرمانشاه جا افتادند و علمای آن زمان هم، اعم از شیعه و سنی، با ایشان رابطه تنگاتنگ داشتند. موقعیت علمی ایشان و نمایندگی از طرف آیتالله بروجردی موجب شد استقبال بینظیری از ایشان صورت بگیرد و اهل سنت که به کنار، حتی دراویش و خانقاهیها و اهل حق هم از ایشان استقبال کنند. حتی یهودیها و مسیحیها هم به مرحوم والد اقبال نشان دادند و از کیلومترها آنسوتر، حتی کنگاور و صحنه، به استقبال ایشان آمدند. ایشان از همان زمان که آیتالله بروجردی ایشان را به کرمانشاه فرستاد، کاملا در میان مردم منطقه جا افتاد. مرحوم والد تصمیم داشت پس از دو، سه سال از کرمانشاه برگردد، ولی علاقه شدید مردم آنجا به ایشان باعث شد که بماند. البته آیتالله بروجردی هم اجازه نمیدادند ایشان به اصفهان برگردند و حتی اگر میخواست یک هفته، ده روز برای دیدار از دوستانش در قم و اقوامش در اصفهان از کرمانشاه بیرون بیاید، باید از استادش آیتالله بروجردی اجازه میگرفت و ایشان هم میفرمود: «فقط مجاز هستید که در عرض یک هفته بروید و ارحام را ببینید و به کرمانشاه برگردید». آقای بروجردی احساس کرده بود که اگر ایشان کرمانشاه را رها کند، اوضاع آنجا بههم میریزد؛ لذا امر کرد شهید محراب در کرمانشاه بماند و امر ایشان باعث شد مردم خانه کوچکی برای ایشان بخرند. ایشان پیش از آن مستأجر بودند. خرید این خانه باعث شد ایشان در کرمانشاه ماندگار شوند.
□ مادر را هم همراه خود به کرمانشاه بردند؟
بله؛ اول که پدر به کرمانشاه رفتند، در مدرسه علمیه ساکن بودند. بعد از یک ماه خانهای را اجاره کردند و سه، چهار سال مستأجر بودند تا اینکه مردم به پول آن زمان، خانهای را به قیمت 33 هزار تومان برایشان میخرند. این کار را هم با اجازه حضرت امام که در نجف بودند و آیتالله العظمی گلپایگانی که در قم بودند، انجام دادند؛ لذا هر دو بزرگوار در جریان ماجرای پرداخت این 33 هزار تومان بودند.
□ آیا آثار اقامت شهید محراب در کرمانشاه تاکنون باقی مانده است؟
با اینکه الان 36 سال از شهادت ایشان میگذرد، هنوز هم مردم و اهل علم و فضل کرمانشاه میگویند: ما دیگر نظیر آقای اشرفی را پیدا نخواهیم کرد، حتی اهل سنت کرمانشاه. این را عرض میکنم که وقتی ایشان شهید شد، علمای اهل سنت آنجا بیش از علمای شیعه متأثر شدند و برای شهادت ایشان گریه میکردند. تا روز چهلم برای ایشان مراسم ختم برگزار میشد. اهل سنت، متصل در یک صف و مثل بنیانی مرصوص، در کنار دیوار مسجد میایستادند و به مردم خیر مقدم میگفتند و از آنها تشکر میکردند. البته علمای اهل سنت مجالس ترحیم زیادی را برگزار کردند؛ مثلا در پاوه آقای ملاقادر قادری ــ که شاخصترین روحانی آنجاست ــ یا در سنندج یا کامیاران و شهرهای دیگر استان کرمانشاه.
□ ایشان چطور توانستند چنین جایگاهی در میان مردم کرمانشاه بهدست بیاورند؟
به عنوان نمونه عرض میکنم؛ مثلا ایشان از 10 تا 17 ذیالحجه ــ که بعد از پیروزی انقلاب هفته وحدت نام گرفت ــ کیلومترها پیاده راه میرفت تا به استقبال اهل سنت برود و نماز وحدت شیعه و سنی را در آن هفته در کف خیابان و در بلوار شهید بهشتی ــ که خیابانی به طول هفت، هشت کیلومتر بود ــ برگزار کند. ایشان در این هفته، به تمام شهرهای استان کرمانشاه یا حتی استان کردستان سر میزدند تا بتوانند شیعه و سنی را بههم نزدیک کنند. تنها عالم روحانیای بود که این اتحاد را ایجاد و حفظ کرد، آنهم در جایی مثل کرمانشاه و کردستان که شیعه و سنی با هم زندگی میکنند. پس از ایشان دیگر آن اتحاد اتفاق نیفتاد و کار رها شد! خود من در دو، سه سالی که مسئولیت استان به عهدهام بود، دنبال کار ایشان را گرفتم، ولی چون در دوره دوم و سوم به مدت هشت سال نماینده مجلس شدم و به تهران آمدم، در کارم فاصله افتاد و متأسفانه اتحاد و وحدتی را که ایشان برقرار کرده بود، با آمدن من به تهران عملا پیگیری نشد.
