شاهزاده دولتشاهی که در خیابان لالهزار مغازهای از وسایل شکار و غیره دارد و مُتِل میموزا در جاده چالوس ـ شهسوار را هم او درست کرده است داماد مرحوم سرتیپ کریمآقا بوذرجمهری1 است که در سال 1341 که با آقای محمدعلی مجد، انجمن فلاحتی ایران [را] داشته و با جریانات تند اصلاحات ارضی زمان ارسنجانی مناقشاتی داشتیم، یکی از روزها جلسه ما در منزل شاهزاده دولتشاهی در ونک تشکیل شده بود...
«شاهزاده دولتشاهی که در خیابان لالهزار مغازهای از وسایل شکار و غیره دارد و مُتِل میموزا در جاده چالوس ـ شهسوار را هم او درست کرده است داماد مرحوم سرتیپ کریمآقا بوذرجمهری1 است که در سال 1341 که با آقای محمدعلی مجد، انجمن فلاحتی ایران [را] داشته و با جریانات تند اصلاحات ارضی زمان ارسنجانی مناقشاتی داشتیم، یکی از روزها جلسه ما در منزل شاهزاده دولتشاهی در ونک تشکیل شده بود. آن روز هنوز همه رفقا نیامده بودند. من بودم و مجد و دولتشاهی و او از خرجهای پدرزنش که از دوستان صمیمی دوره قزاقی رضاشاه بود تا زمان سلطنت او که شهردار و رئیس املاکش شد چنین نقل نمود که «در جوانی رضاشاه که با او همپیاله و همزندگی بودم خوب به خاطر دارم چقدر در مضیقه پول بودیم. او و من میخواستیم عرق بخوریم مزه نداشتیم، حتی پول خرید عرق نداشتیم تازه به فکر خانمبازی و رفتن شهر نو هم بودیم. میآمدیم سکه قلب پیدا میکردیم و تههای شهر بیرون دروازه غار، به شتردارها میفروختیم که پول عرق خودمان را به دست بیاوریم ولی دیگر فکر خرید مزه نبودیم بلکه دنبال راه حل این کار میگشتیم. خانه رضاخان در یکی از کوچه پس کوچههای گلی محل پارک فعلی سنگلج2بود به نام کوچه قرقونیها که بسیار محقر بود. نزدیک آن کوچه تکیه سنگلج و کنار آن هم بازارچه سنگلج واقع بود که دکانهای ماستبندی داشت. آن روزها در کرکرهای و یا آهنی امروز برای مغازه و دکان متداول نبود بلکه چند تخته چوبهای قدیمی را هم که اغلب پوسیده و سوراخ بود بغل هم روی جای در مغازه میچیدند و یک قطعه آهنی دراز هم روی آن تخته چوبها میکشیدند و قفلی هم بدان میزدند و به این ترتیب شبها دکانها را به اصطلاح میبستند. من و رضاخان میآمدیم این چوبهای پوسیده روی دکانهای ماستبندی را ورانداز میکردیم و سوراخهای کوچک چوبها را با نوک قدارههایمان بزرگتر نموده از آن درون دکان را نگاه میکردیم و چشممان به تغارهای بزرگ پر از ماست میافتاد که روی آنها را سر ماست چربی گرفته بود. سپس میرفتیم نیهای بلندی را به دست میآوردیم در حالی که بطری عرقمان هم جیبمان بود آن را خرده خرده سر میکشیدیم و هر دفعه نی را داخل سوراخی آن درهای چوبی نموده به سوی تغارها میزان میکردیم که یک سر آن در تغار قرار گیرد و سر دیگر را به لب گرفته محکم مک میزدیم تا مقداری از ماست را از نی دراز مزبور عبور داده وارد دهان خود کنیم. و به این ترتیب مزه عرق خود را بهدست آورده دیناری برای خریدش خرج نکرده باشیم. بعد که از عرق و مزه لول میشدیم راه شهر نو را پیش گرفته وارد خانههایی میشدیم و شوشکههای3 برهنه خود را میکشیدیم که ترس بر خانم رئیس و شاگردها مستولی شده با تملق و ناز و غمزه ما را آرام میکردند و حالی به ما میدادند و خود را از شرّ ما حفظ مینمودند ما هم که کیف خود را کرده بودیم ساعت 11 و 12 شب از آن خانهها بیرون آمده به سوی شهر که میآمدیم سراغ قمارخانههای اطراف شهر نو را میگرفتیم و غفلتاً شوشکهکشان وارد قمارخانه شده در حالی که چشممان به پولهای قمار روی زمین میافتاد چراغها را خاموش مینمودیم و مقداری از پولها را چپو کرده به جیب میریختیم و از آن امکنه قمار هم بیرون میآمدیم و همینطوری کار کیف و عرق و پول خودمان را تأمین مینمودیم. و الاّ حقوق ناچیز قزاقخانه که خرج یک روز زندگی ما را هم تأمین نمیکرد». از آن حکایت داماد کریمآقا بوذرجمهری همه ما خندیدیم و ضمناً به ابتکار رضاشاه از طرز تهیه بودجه زندگی او با امکانات آن روز و رفع هوا و هوس و احتیاجات زندگی جوانی و عیاشیاش برخوردیم و شما خواننده محترم نیز باید نتیجه بگیرید، از کسی که اینطور از منتهای مضیقه مالی جسته و زندگی ول و احساسی خود را هم با امکانات روز خود به کار بسته است، وقتی اختیار خزانه مملکت و خرج آن هم به دستش میافتد نباید غیر از آن انتظار داشت که برای 50 تومان و طرز خرج پسرش فکر کرده بود.»4
رضاخان در میان عدهای از افسران ایرانی و روسی قزاقخانه
شماره آرشیو: 3667-7ع
پی نوشت:
1. شهردار دیکتاتور تهران در زمان رضاشاه. در حقیقت تهران جدید را وی پیریزی کرد و بسیاری از آثار زیبای تهران قدیم را ـ دروازههای تهران، تکیه دولت و ... ـ ویران کرد.
2. پارک شهر تهران.
3. قمه، شمشیر.
4. ابوالحسن عمیدی نوری، یادداشتهای یک روزنامهنگار (تحولات نیم قرن اخیر تاریخ معاصر ایران از نگاه ابوالحسن عمیدی نوری)، به کوشش: مختار حدیدی ـ جلال فرهمند، ج2، تهران: مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، 1384، ص129.