□ بااینهمه ظاهرا ایفای نقش ایشان در کرمانشاه، چندان کار آسانی هم نبوده است. ایشان فرموده بودند: برخی در مدت اقامت در کرمانشاه، خیلی اذیت کردند. این اذیتها چگونه و از سوی چه کسی بود؟
این مسئله برمیگردد به آخوندهایی که وابسته به حکومت بودند. آقایی بود به اسم آشیخ عبدالجلیل جلیلی در کرمانشاه که ابتدا خیلی طرفدار انقلاب و امام بود، اما گرفتار هوای نفس و دنبال پست و مقام شد و چون از امام خواسته بود به ایشان نمایندگی بدهند و امام گفتند: بنا ندارم به شما نمایندگی بدهم، از همان موقع معاند شد و شروع کرد به امام توهین کردن که ایشان حتی مجتهد هم نیست، چه رسد به اعلم و تقلید از ایشان جایز نیست! در این زمان آقای منتظری نامهای برای حاجآقا نوشتند که آیتالله خمینی در مرجعیت، متعین است و من ایشان را مرجع اعلم میدانم. حاجآقا نامه را خواندند و نگاهی به آسمان کردند و فرمودند: «من علاوه بر دیدگاه خودم، به دنبال حجت شرعی دیگری میگشتم تا آیتالله خمینی را به عنوان مرجع اعلم معرفی کنم. با این نامهای که ایشان برای من نوشت، حجت بر من تمام شد و من بر مبنای این نامه، دیگر ساکت نمینشینم و مسئله را شفاف مطرح خواهم کرد». مرحوم والد، آقای جلیلی را خواستند و به منزل ما آمد. حاجآقا از او پرسیدند:از علمای قم چه کسی را قبول دارید که بگوید آیتالله خمینی اعلم و مرجع است؟ گفت: من فقط آقای منتظری را قبول دارم! حاجآقا گفتند: بفرما، این هم نامه ایشان! شیخ جلیلی نامه را که خواند، ساکت شد، اما گفت: برای اعلمیت یک مجتهد، دو نفر باید شهادت بدهند. این آقا نوشته که ایشان اعلم است. نفر دوم چی؟ حاجآقا گفت: نفر دوم من هستم! بعد هم گفته بود: «آشیخ جلیل! مخالفت با امام عاقبت خوبی ندارد. هم دنیایت را میبازی و هم آخرتت را. به صلاحت نیست که با امام مخالفت کنی. به ضررت تمام میشود». خلاصه آقای جلیلی در نهایت گفت: «من میگویم خویی، شما هم بگو خمینی». حاجآقا دوباره به او گفتند: «من درباره آیتالله خمینی تحقیق و بررسی کردهام. در نجف آیتالله مدنی و دیگران گفتهاند: آیتالله خمینی اعلم است. در قم هم که آقای منتظری را همه می شناسند و امام اجازاتشان را به ایشان محول کردهاند». با وجود تأیید همه علمای معنون قم و نجف، ایشان گفت: نه و دست از لجاجت برنداشت و در جبهه مقابل امام تا جایی پیش رفت که همه علمای کرمانشاه برابر ایشان جبهه گرفتند و بعد از پیروزی انقلاب به دادگاه ویژه روحانیت نامه نوشتند و از ایشان شکایت کردند. بعد از شهادت مرحوم والد، در ملاقاتی که من خدمت امام رسیدم، نامهای را که تمام علمای کرمانشاه خطاب به دادگاه ویژه روحانیت نوشته بودند به ایشان دادم و عرض کردم: آقایان در قم هم علیه ایشان جبهه گرفتهاند، حضرتعالی هم در جریان قرار بگیرید. امام نامه را از دست من گرفتند. آن روزها دادگاه ویژه روحانیت فقط در قم بود و بعدها کمکم در شهرهای دیگر تأسیس شد. دادگاه روحانیت قم ایشان را احضار و به کرمانشاه ممنوعالورود کرد. حتی میخواستند ایشان را خلع لباس هم بکنند، منتها برخی رفتند و وساطت کردند. بعد هم بیمار شد و فوت کرد.
□ به چه صورت ایشان را مورد آزار و اذیت قرار میدادند؟
ایشان بارها و بارها شهید محراب را تهدید کرد که یا در امر مرجعیت با من همراه شو و دست از خمینی بردار، در غیر این صورت من تو را با رسوایی از شهر بیرون میکنم! حاجآقا جواب دادند: من به هیچ وجه دست از حمایت از حضرت امام برنمیدارم، تو هم هر کاری از دستت برمیآید انجام بده... واقعا هم ایشان را از نظر روحی خیلی اذیت کردند. انواع و اقسام اتهامات را در نامههای بدون امضا متوجه حاجآقا میکردند و هر وقت ایشان از مسجد میآمد، رنگش برافروخته بود، ولی فقط برای مادرمان قضایا را تعریف میکرد و همه نامهها را در جلد قرآن میگذاشت. چون جوان و احساساتی بودیم، به ما چیزی نمیگفتند، اما ما متوجه میشدیم که کسی ایشان را ناراحت کرده است. بعد از شهادت ایشان دنبال وصیتنامهشان میگشتم و تمام کتابهای ایشان را زیر و رو کردم و پیدا نکردم. بعد به سراغ یک قرآن رفتم و دیدم بیش از دهها نامه توسط عوامل این آقا،آن هم پر از توهین و جسارت فرستادهاند که ما تو را با ذلت و خواری از این شهر بیرون خواهیم کرد! ایشان فقط یک جمله پایین نامهها نوشته بود که «یااحکم الحاکمین» و احکمالحاکمین کار خودش را کرد و او به کرمانشاه ممنوعالورود شد و بعد هم با خفت و خواری مرد، ولی حاجآقا، شهید محراب شد و در تاریخ جاودانه ماند و الان سالگرد سیوششمین سال شهادتشان با عظمت و شکوه در کرمانشاه و تهران و اصفهان برگزار خواهد شد.
□ آیا آیتالله اشرفی، حضرت امام را هم در جریان اوضاع و تهدیدات میگذاشتند؟
بله؛ آن موقع امام در نجف بودند. حاج آقا به امام گفته بودند: میخواهم از شما اجازه بگیرم و از کرمانشاه بروم. امام فرموده بودند: «من میدانم شما در فشار روحی قرار گرفتهاید، ولی بمانید و مقاومت کنید، مبادا به فکر این باشید که کرمانشاه را رها کنید. این مردم به شما علاقهمند هستند، تحمل کنید». واقعا هم ایشان تحمل کرد.
□ این آزار و اذیتها و نامهپراکنیها از چه زمان شروع شده بود و تا کی ادامه یافت؟
تقریبا از سال 1343، 1344 شروع شد و تا سال 1357 ادامه پیدا کرد. پس از پیروزی انقلاب همه آقایان به او پیام داده بودند که: حالا دیگر امام رهبر مملکت و مرجع تقلید 90 درصد مردم است، بیا و دست از اینگونه اعمال بردار. بههرحال شهید محراب نماینده ولیفقیه در کرمانشاه بوده و مردم هم کلا مقلد امام بودند، ولی او حماقت کرد و از کارهایش دست برنداشت و همین هم باعث شد که آبرویش برود و با وضع بسیار بدی از دنیا رفت.
□ 37 سال پس از شهادت آیتالله اشرفی اصفهانی آیا آثار فعالیتهای ایشان در کرمانشاه باقی مانده است؟
ایشان که از دنیا رفتند، خانواده هم به تهران آمدند. البته تا زمانی که خود من در کرمانشاه بودم، دفتر شهید محراب باز بود، ولی بعد که به تهران آمدم، متأسفانه آن دفتر تعطیل شد. الان فقط منزل ایشان آنجاست که آن را بازسازی کردهایم تا بتوانیم موزهای برای حفظ آثار ایشان داشته باشیم. البته هر سال هم مراسم سالگرد ایشان را برگزار کردهایم. گاهی نمایشگاه هم میگذارند و آثار قلمی ایشان و عکس و آثاری را که داشتند، در معرض دید مردم قرار میگیرد، اما الان مجموعه خود ما در اینجا (مسجد امیرالمومنین در تهران) با عنوان مؤسسه شهید محراب آیتالله اشرفی اصفهانی فعال است. کار ما تبیین رسالت شهید محراب و نه فقط ایشان که سایر شهدای محراب است و داریم آثار همه آنها را تجمیع میکنیم و یاد و خاطرهشان را زنده نگه میداریم که فراموش نشوند؛ چون متأسفانه شهدای محراب دارند مظلوم واقع میشوند. یکی از کارهایی که انجام میدهیم، چاپ سالنامه است که در آنها یاد و خاطره مرحوم آیتالله قاضی، آیتالله مدنی، آیتالله دستغیب و آیتالله صدوقی را هم زنده نگه میداریم. در هر صفحهای بخشی از خاطرات و زندگینامه این بزرگان را آوردهایم. این در واقع سالنامه نیست، بلکه زندگینامه شهدای محراب است.
□ با گذشت نزدیک به چهل سال از شهادت ایشان، آیا مردم کرمانشاه از ایشان یاد میکنند؟
اگر به کرمانشاه بروید احساس میکنید، سال اولی است که ایشان شهید شدهاند؛ یعنی اینقدر سرزبانها هستند. البته و درکل، از این همه بزرگانی که در طول این مدت از دنیا رفتهاند، دیگر نام چندانی باقی نمانده است؛ چون نسلها عوض میشود.
□ از ایشان چه آثاری منتشر شده است؟
مجموعه استفتائات در اصول اعتقادات، برهان قرآن و تفسیر قرآن از ایشان هست و منتشر هم شده است. زندگینامه حاج آقا را هم خود من چاپ کردهام که تا به حال دوبار منتشر شده است.
□ با تشکر از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید.